سلام دوستان، فرشته هستم یک همسفر.
ما چند سال درگیر مواد مخدر بودیم؛ شیشه و هروئین. مسافرم دوبار کمپ رفت؛ بار اول نتوانست و همانطور که بیرون آمد، دوباره مصرف کرد. بار دوم پنج سال پاکی داشت، اما باز هم برگشت. خیلی سخت گذشت و من دیگر خیلی ناامید شده بودم. با خودم میگفتم: «این دیگر نمیتواند ترک کند.» همش غصه بچههایم را میخوردم که آخر و عاقبتشان چه میشود.
به او گفتم: «تا کی میخواهی ادامه بدهی؟ میفرستمت دوباره کمپ.» گفت: «نه، در اینستا یک دارو تبلیغ میکردند برای ترک اعتیاد، بگیریم شاید جواب داد.» گفتم: «اینها همه الکیه! بیا برو کمپ.» گفت: «نه، حالا بگیریم.» خلاصه طلاهایم را فروختم و گرفتیم، چند روز استفاده کرد ولی دیدیم فایده ندارد.
بعد از چند روز به من گفت یکی از بچهمحلها را دیده که گفته: «جایی هست به اسم کنگره ۶۰، بدون هیچ هزینهای میشود ترک کرد.» من زدم زیر دعوا: «کمپ نتوانست، دارو نتوانست، حالا کنگره ۶۰ میخواهد ترک بدهد؟ منو مسخره کردی! فقط باید بروی کمپ.» مسافرم زد زیر گریه. چند روز فقط گریه و افسردگی بود. تا میآمد خانه، دعوای ما شروع میشد.
بعد از چند روز با خودم فکر کردم: «بگذار برود کنگره ۶۰، ببینیم چیست.» به او گفتم: «برو ببین چطور است، ببینم با این ترک میکنی یا نه.» خلاصه رفت. غروب که برگشت، دیدم حالش خیلی خوب است. گفت: «حالم عالیه، من اینجا ترک میکنم. تو نمیدانی چه جای خوبیه، فرشته! من ادامه میدم، دلم روشنه که خوب میشم.» روز به روز که کلاس میرفت، میدیدم حالش بهتر میشود.
به من گفت: «تو هم میتوانی بیایی، همسفر من بشوی.» گفتم: «باشه، میام. چرا که نه.»
همان روز اول که وارد کنگره شدم و مسافران را دیدم، واقعا امیدوار شدم و آرامش گرفتم. حالم خیلی خوب شد. آموزشها برای ما خیلی مفید بود. وقتی آموزشها را گرفتیم، توانستیم بهتر بپذیریم که واقعا یک انسان معتاد، بیمار است.
مسافرم خیلی تغییر کرد؛ هم در اخلاق، هم در رفتار. خودم هم آرامتر شدم، اعصابم راحتتر شد. من که خیلی ناامید بودم، از وقتی وارد کنگره ۶۰ شدم دیدم که ناامیدی دیگر معنایی ندارد…
سلام دوستان منصوره هستم یک همسفر
از حس و حال خودم قبل از ورود به کنگره میخواهم بگویم ، قبل از ورود به کنگره من منصوره در اعماق تاریکیها و با یک دنیا درد بودم ، دنبال یک نفر بودم که توانایی این را داشته باشد که به من راه نجات از همه سختیها و مشکلات را نشان بدهد ، همیشه جر و بحث و کش مکش بین من و مسافرم وجود داشت ، در زندگی ما آرامش وجود نداشت ،همیشه اضطراب و نگرانی داشتم و نمیدانستم که چطور باید مسائل و مشکلات زندگیمان را حل کنم. دوست داشتم هر چه زودتر مسئله اعتیاد مسافرم حل شود فکر میکردم در کوتاهترین زمان باید موادش را کنار بگذارد، چندین مرتبه مسافرم دکتر اعصاب و روان رفت با استفاده از دارو به اصطلاح ترک کند ،ترک که نکرد هیچ ،اوضاع بدتر هم شد. وقتی کنگره را به ما معرفی کردند من کاملا مخالف این موضوع بودم به مسافرم گفتم : ده ماه خیلی زمان میبرد من ده ماه نمیتوانم صبر کنم ، بعد هم هیچ فرقی نمیکند باز هم باید مواد مصرف کنی چه فرقی میکند؟ چون من اطلاعات و آگاهی در مورد روش دی اس تی نداشتم .
خدا را هزاران مرتبه تشکر میکنم که وارد کنگره شدم و به وسیله آموزشهایی که در کنگره گرفتم ، اول صبر کردن را یاد گرفتم ، و به وسیله آموزش جهان بینی متوجه شدم بهترین راه ، کوتاهترین راه نیست ، مسافر یا مصرف کننده یک شب مصرف کننده نشده که بخواهد یک شب یا یک ماه اعتیاد خود را درمان کند ، فرد مصرف کننده باید به روش دی اس تی و با داروی OT که راهنما میزان و زمان مصرف آن را مشخص میکند به درمان برسد و حداقل ده الی یازده ماه زمان لازم است برای درمان اعتیاد و در کنار آن هم مسافر باید آموزش جهان بینی ببیند و بدون آموزش قطعأ درمان صورت نمیگیرد.
یک موضوع که خیلی مهم است و من همسفر اعتقاد شدید به آن پیدا کردم این است که باید وقت درمان مسافر برسد ، با زور زدن و اجبار من همسفر ، مسافر به درمان نمیرسد، شخص مصرف کننده که وارد کنگره میشود آن هم با خواسته خودش نه به زور همسفر آموزش میبیند و در کنار آموزشها و با همکاری من همسفر و گوش دادن به حرفهای راهنما به درمان واقعی خواهد رسید.
من قبل از ورودم به کنگره همیشه از همه طلبکار بودم ،و همیشه از همه درخواست کمک میکردم که مشکل اعتیاد مسافرم را حل کنند ولی به وسیله آموزشهای کنگره یاد گرفتم ، خودم باید با جان و دل مشکلاتم را بپذیرم و در جهت حل مشکلاتم تلاش و کوشش کنم تا به آن خواسته و هدفم که رهایی مسافرم و به درمان واقعی رسیدن مسافرم است برسم ،باید کنار مسافرم باشم نه مقابل مسافرم.
خدا را هزارن بار شاکر هستم که راه و مسیر کنگره برای من و مسافرم باز شد تا بتوانم علم درست زندگی کردن را یاد بگیرم، زندگی کنم و اجازه بدهم دیگران هم در کنارم با آرامش و آسایش زندگی کنند.
سلام دوستان عصمت هستم یک همسفر
من به عنوان یک همسفر؛قبل از هر چیزی خداوند را شکر گذارم که مسیر کنگره رابرای من ومسافرم بازکرد قبل از کنگره همه روزها برای من تلخ وتاریک بودحتی از روزهای خوش وشادی که تعدادشان اندک بود هیچ لذتی نمی بردم و همیشه با سختی ها و مشکلات زیادی مواجه بودم و همیشه با گریه وزاری از خداوند میخواستم که روزنه امیدی برایم باز کند و همیشه به این فکر میکردم که تا ابد باید با این مشکل بسوزم وبسازم چون فکر میکردم هیچ راهی برای درمان مسافرم وجود نداردو غرق در دنیای تاریکی بودم.
با یاس وناامیدی زندگی رامیگذراندم وترس از آینده بچه هام معضل بزرگی برای زندگیم شده بود،مسافرم هم اصلا هیچچیز برایش مهم نبود نه به بچه ها توجهی داشت ونه با امورات خانه رسیدگی میکرد. تمام بار مشکلات بر دوش خودم بود از مهمانی هم خبری نبود. اصلا حوصله توجمع نشستن را نداشت هر وقت جایی دعوت میشدیم هزار بهانه جور میکرد که اون مهمانی را بهم بریزد ومن همیشه روزهای بدی را سپری میکردم تا اینکه در اوجناامیدی یک روز دوست خوبم اومد و من را با خودش به کنگره برد. وقتی که وارد کنگره شدم ابتدا زیاد خوشحال نبودم چون من در دنیای تاریکی بودم ودیدگاه بدی نسبت به اون محیط داشتم چون به مسافرم به دید یک بیمار نگاه نکرده بودم و اورا به چشم یک مجرم ویک شخص خودخواه نگاه میکردم که همش پی خوشگذرانی خودش است چون از مسافرم کینه ونفرت به دل داشتم اون روز به همه مسافران به همان دید نگاه می کردم اما زمانی که کارگاه شروع شد و وقت مشارکت ها شروع شددیدگاه من عوض شد میدیم مسافرانی که ۵ سال ویا ۱۰ سال رهایی دارند وچقدر حال روحی وجسمی خوبی دارند دوباره نور امید در دلم روشن شد وحال دل خودم هم خوب شد وشروع کردم پیش مسافرم از خوبیهای کنگره گفتن ولی متاسفانه انگار نمیخواست که قبول کند و خودش وخانواده اش را از این دام اعتیاد نجات دهددوباره من به اون حال بد برگشتم و منتظر ماندم تا مسافرم قبول کندولی مسافرم راه دیگری انتخاب کرد تصمیم گرفت خودش با کم کردن مواد حال خودش را خوب کند اما این هم بی فایده بود تا اینکه روزی متوجه شدم خودش رفته وبه کنگره معرفی شده اما۱ ماه از رفتنش گذشته بود که اومد وبه من گفت که من دارم به کنگره میرم و من هم باخوشحالی پذیرفتم وچون تازه لژیون آقایان شروع شده بود همسفر نگرفته بودند دو ماه بعد اعلام کردند با همسفر بیایید من هم خوشحال پذیرفتم و به این راه ادامه دادم.
خداوند را شاکر وسپاسگذارم که روزنه امید به رویم باز شدو نور وگرما ی خاصی به زندگی من برگشت که منشأش چیزی نبود جز کنگره ۶۰ از آقای مهندس وخانواده محترمشان تشکر مینمایم که این بستربرای ما فراهم کردندتا نجات بخش ما وامثال ما باشدار راهنمای مسافرم و راهنمای خوب خودم خانم شبنم عزیزتشکر می کنم که دراینمسیر مارا راهنمایی میکنند.
با تشکر از همسفران لژیون دوم راهنما همسفر سارا
رابط خبری : همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر شهره لژیون اول
تنظیم و ارسال: همسفر لیلا رهجوی راهنما همسفر شهره لژیون اول(نگهبان سایت)
همسفران نمایندگی صالحی۲
- تعداد بازدید از این مطلب :
42