English Version
This Site Is Available In English

تولدی دیگر

تولدی دیگر

وقتی گفتند: باید دلنوشته‌ای بنویسم، ذهنم پر شد از خاطرات تلخ و شیرین. یاد روزهایی افتادم که دست دخترانم را می‌گرفتم و با هم به شعبه سلمان می‌رفتیم.
یکی از روزهای نوروز، مسافرم گفت: شنیده‌ام جایی در ارغوانیه برای درمان اعتیاد باز شده. همان روز با هم رفتیم، اما پیدایش نکردیم. چند ماه گذشت و متوجه  شدم که مسافرم به آن‌جا می‌رود. من هم به همراه دو دخترم به آن‌جا رفتم؛ ولی در آن زمان دختر دومم کوچک بود، رفت‌ و آمد برایم سخت بود. چند جلسه شرکت کردیم؛ اما انگار هنوز اذنش صادر نشده بود، دیگر نرفتم.

زمان با تمام مشکلات و سختی‌هایش تا سال ۱۳۹۶ گذشت تا اینکه روزی مسافرم گفت: یکی از دوستانم گفته است: در خمینی‌شهر هم شعبه‌ای از کنگره ۶۰ هست. بسیار خوشحال شدم؛ چراکه نسبت به ارغوانیه بسیار به ما نزدیک‌تر بود با شنیدن این حرف دیگر آرام و قرار نداشتم. فردای آن روز موقع برگشتن از سر کار، پرس‌وجو کردم و رفتم تا به شعبه امین‌گلی رسیدم.
دخترم هم در ماشین خسته و ناامید نشسته بود و گفت: مامان، من نمی‌آیم. خودم تنها وارد شعبه شدم. خانمی خوش‌رو و مهربان به استقبالم آمد و گفت: بفرمایید بنشینید. نگران دخترم بودم. گفت: دخترتان را هم بیاورید. پاسخ دادم: نمی‌آید. آن روز به خاطر دخترم در جلسه شرکت نکردم؛ اما حس عجیبی داشتم، گویی می‌دانستم، این‌بار قرار است موفق شوم. بعد از آن، جلسات را به همراه مسافرم  رفتم. آن روزها هم با سختی خودش گذشت تا اینکه با آموزش‌های کنگره و لطف خداوند، در تاریخ ۱۴۰۳/۱۰/۰۵ به تولدی دیگر رسیدیم.

آن روز برای من تولدی واقعی بود. مسیر سختی را پشت سر گذاشتم. اولش که به کنگره می‌آمدم، سردرگم بودم و سردردهای شدیدی داشتم. یادم می‌آید، یک روز از خانم آمنه پرسیدم: چرا وقتی وارد کنگره می‌شوم سردرد می‌گیرم؟ در جوابم گفت: شاید از انرژی زیاد باشد، به مرور بهتر می‌شوی.
در این سال‌ها بارها ناامید شدم، اما خدا را شکر با همراهی و آموزش‌های کنگره، کم‌کم به خودم گفتم: عفت جان، برای تو هم روزی خواهد رسید. صبر داشته باش و به خدا توکل کن و همین‌طور هم شد. جمله‌ای که همیشه در ذهنم بود و باعث امید من می‌شد، این بود که نوبت باران محفوظ است. برای من هم محفوظ ماند و به موقع رسید.

در پایان، از خداوند بزرگ و مهربان که این مسیر را به ما نشان داد و هموار کرد تا به آرامش برسیم، از آقای مهندس و خانواده‌ محترم ایشان و از راهنمایان عزیزم همسفر آمنه و همسفر زهرا با تمام وجود تشکر می‌کنم که با صبر و آموزش‌هایشان، من را به حال خوش رساندند.

این نکته را هم برای سفر اولی‌های عزیزی که سفرشان طولانی شده است می‌گویم، نگران نباشید، راهتان را با صبر، بردباری و امیدواری ادامه دهید. آخر این راه به صراط مستقیم، آرامش و موفقیت می‌رسد. به یاد داشته باشید که نوبت باران محفوظ است.

تایپ: همسفر عفت رهجوی راهنما همسفر زهرا (خ) (لژیون دهم)
رابط خبری: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر زهرا (خ) (لژیون دهم)
ویرایش و ارسال: همسفر منصوره رهجوی راهنما همسفر زهرا (ح) (لژیون هشتم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی خواجو

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .