مرداد از راه رسیده و آفتاب کمی مهربانتر میتابد. انگار خودش هم میداند که ما دلسوختگان، دیگر مجال سوختن نداریم. سکوت این روزها به شکلی متفاوت با دلم صحبت میکند، نه از جنس تنهایی؛ بلکه از جنس آرامشی که سالها آن را گم کرده بودم. گاهی لازم است همهچیز برای مدتی متوقف شود تا صدای قلبت را بشنوی، نه هیاهوی دنیا را. در این تعطیلات، بهنظر میرسد که کنگرهای در درونم ادامه دارد، نه صندلی، نه میکروفن، فقط من و خود واقعیام. گاهی از خودم میپرسم: اگر آن روز پا در این مسیر نمیگذاشتم، چه میشد؟ جوابش همیشه شبیه یک کابوس تاریک است؛ اما حالا بیدارم بیدار از خواب اعتیاد، خواب ناآگاهی، خواب تکرار.
کنگره فقط جایی نیست که حضور داشته باشی؛ بلکه کنگره یک روش است، یک تفکر بینظیر و شیوهای درست برای زندگی کردن است. این روزها بیشتر از همیشه قدر این مفهوم را میدانم. دلم تنگ شده برای صندلیام، برای دوستانم، برای نگاههای پرامید؛ اما این دلتنگی نشانه مسیر درست است. کسی که دلتنگ نور میشود، یعنی قبلاً نور را دیده است. تعطیلی تقویم، به معنای تعطیلی دل نیست. من هنوز در حال حرکتام، هنوز در حال جستوجو هستم. راه را یافتهام؛ اما پایان آن را نه، زیرا رهایی، مقصد نیست؛ بلکه یک مسیر است.
در آینه نگاه میکنم و خودم را میبینم، بینقاب، بیگریز. با چشمانی که هنوز میخواهند نظاره کنند و دلی که هنوز میخواهد ببخشد. این روزها به بسیاری از مسائل فکر کردهام، به لحظاتی که از دست رفتند و فرصتهایی که سوختند؛ اما یاد گرفتم خودم را ببخشم؛ چراکه دریافتم رهایی از خشم، آغاز آزادیست. نفس میکشم، آگاهانه، آرام، شاکر و این یعنی تولدی دوباره، بینیاز از سال و ماه. دستم را روی قلبم میگذارم و صدایش را میشنوم. میگوید: ادامه بده. تو راه عشق را پیدا کردهای، اکنون فقط برو. برای خودم یک راهنما شدهام. صدای راهنمایم در ذهنم مانده است، مانند لالاییای که در سختترین شبها آرامم میکند. این سکوت را دوست دارم؛ زیرا پر از صدای زندگیست، پر از نوای بخشش، فهم، تغییر و گشودن پیله است.
روزهای مرداد، فرصتی عالی برای نوشتن، خواندن و اندیشیدن است. این روزها به من اجازه میدهد تا درونیترین لایههای وجودم را ترمیم کرده و آن بخشی از خود را بیدار کنم که همیشه نادیده گرفتهام. در این روزها، به احترام رهایی دعا میکنم، نه فقط برای خودم؛ بلکه برای تمام کسانی که هنوز در جستوجوی نورند و برای تمام دردهایی که میخواهند درمان شوند. کنگره به من آموخت که هیچ چیزی اتفاقی نیست و حتی سقوط میتواند مقدمهای بر پرواز باشد، اگر بخواهی اگر باور کنی و اگر بجنگی. من جنگیدهام، نه با دیگران؛ بلکه با خودم. با همان بخشی که میخواست جا بزند، تسلیم شود و بگریزد؛ اما اکنون ایستادهام، نه مثل یک قهرمان، بلکه مثل یک انسان که اشتباه کرده؛ اما تصمیم گرفته درست ادامه دهد.
تعطیلی تمام میشود؛ اما من دیگر آن آدم قبل نیستم. من حالا میدانم که زندگی منتظر من است، نه در پایان راه بلکه در هر قدمی که آگاهانه برداشته میشود. کنگره، تو فقط یک مکان نبودی؛ بلکه شدی روح من و باورم. حالا هر جا که باشم، تو با منی. این دلنوشته را برای تو میفرستم، برای تمام هممسیرهایی که در سکوت، همچنان ادامه میدهند. برای تمام قلبهایی که تصمیم گرفتهاند روشن بمانند؛ حتی وقتی که همهچیز خاموش به نظر میرسد.
نویسنده: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر عاطفه (لژیون سوم)
ویرایش: همسفر مرضیه رهجوی راهنما همسفر عاطفه (لژیون سوم) دبیر سایت
رابط خبری: همسفر الهام رهجوی راهنما همسفر عاطفه (لژیون سوم)
ویراستاری و ارسال: همسفر مریم رهجوی راهنما همسفر زهره (لژیون اول) دبیر سایت
همسفران نمایندگی بیرجند
- تعداد بازدید از این مطلب :
34