دلنوشته مسافر شهروز لژیون ششم
به نام قدرت مطلق الله، سلام دوستان، شهروز هستم یک مسافر.
مانند خیلی از انسان ها من هم ناخواسته با مصرف قرص ترامادول گرفتار اعتیاد شدم، هیچ وقت فکرش را نمیکردم به این راحتی به دام بیافتم، همیشه با خودم میگفتم این قرص مثل قرص سرماخوردگی یا آنتیبیوتیک است، هر وقت نخواستم کنار میگذارم. اوایل همینطور بود، اما کمکم عوارض خودش را نشان داد. هر وقت قرص نمیخوردم حالم خراب میشد و عصبی میشدم. اولین بار حدود ده سال پیش با ترامادول آشنا شدم؛ یکی از همکارانم پیشنهاد داد و من هم که آگاهی نداشتم، بعد از تعریفهای او وسوسه شدم و قبول کردم. مدتی گذشت تا اینکه مرا با عطاری آشنا کرد. از آن به بعد خودم برای خرید اقدام میکردم و در ذهنم فکر میکردم چه اکسیر شفابخشی پیدا کردهام که دوای هر دردی است؛ سر کار چرت نمیزنم، خسته نمیشوم، پرانرژیام و … اما کمکم مصرفم بالا رفت؛ یکیدو قرص دیگر جواب نمیداد تا جایی که روزی یک ورق مصرف میکردم. عوارض یکییکی ظاهر شدند، شدیدترینشان تشنج بود، همان موقع با مشورت دکتر تصمیم به ترک گرفتم، اما چون روش درست را بلد نبودم مدام به در بسته میخوردم. به لطف خدا روزی رسید که مشکلم را با برادر همسرم در میان گذاشتم، او که خودش در کنگره رها شده بود مرا با کنگره آشنا کرد. اوایل قوانین برایم سخت بود و هیچ درکی نداشتم، دنبال بهانه میگشتم که بیرون بروم و روش راحتتر پیدا کنم. با کوچکترین حرفی از راهنمای عزیز یا مرزبانان، کنگره را ترک میکردم، اما خدا صبر ایوب را در دل راهنمای من قرار داده بود؛ ایشان با محبت و صبری که داشتند، مرا شیفته خودشان و کنگره کردند. حالا بیش از یک سال است که تحت آموزش هستم و هر روز خدا را شکر میکنم که در این مسیر قرار گرفتم، امروز روزهای خوبم را مدیون همسفرم و برادر همسرم هستم که مرا با کنگره آشنا کردند، چون قبل از آن هر راهی میرفتم به بیراهه ختم میشد، حالا آگاهم که در مسیر نور قدم برمیدارم. در اینجا از راهنمای عزیزم آقای محمد توکلی که زحمات زیادی برای من کشیدند تشکر میکنم و سعی دارم با فرمانبرداری، ذرهای از محبتهایشان را جبران کنم و در مسیر خدمت قدم بردارم. در آخر، خداوند مهربانم را شکر میکنم برای نعمت بزرگی چون آقای مهندس که به همه ما عطا کردهاند.
- تعداد بازدید از این مطلب :
63