خدای مهربانم چیزی برای من روشن نیست و آینده هم پنهان است؛ اما خیالم راحت است چرا که تو را میبینم! و تو همه چیز را. خوب راستش سالها بود که مسافرم درگیر بیماری اعتیاد بود من شاهد حال نابسامان و آشفته او بودم؛ اما با این حال خودش همیشه هوای خانواده را داشت با مهر و عطوفت پدرانگی خود همیشه سعی میکرد برایمان کم نگذارد.
از وقتی که یادم میآید همیشه میگفت: که ترک میکنم چندین بار تلاش کرد تا با ترک خانگی حالش را خوب کند؛ اما نمیشد یا اینکه نمیتوانست و تنها چیزی که من و مادرم را امیدوار میکرد این بود که در او میدیدیم که واقعاً خواستار رهایی است و خودمان را به این دلخوش میکردیم و میگفتیم بالاخره ترک میکند و یک روز حالش خوب میشود؛اما نمیدانستیم چه موقع وقتش میرسد.
با روشهای ترک هم که تقریباً آشنا بودیم؛ ولی هیچکدام از ما هیچ موقع با رفتن پدرم به کمپ راضی نبودیم چرا که از اوضاع آشفته و روش نادرست آنها اطلاع داشتیم! فقط چند باری هم به فکر رفتن به دکتر بودیم که با روش اصولی این کار را انجام دهد که هیچوقت هم تا الان فرصتی برای انجام هیچکدام پیش نیامد. سرانجام قرعه به نام ما افتاد و اذن ورود به این مکان مقدس یعنی کنگره60 برای ما صادر شد. اوایل ورودم خیلی دوست نداشتم این مکان را و حس سنگینی به من دست میداد تا اینکه رفتهرفته علاقهام به این بهشت روی زمین بیشتر شد، طوری که دیگر من مشتاقتر از مسافرم بودم. امیدوارم هر کسی که درگیر این مسئله است مشکلش حل شود، پاکی و رهایی قسمت همه شود.
کلماتم قدرت تشکر از شما را نمیتوانند بیان کنند با این حال از آقای مهندس و خانواده گرامی ایشان که بستری مقدس با این عظمت و پر از محبت بیدریغ فراهم کرده کمال تشکر دارم انشاءالله که همیشه سالم و سلامت باشند. همچنین از راهنمای خودم همسفر فاطمه و راهنمای مسافرم بینهایت ممنونم که وجودشان مایه دلگرمی است و امیدوارم مسیر زندگیشان همیشه سبز و پر از موفقیتهای روز افزون باشد
دلنوشته: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر فاطمه (لژیون نهم)
رابط خبری: راهنما همسفر فاطمه (لژیون نهم)
ارسال: همسفر آذر رهجوی راهنما همسفر فرشته (لژیون سوم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی باباطاهر همدان
- تعداد بازدید از این مطلب :
56