آنچه باور است محبت است و آنچه نیست ظروف تهی است. من قبل از ورود به کنگره۶۰ حتی اسم کنگره را نشنیده بودم و اصلاً در مورد آن اطلاع و آگاهی نداشتم. وقتی که وارد کنگره شدم ابتدا خیلی خجالت کشیدم ولی وقتی که وارد کنگره شدم دیدم که کنگره مکان بسیار مقدسی است، وقتی رهاییها را میدیدم هیچ درکی در مورد این مسئله نداشتم و فقط میدیدم که چه ذوق و شوقی دارند.
من چیزی را میخواهم بگویم، این است که بهترین اتفاق در آن تاریکیها آمدن من به کنگره بود، من با وجود حال خرابم همیشه به مسافرم شک میکردم که وقتی همیشه از بیرون میآید یک حالی دارد و یک جوری است من از مواد و اینها سر در نمیآوردم و فقط همیشه دعا میکردم که یک روز معلوم شود که مسافرم چه کار میکند، تا اینکه خدا کمکم کرد.
چون مسافرم بازنشسته بود به من میگفت برای بازنشستهها یک کلاسی گذاشتهاند من هم که مخالف بودم، گفتم که چه کلاسی است و گفت که من درگیر مواد شدم و میخواهم به یک جایی بروم و از دست این مواد راحت بشوم، آیا تو با من میآیی، چون دوستانش کنگره را بهش معرفی کرده بودند و یک روز آماده شدیم و به کنگره رفتیم و تا آن روز که به کنگره برویم من دل تو دلم نبود که کجا میخواهیم برویم و ما رفتیم کنگره و راهی را که پیدا کرده بودیم را ادامه دادیم و من بعد از اینکه مشاوره شدم راهنما انتخاب کردم، من خیلی خوشحال بودم و به من گفتند که باید سفر کنی تا به رهایی برسیم.
من دوستان زیادی پیدا کردم که عین خواهر با من مهربان بودند و یک معلمی را پیدا کردم که به من از آموزشهای کنگره میگفت و من سفر اولی که شدم و به صحبتهای راهنمایم گوش دادم و چیزهای خوبی را یاد گرفتم، من از کنگره خیلی خوشم آمد و هر روز که میگذشت علاقه من به کنگره بیشتر و بیشتر شد، چون حال خودم و حال مسافرم هر روز خوب و خوبتر شد و من دوست داشتم که کل هفته را در کنگره بگذرانم چون در کنگره آموزشهایی را میدیدم که در هیچجا به من چنین آموزشهایی را نداده بودند، خیلی ناب و آموزنده بودند.
بعد از آمدن و رفتنها به کنگره روز موعود فرا رسید که ما هم باید مثل بقیه مسافرها و همسفرها به رهایی برویم و از تاریکیها و مواد نجات پیدا کنیم و به روشنایی برسیم. وقتی که راهنمایم با ما همسفر شد یک آرامشی برایم به وجود آمد که کل استرسهایم را فراموش کردم وقتی که وارد اتاق آقای مهندس شدیم یک حس و حال عجیبی بود که من تا به حال چنین حسی را تجربه نکرده بودم.
من نمیتوانم آن روز را توصیف کنم وقتی که من گل رهایی را از دستان پرمهر آقای مهندس دریافت کردم خیلی خوشحال بودم چون که من سفر اولم را تمام کرده بودم و وارد سفر دوم شده بودم و میتوانستم که در کنگره خدمت کنم و یکییکی خدمتها را تجربه کردم. الان خیلی خوشحال هستم چون که بعد از خدمت در امتحان شرکت کردم و راهنمای تازه واردین شدم و در حال خدمت هستم. خیلی خوشحال هستم و خدا را شکر به خاطر رهایی از تاریکیها به خاطر حس و حال خوبی که دارم.
من آرزو میکنم هر مسافر و همسفری که به کنگره میآید و سفر میکند، این حس و حال را تجربه کند و در آخر از جناب مهندس و خانواده محترمشان بینهایت سپاسگزار هستم و بهترینها را برایشان خواستارم. از راهنمای بزرگوارم همسفر مهین بینهایت تشکر میکنم که بیشترین زحمت من بر دوش ایشان بود، الهی که همیشه سلامت و موفق، مستدام باشن و از تمام خدمتگزاران و همسفران شعبه خودمان سپاسگزارم که هرکدام به نحوی در این حال من سهیم هستند، آرزوی رهایی همه مسافرها و همسفرها از تاریکیها را دارم.
نویسنده و تایپ: همسفر جمیله رهجوی راهنما همسفر مهین (لژیون ششم)
ارسال: همسفر فرنوش رهجوی راهنما همسفر مهین (لژیون ششم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی حکیم هیدجی
- تعداد بازدید از این مطلب :
140