English Version
This Site Is Available In English

سرنوشت چه خواب‌هایی برایم دیده است

سرنوشت چه خواب‌هایی برایم دیده است

زمستان ۱۴۰۲: شب آرزوهاست و گمان می‌کنم بدترین شب عمرم است. این یادداشت را در این شب برفی می‌نویسم، در شبی که سرما تمام قدرتش را به تن بی‌جانم نشان داده است. این روزها و شب‌ها مانند یک نقطه‌ی سفید وسط سیاهی کوچک و کوچک‌تر می‌شوم …امشب از خانه بیرون شده‌ام اما گویی سال‌هاست که در یک مدار باطل قرار گرفته‌ام. نمی‌دانم سرنوشت چه خواب‌هایی برایم دیده است…امشب شب آرزوهاست و تنها آرزوی من این است که کاش کسی از غیب دست روی شانه‌ام بگذارد و بگوید: من آنجا دردهای تو رو دیدم، درکت می‌کنم. گاهی دلم برای خودم تنگ می‌شود، نمی‌دانم کی کجا خودم و شادی‌های کوچکم را جا گذاشته‌ام اما خوب می‌دانم که تو تیر آخرم هستی …خواهش می‌کنم خوب شو، می‌دانم که به دنبالم نمی‌آیی اما من برمی‌گردم، چون‌ می‌دانم تو طاقت گرسنگی را نداری…

تابستان ۱۴۰۴: یک ماه و بیست‌وشش روز از رهاییمان می‌گذرد…نمی‌دانستم دلنوشته‌ام را چطور آغاز کنم … به ماه درخشان امشب خیره شدم و شبی آشنا در خاطرم نقش بست، بله پایان شب سیه سپید بود آقای مهندس شما گفتید من توانستم شما هم می‌توانید، سایه‌ی شوم مواد مخدر به گونه‌ای از زندگی‌مان رخت برچید که گویی هیچگاه وجود نداشت. یکبار در یکی از مشارکت‌هایم گفتم: دنیا می‌ارزد به خنده‌های مسافرم و حالا به بیداری اول صبحش به شوخ طبعی‌های نمکی‌اش به آرامش لحن و رفتارش …خوب که نگاهش می‌کنم دلم می‌خواهد بگویم: چقدر بزرگ شده‌ای، انقدر بزرگ شده‌ای که باورم نمی‌شود این تویی… این تویی که می‌توانم در شفافیت چشمانت خودم را ببینم. الهی شکر برای عشقی که نمی‌توانم با کلمات ذره‌ای از آن را توصیف کنم …و کنگره‌ی۶۰…مکانی که تمام زندگی‌ام را زیر و رو کرد و سرپناه عشق‌مان شد عشقی که به دستان آقای مهندس دژاکام دوباره سبز شد و شکوفه زد و امیدی که از چشمان راهنمایم به وجودم تزریق می‌شد.

این روزها کودک پر شور درونم را پیدا کرده و شادی‌های کودکانه‌اش را در مرغزارها به تماشا نشسته‌ام. دیگر احساس تنهایی نمی‌کنم گویی تمام هستی دستانم را محکم گرفته است. این روزها ناملایمتی‌هایم را می‌آموزم، دیگر کلمات بر قلبم سنگینی نمی‌کنند. گویی سنگ بزرگی از روی قلبم کنده شده است. آه خدای من خدای معجزه های شیرین، حال این روزهایم را برای تمام دوستداران روشنایی که در تاریکی محبوس شده‌اند آرزو می‌کنم و از خداوند می‌خواهم که آنها نیز راه را پیدا کنند. خداوندا تو را گرم‌ترین دیدم و در سرد ترین لحظه‌ها به سراغت آمدم و تو با مهربانی خودت دعاهای مرا مستجاب کردی. ای خدایی که رحمتت از همه رحم‌ها بیشتر است، مرا در زمره‌ی عاشقان و‌خدمتگزاران خود بپذیر.

نویسنده: همسفر ماهرخ رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون یکم)
رابط خبری: همسفر سولماز رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون یکم)
عکاس: همسفر انسیه  رهجوی راهنما همسفر زهرا لژیون (یکم)
ارسال: راهنمای تازه واردین همسفر فاطمه نگهبان سایت
همسفران نمایندگی پردیس

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .