مثلث شخصیت مانند یک کشوری است که در آن تأسیساتی ساخته میشود؛ شامل کارخانه ذوبآهن، ماشینسازی و … برای ساختن هرکدام از اینها باید آن کشور علمش را داشته باشد. این تأسیسات باعث میشود چرخ آن کشور بچرخد. کارخانهها برای کار کردن احتیاج به مواد اولیه دارند، حالا اگر مواد اولیه قطع شود یا نامرغوب باشد، کارخانهها از کار میافتند و تعادل آن کشور بههم میریزد.
حس مثل مواد اولیه است. مواد اولیه درست، مثل حس خوب است؛ اگر حس خوب باشد، انگار مواد اولیه خوب در اختیار ما است، برای اینکه تولید داشته باشیم. اگر حس بد باشد، مواد اولیه بد و بنجل در اختیار ما است. ناتوانی که در موقع اعتیاد در انسان شکل میگیرد، مانند کشوری است که کارخانههای آن مواد اولیه خوبی ندارند. بهمحض اینکه برنامهاش منظم میشود و پله کاهش میدهد، آن تولید شروع میشود، چون تأسیسات وجود دارد؛ مثل کسی که میگوید: قبلاً حافظه خوب، قدرت تجزیه و تحلیل خوبی داشتهام، ولی تواناییاش از کار افتاده است. راهاندازی تواناییهای آن بهاندازه کسی که توانایی ندارد، دشوار نیست. باید اول تواناییهایی که داریم را راه بیندازیم، بعد تواناییهای دیگر را اضافه کنیم.
عقل دائماً قضاوت انجام میدهد. چهطور میشود عقل را از کار انداخت؟ عقل اگر ضربه خورد، تمام سیستم ضربه میخورد و اگر عقل را از کار بیندازیم، شخصیت آن موجود را از کار میاندازیم. هر انسانی با شخصیت زندگی میکند. اگر شخصیتش ضربه بخورد، آن آدم سابق نمیشود. از ۳ طریق عقل ضربه میخورد، اینجا قاضی همان عقل است. اول اینکه اطلاعات اشتباه در اختیار قاضی قرار بدهیم و حکم اشتباه صادر کند، بعد بازرس بررسی کند، یکسری اشتباهات را دربیاورد و به او بگوید: تو دیگر پیر شدهای و … اگر آن قاضی باور کند لیاقت قضاوت را ندارد یا استعفاء میدهد یا یک پست پایینتر به او میدهند و جایگاهش پایین میآید.
حالت دوم این است که این قاضی در حال قضاوت است، باز این اتفاق میافتد؛ اما خودش هم درگیر میشود؛ مثلاً او را در شرایطی قرار میدهند که میگویند این پول را بگیر و این کار را انجام بده، بعد میفهمد اشتباه بوده، آن احساس گناه با او میماند و این به شخصیتش نیز ضربه میزند. حالت سوم این است که آن قاضی را تهدید میکنند، اینجا ترس مطرح است. آن تهدید ضربه به شخصیت طرف میزند، این آدم همیشه دنبال قدرت است. هرجا ترس وجود دارد، نفرت هم وجود دارد.
انسان باید تعادل خود را حفظ کند. این ۳ مثلث شخصیت هستند و هرکدام از اینها اتفاق بیفتد، انسان از تعادل خارج میشود و همیشه دنبال این است که آن حفره را پر کند. مطالب باید به سادهترین شکل بیان شود که قابل استفاده باشد. شاید ابتدای کار سخت باشد که انسان قوانین زندگی را یاد بگیرد، ولی بعد از آن شرایط تغییر میکند. وقتی یاد گرفت، میتواند از لحظهلحظه زندگیاش لذت ببرد. اگر انسان حوصله نداشته باشد قوانین زندگی را یاد بگیرد، مطمئناً با خداوند و انسانهای دیگر درگیر میشود.
وقتی انسان در زندگی تلاش میکند و به خواستهاش نمیرسد، دلآزرده میشود. وقتی تکرار میشود، دلشکستگیاش عمیقتر میگردد و نفرت به هستی تمام وجودش را میگیرد. انسان وقتی وارد تاریکی میشود، حس آلوده میشود. حس در وجود هر انسانی عامل حرکت است. تمام چیزهایی که ما نسبت به آنها احساس داریم، تصویر سازی میکنیم.
کنگره۶۰ برای نفس، تصویر درست میکند. میگوید تصویر نفس یک شهر بزرگ است با ساکنین مختلف و آدمهای مختلف؛ هرکدام یکجور فکر میکنند. کسانی که اعتیاد دارند، چیزهایی را که میبینند درست است، اما فقط برای خودشان و کسانی که اعتیاد دارند قابل درک است. در افراد معتاد، عقل وجود دارد ولی حس آلوده شده است، یعنی اطلاعات و دریافتهایی که دارد درست نیست. عقل خوب کار میکند ولی اطلاعات نادرست هستند.
تفاوت عقل انسانها در این است که قدرت تشخیص آنها فرق میکند. عقلی که قدرت تفکرش کمتر است، مسائل کوچکتری را حل میکند و عقلی که قدرت تفکرش بیشتر باشد، مسائل بزرگتری را حل میکند. اگر انسان در زندگی اصرار کند مسائلی را که از قدرت عقلش بالاتر است حل کند در زندگی دچار مشکل میشود.
نویسنده: همسفر هدی رهجوی راهنما همسفر بهاره (لژیون دوازدهم)
رابط خبری: همسفر پروانه رهجوی راهنما همسفر بهاره (لژیون دوازدهم)
ویرایش: همسفر سمانه رهجوی راهنما همسفر هدی (لژیون پانزدهم) دبیر دوم
ویراستار و ارسال: همسفر مرضیه رهجوی راهنما همسفر بهاره (لژیون دوازدهم) نگهبان
همسفران نمایندگی ایمان
- تعداد بازدید از این مطلب :
151