در خدمت راهنما همسفر فاطمه هستیم تا گفتگوی زیبایی با ایشان داشته باشیم و آن را تقدیم نگاه پر مهرتان میکنیم.
ایشان به همراه مسافرشان با تخریب ۱۰ سال به کنگره۶۰ آمدند، آنتیایکس مسافر شیره و تریاک، ۱۲ماه سفر کردند به راهنمایی مسافر رسول صادقیان و راهنمای همسفر خانم الهه صادقی، رهایی به دستان پر توان جناب آقای مهندس ۹ سال و ۲ ماه، ورزش مسافر والیبال و ورزش همسفر تنیس روی میز خانم فاطمه در ادامه سفر ویلیام داشتند به راهنمایی همسفر مریم ۱۰ ماه و ۲۸ روز سفر کردند و الان ۲ سال و ۱ ماه است که آزاد و رها هستند.
ویژگی قابل حس که در اولین برخورد با اعضا نمایندگی دلیجان دیدید چه بود؟شور و شعف بین خدمتگزاران و حس بسیار خوبی که در شعبه برقرار بود را خیلی دوست داشتم. حس فرمانبرداری، رعایت احترام و ادب نسبت به هم و بکر بودن شعبه که خیلی از آن لذت بردم. عزیزان به زیبایی در جایگاه خودشان و به نحو احسن، دور از هر حاشیهای خدمت میکنند، این خیلی لذت بخش بود.
از نظر شما چه عاملی باعث رشد همسفران یک شعبه میشود؟ خب ما در کنگره۶۰ میدانیم که همسفر به همراه مسافر به کنگره۶۰ برای درمان
اعتیاد مسافر میآید؛ ولی به مرور زمان که همسفر وارد میشود و آموزشها را دریافت میکند متوجه میشود که برای وجود خودش تمام آموزشها لازم است و نیاز است که در پروسه آموزش قرار بگیرد.
چه چیزی باعث میشود که همسفران در کنگره۶۰ رشد داشته باشند؟ آموزش خالص و نابی است که از راهنمایان دریافت میکنند و آنها تشنه آموزش و خدمت میشوند و سعی میکنند برای خودشان قدم بردارند؛ اگر همسفری مستقل از مسافر باشد و روند آموزش خودش را مستقل بداند و برای آموزش خودش بها پرداخت کند و ارزش قائل شود کمکم، ویژگی " سفر برای خود " در آن شعبه رواج داده میشود و هر همسفری برای خودش آموزش میگیرد، این قطعاً عامل رشد میشود در آن شعبه و باعث میشود که همسفران از همدیگر الگو بگیرند و بتوانند در روند رشد شعبه مثل یدواحده با همدیگر دست در دست هم نقش بزرگی را ایفا کنند.
زیباترین دریافت شما از شال سبز، نارنجی و ویلیام در کنگره۶۰ چه بود؟ در شال سبز حفرهها و سیاه چالههایی که سفر اول از آنها هنوز عبور و در خود حل نکرده بودم با شال سبز تازهواردین؛ باید آن حفرهها و سیاه چالهها را درست و پر میکردم؛ باید آن قسمت که در سفر اول از پذیرش مسافرم سر باز زده بودم، حال کامل میپذیرفتم؛ باید تمام آموزشهای کنگره۶۰ را در سفر اول کامل اجرا میکردم، هر آموزشی که اجرا نکرده بودم را باید اجرا می کردم و همان همسفر کامل که کنگره۶۰ از من انتظار داشت میشدم. چرا که اگر کسی که شال سبز تازهواردین دارد خودش سفر اول را به خوبی طی نکرده باشد با این شال؛ باید آن را درست کند و سعی کند کاملا مسافرش را بپذیرد و همسفر خیلی خوبی باشد.
آنچه با شال نارنجی دریافت کردم به جز عشق و محبت نبود و دوران طلایی آموزش و خدمت شال نارنجی است. شالی که واقعا خیر و برکت عجیبی در زندگی آدم هم از لحاظ معنوی و هم از لحاظ مادی دارد و تا ابد هیچ موقع این چهار سال و نیم خدمت با شال نارنجی و آموزشهایی که گرفتم، لذتی که بردم را فراموش نمیکنم. دعا میکنم باز هم تکرار شود.
شال ویلیام هم که به تازگی موفق به دریافت آن و تشکیل لژیون شدم، متوجه سختیهای سفر مسافر شدم، که چهقدر انسان؛ باید به جسم خودش بها بدهد و برای جسم خودش ارزش قائل شود؛ باید جسماش را دوست داشته باشد.
آنچه با این سه رنگ شال در کنگره۶۰ دریافت کردم همان درمان کامل است که با مثلث (جسم، روان و جهانبینی) اتفاق میافتد. من شال نارنجی را در ضلع جهانبینی میبینم، شال سبز را در روان میدانم و شال ویلیام را در قسمت جسم که؛ باید تمام این سه ضلع هر کدام در راستای همدیگر هماهنگ رشد کنند تا بتوانند از من یک شخصیتی بسازند که به تعادل فکر میکند.
آیا فرصت خدمت در کنگره۶۰ برای تمام اعضا یکسان است؟ بله؛ اما بستگی دارد که من چقدر بخواهم در این زمینه فعال باشم و بخواهم به حال خوب و آرامش برسم به همان اندازه میتوانم از خدمتهای کنگره۶۰ برداشت داشته باشم.
توصیف کوتاهی از خدمت در کنگره۶۰ بفرمایید؟ خدمت در کنگره۶۰؛ یعنی باز کردن یک گره، هیچ چیز در این جهان هستی اتفاقی نیست، در کائنات قطعا هر جایی، هر خدمتی نصیب هر انسانی میشود در هر قسمت از هستی و مخصوصاً در هر قسمت از کنگره۶۰؛ یعنی من در آن قسمت نیازمند آموزش بیشتری هستم؛ باید در آن قسمت آموزش ببینم تا بتوانم ضدارزشها و گرههای درون خودم را مهار کنم.
اثربخشترین بخش آموزشی کنگره۶۰ برای شما کدام مبحث بوده است که توانسته ساختار درونی شما را متحول کند؟ تمام منابع آموزشی کنگره۶۰ کاملاً مکمل یکدیگر و با هم در ارتباط هستند و تمام اینها با همدیگر آن اثر لازم را روی هر فردی میتوانند داشته باشند، منتها ارتباطی که من بیشتر برقرار کردم با منابع آموزشی، سیدیهای بخش جهانبینی "استاد امین" است که اکثر سیدیهایی که ایشان در مورد گرههای ضدارزش هر انسانی بیان میکنند، تاثیر بسیار زیادی در تغییرات فردی، شخصا در درون من داشت و باعث شد که جهان ذهنم را بتوانم حداقل به آرامش دعوت بکنم. و از آن افکار آزاردهنده که از من انرژی میگرفت و باعث میشد که به به دیگران سرگرم بشوم، بیرون بیایم. سیدیها و آموزشها باعث شد که افکارم را در دستم داشته باشم و بتوانم حداقل کمی مهارشان کنم و بیشتر تمرکزم روی خودم باشد. سیدیهای آقای امین مثل: سیدی کبر، کفر، شرک و حقههای نفس، جهان ذهن، عناصر معرکهگیری، از فرمانبرداری تا فرماندهی و خیلی از سیدیهای دیگر شخصا روی من تغییرات من و زندگیام تأثیر زیادی داشت و مدیون ایشان هستم. شاید یک سیدی را بارها و بارها بنویسم و گوش بدهم تا بتوانم طبق ظرفیت خودم یک مقدار برداشت از آن سیدی داشته باشم. برداشت از آن سیدی بستگی به ظرفیت هر کسی دارد و امیدوارم که من هم بتوانم آن چیزی که آقای مهندس، آقای امین و کنگره۶۰ از من انتظار داشته، باشم.
(محبت و بخشش) و (قضاوت و جهالت) چه ارتباطی با هم دارند؟
میتوانم بگویم هر کلمهای ریشه در دیگری دارد. اگر محبت را بخواهیم بازنگری کنیم، محبت چیزی است که همه ما آرزوی رسیدن به آن درجه را داریم و یکی از نمادهای رسیدن به محبت بخشش است؛ ولی در قضاوت و جهالت زمینه همان جهل میشود که در وجود هر انسانی وجود دارد، وجه اشتراک این دو این است که یکی مسیر روشنایی و یکی مسیر تاریکیهاست و برای هر دو مسیر؛ باید بها پرداخت شود. تنها وجه ارتباطی فکر میکنم همین باشد؛ ولی اینها کاملاً در دو جهت مخالف با یکدیگر دارند حرکت میکنند، هر چند که وجود هر دو برای رشد و تکامل هر انسانی نیازمند است.
بارزترین الگوی آموزش و خدمت در کنگره۶۰ برای شما کدام شخص بوده است؟
اگر این را از هر فردی در کنگره۶۰ بپرسید، قطعاً نام راهنمای خودش را میآورد و برای من هم این قاعده مستثنی نیست و یکی از بهترین الگوهای در کنگره۶۰ و در کل زندگیام راهنمای بزرگوارم خانم الهه عزیز هستند؛ این را در آموزشهای کنگره۶۰ بسیار زیاد شنیدم که اگر راهنما از رهجو راضی باشد، قطعاً خدا هم از آن رهجو راضی است و من همیشه چه در صورپنهان چه در صورآشکار سعی میکنم عملی را انجام بدهم که مشابه عمل راهنمای بزرگوارم است و بتوانم طوری حرکت کنم که هیچ موقع شرمنده ایشان نباشم و آن عملی که من انجام میدهم مغایرت با اعمال ایشان نداشته باشد. انشاءالله که خدا کمک کند و در این راستا موفق باشم.
چالش برانگیزترین مسئله برای همسفر چیست؟ فکر می کنم مسأله عدم پذیرش مسافر است همسفر تا زمانی که به کنگره۶۰ میآید اگر همان گارد اولیه را نسبت به مسافر داشته باشد و این گارد گرفتن تا قیامت هم وجود داشته باشد، مسافر به درمان نمیرسد؛ چرا که به هر حال مسافر میخواهد تغییر کند و بستر تغییرش هم در وجود من همسفر است، یعنی من؛ باید ظرفیت و پذیرش داشته باشم، که یک انسان متغیر، درمان شده از اعتیاد و خارج شده از تاریکی اعتیاد را بتوانم در کنار خودم بپذیرم و قبول کنم و این بستر و زمینه فقط در سفر اول به وجود میآید و با ایجاد پذیرش در همسفر است که این ظرفیت درون من همسفر شکل میگیرد و اگر ظرفیت درون من نباشد این نعمت به من داده نمیشود؛ یعنی من همسفر فقط با پذیرش مسافر چه با خصوصیت بد، چه خصوصیت خوب است که این ظرفیت را درون خودم شکل میدهم.
خدمت و آموزش چگونه عامل رسیدن به خود واقعی است؟ ما اول مبحث آموزش را داریم، انسان تا آموزش نگیرد خدمت را انجام نمیدهد یا اگر خدمت هم انجام بدهد؛ چون آموزش درونش نیست آن خدمت بیشتر حالت هدر رفت انرژی را دارد؛ یعنی من کاری را انجام میدهم؛ اما چون جهانبینی خاصی درونش نیست آن کار فقط خستگی جسمی و روحی دارد؛ ولی وقتی که آموزش باشد و من آن آموزش لازم را دریافت کنم، وقتی میخواهم خدمتی را انجام بدهم بر مبنای دانایی و آگاهی باشد، قطعاً آن خدمت من خیلی زیباتر است و خیلی جهات را در بر میگیرد و خدمت درستتری است و من فکر میکنم که اگر آموزش نباشد و خدمت هم نباشد انسانی تبدیل به یک انسان باری به هر جهت میشود و انسان در رکود قرار میگیرد و برابر با سقوط است، وقتی انسان میخواهد استخر انرژی خود را پر کند؛ باید در کنار آموزش خدمت هم انجام بدهد تا آن آموزشها درونش تلنبار نشود. همیشه این را در لژیون به بچهها گفتم که هر انباشتگی برای وجود آدم تخریب به بار میآورد، حتی آموزش و خوبی یا چیزهایی که در مسیر ارزشها است در وجود آدم نباید تلنبار شود؛ باید خرج شود و آموزش زمانی ارزش پیدا میکند که خرج شود. زمانی که من حرکت نکنم هیچ اتفاقی در زندگی من نمی افتاد، فقط باعث میشود که من حالم بد باشه و به خاطر همین خدمت آن سوپاپ اطمینان است. وقتی که انسان خدمت را انجام میدهد؛ یعنی آموزشها را دارد خرج میکند و آن موقع است که دارد به قدرت واقعی شناخت میرسد و وقتی که به شناخت رسید میتواند خودش را بهتر از همیشه بشناسد و به آن خود واقعیش دست پیدا کند.
اولین گام برای رسیدن به درمان کامل و خدمت چیست؟ به نظر من اولین گام برای رسیدن به درمان کامل خواسته قلبی است و اولین گام برای خدمت بلاعوض خواسته تغییر است.
فکر خالی کافی نیست، فکر باید به مرحله ظهور برسد، این قانون چگونه و چه موقع بر ساختار درونی شخص اثر میکند؟ خب دقیقا وادی پنجم را یادآوری میکند که «در جهان ما تفکر قدرت مطلق حل نیست؛ بلکه توام با رفتن و رسیدن آن را کامل میکند». ما چهار وادی را با تفکر گذراندیم و مسئولیتهای خودمان را شناختیم و رسالت خودمان را فهمیدیم، وادی پنجم میگوید: اگر حرکت نکنی حالت بد میشود و تا زمانی که انسان بداند و حرکت نکند همان دانستن هم بر مبنای جهالت و نادانی او است، دانستن زمانی به درد میخورد که به دانایی موثر تبدیل شود. دانایی موثر زمانی است که انسان در مسیر خودش حرکت و تلاش را شروع کند و قدم بردارد. شروع قدم اول خیلی مهم است و آن فکر زمانی میتواند به تفکر تبدیل شود که از تفکر به دانایی و از دانایی به دانایی موثر برسد و من بتوانم به تفکراتم جامه عمل بپوشانم و از آن تفکر بتوانم برای حرکت خودم استفاده بکنم.
شما سال ها در مسیر نور و آگاهی قدم گذاشتید و در خدمت راهنمایی بودهاید، برای عزیزانی که تازه در این مسیر قدم گذاشتند چه پیشنهادی دارید؟
در مسیر کنگره۶۰ تا زمانی که در سفر اول هستیم؛ باید کاملاً فکر و تمرکز روی درمان مسافر، ایجاد بستر و ظرفیت برای پذیرش مسافر باشد. در سفر دوم شخص میتواند بعضی از خدمتها را انجام بدهد و به مرور زمان که جلوتر رفت میتواند آزمون بدهد؛ اگر در آزمون قبول شود که در یکی از جایگاههای خدمت شروع به خدمت میکند. چیزی که میتواند در خدمت خیلی تأثیر داشته باشد این است که من تا چه حد عاشق آموزش هستم، من تا چه حد برای خودم وقت میگذارم و تا چه حد دوست دارم در کنگره۶۰ بمانم، تا چه حد میتوانم دانایی خودم را بالا ببرم، این خیلی مهم است و اگر این تفکر که من به کنگره۶۰ نیازمند هستم نه کنگره۶۰ به من را داشته باشم و همیشه سعی کنم که خودم را وصل به کنگره۶۰ نگه دارم باعث میشود که من در جایگاه خدمتم کمتر دچار منیت شوم. وقتی که در جایگاه خدمت قرار گرفتم آفتهایی هم به سراغ من میآید، خدمت من این نیست که نیروی بازدارنده خیلی راحت اجازه بدهد من یک خدمت خیلی خوب داشته باشم و لذتش رو ببرم، میآید و چالشهای بزرگی را در خدمت سر راه من به وجود می آورد؛ باید حواسم را جمع کنم که در خدمت اگر حواسم به عمل سالم و فرمانبرداری از جایگاه بالاتر و مسئولین شعبه باشد، قطعاً من یک خدمت همراه با عمل سالم خواهم داشت. باید قدر خدمتم را بدانم و سعی کنم بیشتر در جهت آموزش خودم از آن استفاده بکنم. فرصت در خدمت کوتاه است و به اندازه چشم به هم زدن تمام میشود. مثلا: به جای دیده شدن خودم بیشتر وقتم را صرف مهار کردن ضدارزشها کنم و قدر جایگاه و زمان را دانسته و سعی کنم از آن بیشتر در جهت مهار کردن ضدارزشها استفاده کنم.
چه عاملی برای اعضا علت حضور و خدمت مداوم در کنگره۶۰ است؟
چیزی که شخصا خیلی دوست داشتم و برای من اتفاق افتاد، وقتی یک آموزشی در کنگره۶۰ دریافت میکردم و آن آموزش را اجرا میکردم، حال چه در خدمت چه در زندگی شخصی و نتیجه آن را میدیدم که چهقدر خوب بوده و میفهمیدم که چهقدر کنگره۶۰ در زندگی من نقش داشته است. بیشتر سعی میکردم در کنگره۶۰ باشم؛ یعنی اینکه به فرض اگر در لژیون راهنما به من میگفتند که؛ باید مسافرت را بپذیری و با هر خصوصیت بد و خوبی دوستش داشته باشی و در زمانهای که مثلا: در خانه تشنج به وجود میآید، همسفر؛ باید زبانش کوتاه باشد، حاضر جوابی نکند تا آن فرد از عصبانیت خارج بشود، تا زمانی که من این آموزش را اجرا نکردم همچنان در زندگی من تشنج بود؛ اما زمانی که یاد گرفتم و دیگر سعی کردم که حاضر جوابی نکنم و به قول قدیمیها کوتاه آمدم، دیدم که سریع آن عصبانیت خاموش میشود و بعد از چند دقیقه میدیدم که آن حالت تشنج از بین رفته است.
نردبان رسیدن به کمال، تعالی و جایگاه رفیع انسانی چیست؟ برای جواب از سیدی نردبان استفاده میکنم که آقای مهندس فرمودند: «برای اینکه به یک جایگاه خوبی برسید در زندگی طبق شعر مولانا سعی کنید که سر خود را نردبان زندگی خودت قرار بدهید؛ یعنی آن گرهها و ضدارزشها را زیر پایت قرار بدهی و مهارشان بکنید تا بتوانید به یک جایگاه خوبی در زندگی برسید و من فکر میکنم که ما اگر سرگرم کار خودمان باشیم و سعی کنیم بیشتر به خودمان فکر کنیم به جای اینکه به دیگران فکر کنیم و آن ظرفیت را درون خودمان به وجود بیاوریم میتوانیم به آن جایگاه بالا و بلند مرتبهای که برای انسان در نظر گرفته شده برسیم و بتوانیم به حال خوب برسیم.
انسان چه زمانی قاضی خود خواهد شد؟ انسان زمانی که بفهمد مسئولیتی که دارد در قبال خودش؛ بزرگترین مسئولیت انسان در قبال خودش است و بتواند خودش را از آشفتگی و به همریختگی به حال خوب برساند و بتواند خودش را کاملا تغییر بدهد و با حال خوب تمام چهل هزار میلیارد سلولش کاملا تولید شود و از خودش یک آدم بسازد که در همه حالات حالش خوب باشد، آن زمان ما به این نتیجه میرسیم که این آدم قاضی خودش بوده؛ ولی آدمی که قاضی دیگران است نه تنها خودش حالش خوب نمیشود؛ حتی حال دیگران را هم بد میکند؛ حتی جدا از اینکه بار تاریکی خودش را دارد به دوش میکشد، بار تاریکی دیگران را هم به دوش میکشد؛ انسانی که قضاوت میکند بیشتر ذهنش به جای اینکه درگیر خودش باشد درگیر دیگران است و شاید آن فردی که دارد قضاوتش را میکند، آن در حال خوبی خودش به سر میبرد و دارد بار تاریکیهای آن فرد را هم به دوش میکشد و این خیلی برای انسان زجر آور و باعث سقوط است که هم بار تاریکی خودش را تحمل کند و یک بار اضافه انباشتگی از تاریکی دیگران هم روی دوش خودش داشته باشد.
آیا توان حرکتی تمام اعضا در بستر کنگره۶۰ یکسان است، چرا؟ توان حرکتی اعضا یکسان نیست به خاطر جهانبینی، در افراد مختلف جهانبینیهای متغیر را خواهیم دید. تغییرات را به صورت متغیر در دیگران خواهیم دید. یکی وقتی وارد کنگره۶۰ میشود بیست درصد تغییر میکند، یکی دیگر هشتاد درصد تغییر میکند. قطعاً توان حرکتی این دو فرد خیلی با هم متفاوت است و این بستگی به ظرفیت من دارد که چقدر بخواهم از آموزشهای کنگره۶۰ بهرهمند شوم، چهقدر خواستار تغییر هستم، چهقدر تشنه حال خوبم و چهقدر توان خودم را در این مسیر به کار می گیرم. یکنفر می آید از صددرصد توان حرکتیاش در بستر کنگره۶۰ استفاده میکند و یک نفر میآید از ده درصدش استفاده میکند یک نفر میآید از هفتاد درصد، وقتی این سه نفر به یک نتیجهای با هم میرسند، آن رسیدن به نتیجه خیلی مهم است؛ ولی کیفیت نتیجه از خود نتیجه خیلی مهمتر است. هر کدام از ما با هر توان حرکتی داریم حرکت میکنیم، کیفیتی که در آخر به آن نتیجه میرسیم خیلی مهم است و اینکه چهقدر بها پرداخت کرده باشیم، چهقدر در این مسیر تغییر پیدا کرده باشیم بسیار مهمتر از خود مسیر است؛ پس این توان حرکتی در افراد کاملا متغیر و بستگی به نوع جهانبینی و خواستهی آنها دارد و کیفیت نتیجه مهمتر است.

همسفری که فقط به موضوع رهایی مسافر فکر میکند در کدام وادی مانده است؟ من فکر می کنم همسفری که فقط به موضوع رهایی مسافر فکر میکند هنوز وارد خط وادیها نشد است؛ چون اگر بخواهد به وادی تفکر برسد یک تلنگری را برای من به وجود میآورد که حرکت کنم، تلاش کنم، بپذیرم و پشت سرش
میآید، وادی دوم را به من یادآور میشود که رسالت تو چه است؟ وادی سوم؛ باید به وجود خودت بیشتر فکر کنی، وادی چهارم؛ می آید وظایف و مسئولیتهایت را میگوید، وادی پنجم میگوید خب از این به بعد؛ باید حرکت کنی. من فکر میکنم همسفری که فقط در فکر رهایی مسافر است هنوز در خط وادیها وارد نشده؛ باید تلاش کند که با شروع وادی اول آن تفکر درست را درون خودش به وجود آورد و شروع به حرکت بکند.
همسفر چگونه میتواند راه عبور مسافر خود را از تاریکیها باز کند؟ همسفر یا هر خانم یا انسان یک قدرت ماورایی خیلی زیادی در وجود خودش دارد که اگر بخواهد این قدرت را به حرکت در آورد، آقای مهندس از این قدرت به اسم حرکت آتشفشان نام میبرند، در بیانات خودشان در جزوات و سیدیها از این قدرت به اسم قدرت آتشفشان نام برده میشود؛ اگر انسان هر کاری را بخواهد انجام بدهد و خواستار تغییرات باشد؛ حتی اگر جابهجایی کوه هم باشد حاضر است آن را انجام بدهد تا به آن خواستهای که دارد برسد؛ منتها میزان آن خواسته و اینکه انسان چهقدر از نیروی خودش را برای رسیدن به آن خواسته بگذارد و چهقدر از آن نیرو استفاده بکند برمیگردد به جهانبینی فرد، همه ما میدانیم که آموزش سخت است و اینکه شما بشینید در هفته مثلاً: حداقل پنج یا شش ساعت سیدی بنویسید، توی لژیون قرار بگیرید و آموزش بگیرید سخت است؛ ولی خب از آن طرف لذت خودش را هم دارد. کسی که عاشق و تشنه آموزش است و دوست دارد که در این مسیر قرار داشته باشد هر چه بیشتر یاد بگیرد به حال خوب تری میرسد، قطعاً توی این مسیر حاضر است که سختیهای آن را هم بپذیرد. سختی آموزش را قبول میکند و به لذت آموزش می رسد. کسی که میخواهد یک راهی را باز بکند برای اینکه بتواند یک فرد را از تاریکی نجات بدهد آن بستگی به میل و رغبتی دارد که زندگی خودش را به حال خوب برساند، چهقدر میخواهد مایه بگذارد برای اینکه زندگیاش به حال خوبی برسد و بتواند آن پایهای که از حالت تعادل خارج شده را درست بکند، بستگی به عشق همسفر دارد که چهقدر میتواند محبت نثار بکند، چهقدر میتواند خواسته تغییر داشته باشد که بتواند زندگیاش را درست بسازد. این خیلی مهم است که من همسفر چهقدر خواستار رسیدن زندگی خودم به حال خوب و آرامش هستم، همانقدر می توانم مایه بگذارم و میتوانم تلاش کنم که آن ظرفیت در من بوجود بیاید و آن ساختار درون من نقش ببندد که بتوانم یک پلی باشم که بتوانم مسافرم را از درون تاریکیها نجات بدهم.
اولین تصویر ذهنی که در ابتدای ورودتان به کنگره از یک همسفر داشتید چه بود؟ و اکنون تصویر شما چگونه است؟ سؤال بسیار زیبایی است و من همواره در این چند سالی که در کنگره حضور داشتم، با خودم فکر میکنم که چگونه این دیدگاه تغییر کرده است. ابتدا وقتی وارد کنگره۶۰ شدم، ذهنم پر از سوالات و پیشداوریها بود. در جلسات اولیه، حتی به نوعی وجود همسفران را به تمسخر میگرفتم. به خودم میگفتم: «چرا باید به این جلسات بیایم؟» زیرا به من گفته بودند که اینجا برای درمان اعتیاد است. از آنجا که مسافرم را به اشتباه و خطا میدیدم، تصور میکردم که حضور همسفران در این جلسات بیشتر از آنکه برای درمان باشد، به دلیل فراغت و پر کردن اوقات بیکاریشان است. در ذهنم، تصور میکردم که این خانمها تنها آمدهاند تا به نوعی «ادای مسافران» را در بیاورند. در واقع، گارد من نسبت به این جلسات، به ویژه جلسات همسفران، بیشتر از آنکه همراه با پذیرش باشد، با شک و تردید و حتی تمسخر همراه بود. همیشه به خودم میگفتم که: «این جلسات بیفایده است و هیچ چیزی از آن نمیفهمم.» به اجبار میآمدم، اما نه تنها ارتباط برقرار نمیکردم، بلکه تمام رفتارهای همسفران را بهگونهای فیک و ساختگی میدیدم؛ مثلاً آنهایی که لباسهای سفید پوشیده بودند و شال خدمت بر دوش داشتند، به نظرم تلاش میکردند «ادای آدمهای خوشحال» را در بیاورند. تصور میکردم که این افراد از درون ناراحت هستند و میخواهند ظاهری آرام و شاد داشته باشند. با خود میگفتم: «آنها چیزی که در دل دارند را به بیرون نمیآورند و فقط تلاش میکنند تا خود را در این فضا جا کنند.»؛ اما بعد از مدتی که وارد لژیون شدم و با آموزشهای راهنمای عزیزم آشنا شدم، دیدگاهم به کلی تغییر کرد. کمکم متوجه شدم که این آموزشها به طور واقعی و عمیق، در زندگی من اثر میگذارند. فهمیدم که کنگره نه تنها فضایی واقعی است، بلکه به آنچه که من نیاز داشتم، پاسخ میدهد. از آن لحظه بود که حقیقت کنگره برایمن آشکار شد. به همین دلیل، اکنون هر وقت کسی وارد کنگره میشود و احساس ناامیدی میکند، دلم میخواهد بروم و به او بگویم: «ناامید نباش، اینجا بهترین جای دنیاست. اینجا جایی است که تو را همانطور که هستی میپذیرد، بیهیچ تغییر و هیچ پیشداوری. اینجا جایی است که خودت را پیدا میکنی و با آموزشهای درست، در مسیری قرار میگیری که بتوانی حال خودت را خوب کنی و به دیگران هم این حال خوب را انتقال بدهی.»
امروز وقتی به همسفرانی که وارد کنگره۶۰ میشوند نگاه میکنم، آن نقش را یک نقش عاشقانه میبینم. یک نقش واقعی که در آن، هر همسفر برای بهبود حال زندگیاش تلاش میکند. اینجا جایی است که میآیی و خودت را مییابی، بدون هیچ اضافاتی، و با آموزشهایی که به تو داده میشود، از زندگی بهتری بهرهمند میگردی. این همان جایی است که هیچگاه دست خالی بیرون نمیروی، و اگر وارد این فضا شدی، مطمئن باش که جای تو اینجاست.
قشنگترین هدیه خدا به همسفر چیست؟ وجود مشکلی زیبا چون اعتیاد. شاید عجیب به نظر برسد؛ اما حقیقت این است که اعتیاد، قشنگترین مشکلی است که میتواند فرد را به کنگره بیاورد. این مشکل، مسیر پر از آموزشی را پیش پای فرد میگذارد که میتواند او را به درک عمیقتری از خود و زندگی برساند. در کنگره، فرد با دست یافتن به آموزههای ناب، به لذت و آرامش واقعی دست مییابد.
تاریکترین گره شما در زندگی کدام است؟ آیا توانستهاید با آموزشهای کنگره۶۰ آن را باز کنید؟ تجربهای که من در کنگره۶۰ داشتم، همواره به من نشان داده که راهنما، تاریکیهای رهجوی خود را بهتر از هر کسی درک میکند. بین آنها رابطهای حسی برقرار است که موجب میشود راهنما، به عمق مشکلات و تاریکیهای رهجو پی ببرد و به او کمک کند تا از آنها عبور کند. برای من، بزرگترین گره، «منیّت» بود که بارها و بارها، راهنماییهای استادانه راهنما، مرا به نوشتن سیدی منیّت واداشت. هر بار که آن را مینوشتم، با جنبهای جدید از این منیّت روبهرو میشدم و کمکم این حقیقت را درک کردم که بزرگترین گره زندگی من، همین منیّت است. هرچند هنوز بسیاری از ابعاد آن را نمیشناسم، اما با شکر خدا توانستم تا حدودی آن را شناسایی کنم و تلاش میکنم که این گره ضدارزشی را مهار کنم. یکی دیگر از مسائل مهمی که در کنگره۶۰ یاد گرفتم، قضاوت نکردن است. تا پیش از آن، همواره در معرض قضاوت دیگران و خودم قرار داشتم؛ اما حالا سعی میکنم که خود را از این دام برهانم و به یاد داشته باشم که هیچگاه در موقعیتی نیستم که بخواهم دیگران را قضاوت کنم. با آموزشهای کنگره۶۰، توانستم با نگاه روشنتری به مشکلاتم نگاه کنم و از صفت کفر و شرک دوری کنم. اکنون در تلاش هستم که در مسیر فرمانبرداری از خداوند و مربیام، تمامی ضدارزشها را مهار کرده و به آرامش دست یابم.
انسان در بازی انتقام، چه زمانی به آخر خط میرسد؟ آنگاه که هیچچیز از انسان باقی نمانده باشد. زمانی که فرد دیگر هیچ وجودی از خود نداشته باشد و خود را در انتقام گم کرده باشد، آنوقت است که به انتهای خط رسیده است.
برای همسفری که مدام درگیر قضاوت مسافر خود است، چه توصیهای دارید؟
همسفر نباید هیچگاه نه تنها مسافر خود، بلکه هیچکسی را در زندگیاش قضاوت کند. حتی مادران نیز نباید فرزند خود را قضاوت کنند؛ زیرا هیچگاه به طور کامل از شرایط روحی و جسمی او آگاه نیستند. در مورد مسافر که دیگر سخن گفتن ندارد؛ مسافری که در تاریکی اعتیاد گرفتار است، تنها کسی که میتواند شرایط او را درک کند، خود اوست. همسفر نیز نباید قضاوت کند و باید به مسافر خود کمک کند تا از این مسیر دشوار عبور کند. متأسفانه، بسیاری از همسفران در کنگره۶۰ نقش معلم را به عهده میگیرند و در حالی که میخواهند زندگیشان مسافر خود کنترل کنند، بیشتر درگیر اشتباهات میشوند؛ اما آنچه در کنگره آموختهایم این است که نخست باید مسافر خود را بپذیریم؛ زیرا پذیرش مساوی است با عدم قضاوت. ما نباید دیگران را قضاوت کنیم و این پذیرش، هم در مورد مسافر و هم در مورد هر فرد دیگری باید اعمال شود. این حقیقت که «ما هیچگاه نمیدانیم درون دیگران چه میگذرد» باید همیشه در ذهن ما باشد و اینگونه است که قضاوت کردن از ما دور میشود.
کوتاهترین توصیف:
راهنما: عاشق
وادی چهاردهم: آرزوی هر انسانی
آقای مهندس: حرف اول و آخر
استاد امین: شکافنده
شال خدمت: تشنه آموزش
عقاب سفید: قدرت ماورایی
دیده بان: تا از خود نگذری به خود نمیرسی
لنگر کشتی:سرگرم شدن به خود
کلام آخر:
سپاسگزارم از خداوند به خاطر وجود مسافرم که در کنار او در بستر کنگره۶۰ قرار گرفتم تا رشد و آموزش خود را برای رسیدن به خود بیشتر کنم و سپاسگزارم از آقای مهندس و خانواده محترم ایشان و تمام خدمتگزاران کنگره۶۰ که با تلاش فراوان پایه و اساس چنین سیستم آموزشی و درمانی بزرگ و اثر بخش را برای تک تک ما فراهم نمودند تا من فرصت رسیدن به حال خوب را درک و تجربه کنم.
تایپ: همسفر مریم رهجوی راهنما همسفر زینب لژیون سوم و همسفر صدیقه رهجوی راهنما همسفر پریسا لژیون اول
عکس: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر زینب لژیون سوم
مصاحبه، ویرایش ، ارسال: همسفر صدیقه رهجوی راهنما همسفر پریسا لژیون یکم
- تعداد بازدید از این مطلب :
124