استاد میگوید درود و سپاس بر دوستداران حق همه سخنان تو را شنیدم و من هم به یاد شما و منتظر شما بودم. شاگرد میگوید عزیزم به من میگویید چگونه نیروی خفته درون خود را بیدار کنم. استاد میگوید: یاد آن قهوهخانه یا چایخانههای قدیم بخیر در آن محیط سخن جوانمردی و رزم و غرور و نیرو بوده و اگر خوردنی بود دیزی، آشامیدنی، چای، تخمشربتی، گلاب؛ اما این مکانها همیشه به این شکل نماند و آنان که راه حق میرفتند کم کم از آن دایره دور شدند و بعد میدانید که چگونه شد، مرکز افیون خب ما امروز بحثمان همین است وقتی میگوییم نیروی خفته را چگونه بیدار کنیم؟ مسئله این است که آیا نیرویی در درون ما خفته هست یا نیست در درون ما همه چیز نهادینه شده هرچه شما فکرش کنید در درون ما نهاده شده ما باید آن را استخراج کنیم مثلاً زبان اسپانیایی در درون همه ما هست هر کدام بخواهیم میرویم استخراج میکنیم؛ پس از مدتی اسپانیایی صحبت میکنیم زبان روسی همینطور، نوازندگی پیانو در درون همه ما هست هر وقت خواستیم میرویم تمرین میکنیم و استفاده میکنیم هر چیز، هر نوع هنری، هر حرکتی، هر چیز که در نظر بگیریم در درون ما هست ما باید آن را بیدار کنیم؛ ولی این در درون خرگوش نیست در درون خرگوش زبان اسپانیایی نیست در درون ببر نوازندگی پیانو نیست در درون اسب آبی نمیدانم نوازندگی گیتار نیست.یا زبان آفريقایی نیست.
همه چیز در درون ما هست و کار ما این است که اینها را استخراج کنیم. ما همه ادامه حیات داریم زندگی میکنیم و باید از زندگی برخوردار شویم و همه باید اینها را استخراج کنیم. بعضیها تمام عمرشان را برای زندگی میگذارند و همه چیز را فراموش میکنند و هیچ چیز را به خودشان توسعه نمیدهند، درست مثل یک حیوانی است که فقط خورد و خواب و اینها را دارد در اینکه دانش و دانایی خودش را افزایش بدهد، هیچ حرکتی انجام نمیدهد.یکی هم تمام فکرش را میگذارد روی تمام اینها، روی محتویات و هیچ به زندگی نمیپردازد، این هم به عقیده من به درد نمیخورد که شما تمام فکر و ذکرت را میگذارید روی محتویات دانش و دانایی خودت را بالا ببری؛ ولی از زندگی هیچ برخوردار نباشی، این هم به اعتقاد من غلط است.هنر این است، که انسان بتواند هر دو را با هم انجام بدهد، هم به زندگی خود بپردازد و زندگی کند و از وجود زندگی و حیات بتواند برخوردار شود و هم بتواند کارهای معنوی یا دانش خودش را بالا ببرد.
انسان مثل نیروهای خفته در زمین است، ما باید استخراجش کنیم. در زمین گلابی هست، نیست ؟ طالبی چه در زمین هست نیست؟ همه چیز در زمین هست مثل نیروی خفتهای که در زمین هست ما چه کار میکنیم با حرکت این نیروی خفته را بیدار میکنیم؛ یعنی در زمین اگر گلابی هست، انگور هست، انگور سیاه، انگوربی دانه و انواع و اقسام اینها در زمین هست، خفته است. مثل انسان که همینطور است نیروی خفته در درون زمین است ما باید چه کارش کنیم، آنها را بیدارش کنیم، حالا بخواهیم بیدارش کنیم و استفاده کنیم خودش که نمیآید تو حالا تا صبح بنشین ورد بخوان در نمیآید، صبح تا شب بنشین نماز بخوان روی زمین در نمیآید روی زمین، صبح تاشب روزه بگیر در میاد، ذکر بگو،عبادت بکن، روزه سکوت، همه این کارها را بگو آيا نیروی خفتهای که در زمین هست بیدار میشود نیروی خفته زمین وقتی بخواهد بیدار شود بیل و گاو نر میخواهد و مرد کهن. بیل برداری بیل بزنی، بذر بپاشی؛ یعنی برای بیدار کردن نیروی خفته زمین باید یک چیزی بدهید.برای زندگی هم همینطور است باید یاد بگیرید شب تا صبح تمرین کنید تا به دست آورید.
نیروی خفته زمین هم همینطور است باید یک چیزی بدهید، باید بذر گندم را بکارید ازهر تخم هفتاد تخم برداشت کنید. انجیر هم بخواهید همینطور، باید بذر انجیر را بکارید تا بعد برداشت کنید، نکاشته که نمیشود، ما به همدیگر میرسیم میگوییم التماس دعا، دعا خوب است؛ ولی بدون حرکت دعا اثر ندارد تا صبح دعا کن برای من، تا حرکت نکنیم دعا انجام نمیگیرد،؛ ولی از تو حرکت از خدا برکت دعای شما را پاسخ میدهد. « اُدْعٖونیٖ اَسْتَجِبْ لَکُمْ» میگوید اجابت میکنیم؛ ولی شما هم باید انجام بدهید، ولی دعای خالی هیچ گونه حرکتی، هیچ اثری ندارد. مثل زمان شاه سلطان حسین آخرین پادشاه صفوی داشتند به کشور ایران افغانها حمله میکردند و تمام افراد دعا میکردند، جادوگرها و رمالها دعا کنند و فلان کنند که نشود، آمدن گردن شاه سلطان حسین را قطع کردند؛ پس نیروی خفته در درون زمین هست و ما هستیم که بیدارش میکنیم.درون انسانها هم همینطور است، نیرو هست باید چه کار کرد، نیرو را بیدار کرد.
نیروی خفته الماس در درون زمین هست باید پیدایش کنید باید آن را در بیاورید، باید زمین را بشکافی، دهها متر زیر زمین بروی ذغال سنگ است میرسید به ذغال سنگ، الماس نیست، ذغال سنگ است توی ذغال سنگ آنقدر بگردی استخراج کنی تا رگههای الماس را ببینی؛ پس باز هم حرکت است در درون زمین فیروزه هست الآن در معدن فیروزه نیشابور آن طرفهاست تا هشتاد متر نود متر صد متر زیر زمین است یا تونلهای زیر زمینی با کلنگ با دست میزنند و استخراج میکنند تا از آنها سنگ فیروزه بهدست آید؛ پس نیروی خفته در روی زمین هست الماس در زمین هست خفته است فیروزه، طلا، گندم و هر چه را در نظر بگیریم در زمین هست؛ ولی باید آن را استخراج کنیم. شما خیال کردید که از زمین بخواهید گندم یا انگور در بیاورید ساده است نه ممکن است با هزاران شکست مواجه شوید یک مرتبه میبینید که شما سیب کاشتید در تابستان شهریور یا مهر سیبهای پاییزه در میآید مهر که سیب در آمد مثل ساچمه و تمام آن را سوراخ سوراخ میکند آن سیب دیگر به درد بازار نمیخورد مثلاً سیب که خیلی لطیف است شما باید با دستکش با یک حالت خاصی آن را بچینید و بعد مثل یک ناز نازی نازش میکنند توی یک ظرف مخصوص سیب اگر زمین بخورد دیگر قابل استفاده نیست .
یک فشار به یک نقطهاش میآید همان جا فاسد میشود و خراب میشود یا میبینیم درختان پر از گردو هستند یک مرتبه سرما زیر صفر میآید و تمام یخ میزنند و خشک میشوند معدن میروید الماس استخراج کنید یک مرتبه میبینید معدن فرو ریخت زیرش دفن شدید، دیگر وقتی میخواهید نیروی خفته را بیدار کنید خطر در کمین است، این نیست که بگویید من دارم سعی، تلاش و کوشش خودم را میکنم؛ پس چرا درست نمیشود، خدا مگر نمیبینی، من دارم زحمت میکشم خدا نگاه نمیکند یک سری قوانین هست که باید رعایت کنید و در تقاطع راه همیشه خطر در کمین است؛ پس برای بیدار کردن نیروی خفته زمین باید حرکت کنیم و کار دیگری که باید انجام دهیم فکر کردن است حرکت الکی نمیشود شما بیایید مثلاً فرض کنید تبریز خرما بکارید، تبریز که خرما نمیدهد خرما یک منطقه گرمسیر میخواهد، یک فصلی هست فصل مرداد که خرما باید بپزد؛ یعنی درجه هوا این قدر گرم است که خرما باید در اثر گرما بپزد. حالا در یک منطقه سردسیر بروید خرما بکارید به درد نمیخورد.
مثل شهرداری درختان نخل میآورد تهران بعضی جاها میکارد درختی چند صد میلیون، بیست میلیون چه قدر میماند بعد هم میاندازند بیرون برای قشنگی میگوید سبز باشد؛ پس مسئله بعدی تفکر است که شما میخواهید نیرویخفته را بیدار کنید. باید اول تفکر کنید که من چگونه این نیروی خفته را بیدار کنم، شما میخواهید اعتیاد را درمان کنید نیروی خفته را چگونه بیدار می کنید، باید مسیر را پیدا کنید تا مسیر پیدا نکنید درست نمیشود؛ پس برای نیرویهای خفته درون ۱. باید تفکر کنیم ۲. باید حتماً حرکت کنید، وقتی هم حرکت میکنید اتفاق و خطر همیشه در کمین است، ممکن است کارت با شکست مواجه باشد مهم نیست شکست بخوری؛ چون شکست پل پیروزی است، دو مرتبه سه مرتبه، از نو دوباره شروع کنیم.قبلاً گفتم که در کتابهای درسی نوشته شده بود که از امیرتیمور پادشاه گورکانی بود پرسیدند چگونه از سربازی به سرداری رسیدی؟ چهطور شد که از سربازی به پادشاهی رسیدی گفت یک روزی من در جنگ شکست خورده بودم و به بیغولهای پناه برده بودم و پنهان شده بودم، در آنجا دیدم که یک مورچهای دانهای را از دیوار بالا میبرد؛
میدانید که مورچه دانه از خودش سنگینتر را جابهجا میکند از دیوار بالا میبرد که این کار را انسان نمیتواند بکند، میگفت دیدم که این مورچه هر بار که دانهای را که میخواهد بالا ببرد به زمین میخورد میگفت شمردم هفتاد بار مورچه دانه را برد و از بالا افتاد زمین، دو مرتبه دانه را برداشت و از دیوار بالا رفت، برای هفتاد و یکمین بار مورچه موفق شد دانه را بالا برد؛ یعنی این که هفتاد بار شکست خورد؛ ولی دو مرتبه به تلاش خودش، ادامه می دهد؛ پس در مسیر ما اگر یک بار شکست میخوریم، دوبار شکست میخوریم عیبی ندارد. ما در عشق شکست خوردیم خب، شکست بخوریم یکی دیگر، این دنیا را که از شما نگرفتند همینطور نشسته بعد از پنج سال، ده سال گذشته هنوز به فکر آن هست، خوب چه نتیجه میگیرد باید تفکر کرد روی تمام برنامهها؛ پس نتیجه این است که یک مسئله دیگری را انتخاب کنیم.اگر با مشکل مواجه شدیم به تلاش خودمان ادامه دهیم. حالا استاد هم این جا تعریف میکند که به من بگویید نیروی خفته را چگونه بیدار کنم. حالا استاد توضیح میدهد که یاد قهوهخانهها یا چایخانه قدیم به خیر قدیم قهوهخانه و چایخانه بود آقایان مثل الآن نبود که در فضای مجازی معلق هستند.
اگر گوشی را بخواهند از آدمها بگیرند نمیدانم چه کار میخواهند بکنند؛ چون همه سرشان در گوشی است موتور سیکلت از چهارراه رد میشود با تلفن حرف میزند همه سرشان در گوشی است و از یکدیگر فاصله میگیرند به فضای مجازی نزدیک میشوند و از یکدیگر دور میشوند.قدیمها قهوهخانه یا چایخانه بود آقایان بعد از ظهرها آن جا میرفتند سرگرمی که نبود در قهوهخانهها پرده خوانی بود و سرگرم آن میشدند.پرده رستم و افراسیاب بود هر عصر یک نفر میآمد قصههای شاهنامه را مطرح میکرد و یا اگر ماه محرم بود داستان حسینابن علی را مطرح میکرد پرده خوانی و نقالی میکرد خب این نقالیها را که میکردند همه ازمردی، جوانمردی و شجاعت بود که در قهوهخانهها بودند و شبها در زورخانهها میگفتند که میخواهم بروم تریاک را ترکش کنم شبها میروم زور خانه ورزش میکنم و روزها توی خانه گردش میکنم خب سرشان خیلی گرم بود خیلی کارها را میکردند و مراقب یکدیگر بودند و هوای یکدیگر را داشتند غذا چه بود در قهوهخانهها صحبت جوانمردی، غرور و نیرو بود؛ چون همیشه در مورد رستم و افراسیاب و جنگها و نبردهای تن به تن و شجاعت آنها صحبت میکردند.
خوردنی هم دیزی چای و شربت بود خب به مرور زمان چه شد، این مکانها به همین شکل نماند به آنان که راه حق میرفتند سخن از جوانمردی، حق و حقیقت بود کمکم از دایره دور شدند و بعد دیدند که چگونه شده به مرور زمان مرکز افیون شد دیگر آن سفره خانهها و پرده خوانیها جمع شد و منقلها و وافورها آمد وسط و زورخانهها هم حذف شد؛ پس اینجا شد که یاد آن قهوهخانه و چایخانههای قدیم بهخیر در آن محیط سخن جوانمردی، رزم و غرور بود اگر خوردنی بود دیزی و آشامیدنی چای؛ اما این مکانها به این شکل نماند و آنان که راه حق میرفتند کم کم از دایره دور شدند و بعد میدانید که چگونه شد دیگر مرکز افیون شد که روزها در قهوهخانهها به تریاک کشیدن و شبها به دنبال عرق خوری و چاقو کشی به جاهای دیگر کشیده شد جواب خود را از لا به لای حرفهای من بجویید برای اینکه نیروهای خود را بیدار کنید جوابت را از لا به لای سخنان من پیدا کن چرا استاد این را به شاگرد میگوید: چون آن شاگرد خودش اهل افیون است تا ۱۳۷۵/۵/۲ هنوز دارد از افیون استفاده میکند به طور مستقیم نمیگوید شاگرد خودش مصرفکننده مواد است.
معتاد است و مواد مصرف میکند استاد به طور غیرمستقیم به شاگرد میگوید ما یک ایرادی که میبینیم فوری ایراد طرف را میگوییم میگوید نیروی خفته را چگونه من بیدار کنم میگوید یک فکری برای تریاک کنید اولین قدم فکری برای اعتیادت بکن برای همین مرکز افیون شد. بعد میگوید جواب خود را از لا به لای حرفهای من بجویید مستقیم به او نمیگوید که تو معتادی برو خودت را درمان کن. من عاشق را به جرم عشق آن چنان مجذوب کردم و شما عاشق را به گونهای دیگر،خب میگوید من یک جوری آزار و اذیت شدم تو هم همینطور به مسئله اعتیاد، مواد، ضربات شدید و عصبی انسان در اثر مواد افیونی خود را بیابد، میگوید خود را پیدا کن باز میگوید مگر ما گم شدهایم، میگوید آری گم شدهاید. خیلی از ما خودمان را گم کردهایم ما چیز دیگری بودیم یک چیز دیگر شدیم. اول طرف جراح بوده بعد شیرهای شده یا استاد دانشگاه بوده شده شیشهای، هروئینی یا مقام بسیار بالایی دارد شده دزد و رشوه خوار، حق بگیر و... پس این شخص خودش را گم کرده، ما هم گاهی اوقات خودمان را گم کردهایم خود را بیابید؛ یعنی خودتان را پیدا کنید و در راه عشق به خداوند با عشق واقعی جان ببازید، میگوید خودت را پیدا کن و در راه عشق خداوند که همان عشق واقعی است؛ حتی جانت را بباز؛
یعنی در راه صراط مستقیم حرکت کن و در این راه از تلاش و کوشش فروگذار نباش.آنچه بر شما گذشته کلید بستهای بود که دیر باز کردید، میگوید هر چه بر تو گذشت که این اشاره به همان مسئله اعتیاد است کلید بستهای بود که دیر باز شد، چه جوری باز شد راه درمان نبود که راه درمانی وجود نداشت، الآن هم درمان به طور قطعی انجام شده است.آنچه بر شما باز شد کلید بستهای بود که دیر باز گردید. هنوز سالیان سال از اعتیاد میگذرد هنوز درگیرش هستی، در سطح جهانی باید چاره خود را بیابید میگوید باید چاره آن را پیدا کنی آنان که قرنها در انتظار بودند و هستند و آزادی را میطلبند، انسانها هستند. قرنها هست که میخواهند انسانها را از دام الکل و اعتیاد رها کنند آنها آزادی را می طلبند؛ ولی راهی وجود نداشت، با آن کلید بسته باز شد. امیدوارم این کلید باز شده ذره ذره منتقل شود. مجهول بودن درمان اعتیاد بود که کاملاً حل شد الآن اگر شما هستید همه مسئلهتان با اعتیاد حل شد یا مرتب ممکن است مواد را ببینید اصلاً پرهیز نداریم؛ پس آن چه بر شما گذشت کلید بستهای بود که دیر باز گردید و باید چاره خود را بیابید در سطح جهان همه میخواهند به درمان برسند؛ ولی راه را پیدا نمی کنند.
گرامی یارم، جان شیرینم من ترنم آواز را از دورهای ناپیدا شنیدم و ازروی احیاء شما میگوید: من آن خواسته تو را شنیدم که میخواهید به درمان برسید و آرزو میکنم که به احیاء برسی؛ چون بعضی از ماها بارها و بارها آمدیم درمان کردیم؛ ولی به نتیجه نرسیدیم، الآن خواست قلبی خیلی از ما انسانها میخواهند به درمان برسند و مدتها دارند حرکت میکنند؛ ولی به نتیجه نمیرسند من را به این سخنان امر نمودند؛ زیرا نام دیگر من این حکم را دارد. میگوید که به من امر کردند که این حرفها را بزنم، شاگرد میگوید که ای کاش بیپرده سخن میگفتی، با کنایه حرف نمیزدی مثل همان جا که میگوید مرکز رزم و جوانمردی و اینها بود؛ ولی بعد تبدیل به مرکز افیونی شد و گفت جواب را از لا به لای سخنان بجویید؛ چون همیشه باپرده حرف می زند، میگوید کاش بیپرده سخن میگفتی استاد میگوید: از پرده برون آیید که پرده پوسیده است، میگوید از پرده بیرون بیا اصلاً پرده پوسیده است، حالا پرده برای ما چه هست، پرده اعتیاد که ما پشت آن پنهان شدهایم درمان ندارد، پشت آن قایم شدیم.
پرده باورهای غلط، یک سری باورهای غلط داریم که اعتیاد درمان ندارد، هر که لبش بخورد به وافور شسته میشود با کافور این نیست و خیلی مطالب دیگر حالا باورهای غلط مال اعتیاد نیست. خیلی چیزهای دیگر است خیلی اعتقادات غلط یکسری اعتقادات داریم از بیخ و بن غلط است یک سری تعصبات بیمورد و غلط بعضی تعصبات فقط در دین نیست در همه جا هست. مثل گروههایی هستند که بر مبنای تعصب خیلی شدید میگویند که اگر ما اینجا را منفجر کنیم، اینها کشته شوند من میروم به بهشت و اینها به جهنم میروند، میآید بین مسجد شیعه بمبی میگذارد کل افراد را تکه و پاره می کند، خودش هم تکه و پاره می شود بعد میگوید من میروم به بهشت و آنها به جهنم میروند؛ مثلاً تعصبات غلط تعصباتی هستند که توی ترک اعتیاد خزعولاتی میگوید که چسبیده به آن خزعولات تعصب داری به آن راه و روش درمان که نه این روش درمان درست است، این از همه بهتر است اینجوری است و خیلی باورهای غلط ما داریم آره تعصباتی که من فرزند یا نوه فلانی هستم، همینجور برای خودم میگویم، میگویند پدر تو بود فاضل، از فضل پدر تو را چه حاصل، تعصبات و خرافات غلط است. یکسری خرافات داریم که خدا می داند؛ پس پرده حسادت، کینه توزی، تجسس کردن و... اینها همه پرده است، همه پوسیدهاند از این باید بیرون بروی تا بیرون نیایی به نتیجه نمیرسی.
شما را دشواری نیست؛ پس بار دیگر با من تماس حاصل نمایید؛ زیرا که فقط پیوند محبت بقاء دارد و لاغیر. از همه اینها بگذری، از تعصبات، حسادت، کینه و...چیزی که بقاء دارد فقط محبت است دوای همه دردها همین است.این عشق است این را باید فهمید باید درکَش کرد و درک کردن آن هم خیلی سخت است چگونه باشد که تو همه انسانها را دوست داشته باشی؛ حتی آدمهای بد را و باید چه جوری باشی به انسانها محبت کنی؛ چون چیزی که تمام هستی را به هم وصل کرده، آن محبت است و چیزی گواراتر و لذت بخشتر از محبت نیست و عشق چیز شیرین و دوست داشتنیتر است.دوست داشتن خودش خیلی ارزشمند است که دوست بداری و دوستت داشته باشند. من فکر نمیکنم گوهری از این بالاتر باشد؛ ولی افسوس که ما محبت را به کینه، دشمنی، حسادت و هزار چیز دیگر تبدیل کردیم و میتواند ما را نجات بدهد و محبت است که آسایش و آرامش به ما میدهد. شاگرد می گوید شما را دشواری نیست؛ پس بار دیگر با ما تماس حاصل نمایید؛ زیرا که فقط پیوند محبت بقاء دارد و لاغیر.
فقط پیوند محبت میتواند وجود داشته باشد. میگوید موقعی محبت وجود دارد که بتواند به دانایی برسد. همین طور از امروز بخواهید خوب شوید بدتر خراب میکنید. باید بدانید برای چه محبت میکنید؛ یعنی نباید زور بزنید و محبت کنید. باید محبت به صورت اتوماتیک باشد. برای عشق هم همینطور باید عشق از درون تو وجود داشته و در درونت باشد و دوست داشتن و محبت هم همینطور است.عشق باید به تمام هستی باشد عشق؛ حتی ممکن است به هستی باشد که بعضیها میگویند بله! شمس و مولانا هم عاشق یکدیگر بودند؛ پس اینها همجنس باز بودهاند این مزخرفات چه است و ربط به ذهن آلوده شما دارد. عشق به مونث و مذکر یک شاخه بسیار بزرگی است که خداوند این را در دل انسانها نهاده است. استاد میگوید: دل من هم در جان بیجان تنگ است با همه هستیم و هستی هم وجود دارد؛ ولی ما با کل هستی نیستیم پیدای ناپیداییم در این جهان هستیم؛ ولی در جهان دیگر نیستیم یا در آن جهان هستیم و در این جهان نیستیم یا از این جهان میرویم؛ ولی پیدای ناپیداییم از این بُعد در بُعد دیگر هستیم و از بین نمیرویم، خیلیها در ابعاد دیگر ناپیدا هستند؛ ولی هستند، شرایطش پیش بیاید هستند ما با تمام هستی و جان میرویم.
جان با جسم فرق میکند خَلَقَالْاِنْسٰانِ مِنْصَلْصٰالْ کَالْفَخٰارْ، خلق کردیم انسان را از گل کوزهگری یا از خاک خَلَقَالْجٰانِ مِنَالْمٰارِجِ وَالنٰارْ و جان را خلق کردیم از شعلههای رقصنده آتش؛ پس این جسم را که کنار بگذاریم آنچه باقی میماند جان است. انسان خودش از خاک درست شده است؛ اما نفسش از خاک نیست و دارای دو قسمت صور پنهان و آشکار است بنابراین صور آشکار را میگذاریم و نفس و روح حرکت کرده و به جهانهای دیگر میروند بنابراین جان و جن با هم فرق دارند بعضیها میگویند: منظور از کلمه جان همان جن است که اشتباه میباشد.ما با تمام هستی خود میرویم؛ اما انگار در جای خود ایستادهایم و همه میدانیم عجیب نیست این همه هستی و نیستی و حیرانی ما! واقعاً این همه هستی عجیب نیست؟ همه چیز هستی معجزه است شما دست روی هر نقطهای بگذارید یک معجزه است. روی انسان دست بگذارید از میلیونها و میلیاردها ذره تشکیل شده که خودش باز میلیاردها میلیارد ذره است و همه آن عجیب و غریب است. یک ماشین می گیریم که از آهن است موتور آن ۲ سال کار میکند بعد خراب میشود ولی قلب که از گوشت است ۷۰ تا ۱۰۰ سال کار میکند این عجیب نیست و دائماً دارد بازسازی میشود.
عجیب نیست این، جسمی که ما الآن داریم و چند سال پیش نداشتیم و یک جور دیگری بود؛ اما حالا مرتب در حال بازسازی شدن است و در هر لحظه یک سری سلولها میمیرند و سلولهای دیگری جایگزین آن میشوند و مرگ سلولی اتفاق میافتد. زمانی که تاریخ مصرف یک سری سلول تمام میشود اتوماتیک خودکشی میکنند و از چرخه خارج میشوند؛ اما یک سری سلول هم هست که تاریخ مصرفشان تمام میشود؛ اما از چرخه خارج نمیشوند و باعث سرطان و انواع مریضیها میشوند مثل لاستیک ماشین که وقتی ساییده شد باید کنار برود و یک لاستیک نو جای آن را میگیرد و اگر آن را کنار نگذاریم باعث ایجاد خطر میشود.دل هر ذره که بشکافیم آفتابی در میان بینی از مزیق جان درگذری وسعت ملک لامکان بینی، مزیق؛ یعنی چارچوب و اگر از چارچوب جسم در بیاییم تازه وسعت ملک لامکان را میبینیم؛ یعنی عظمت جهانهای دیگر را میبینیم و اینها همه معجزه است و بیخود نیست که میگوید: عجیب نیست این همه هستی و نیستی و حیرانی ما ! گفته بودیم که سیمهای سهتار از هم گسیختهاند در واقع نمیتوانیم نغمه، سوز آن را در آوریم هر گاه که بتوانیم آنچه را که بخواهیم بیان نماییم به چیزی یا شئی متصلش میکنیم و با آن نغمه آن را در میآوریم.
استاد: خب، حال و روز خودت را گفتی و اگر هم نمی گفتی میدانستم بعضی اوقات حال یک نفر را از همان رنگ و رویش میتوانیم تشخیص دهیم که حالش خوب است یا نه! توصیف تمام عشق نصف خود عشق است.بعضی اوقات اگر در بُعد جسمانی باشیم آن را لمس میکنیم و اگر نباشیم تفکر آن میتواند وجود داشته باشد، خیلی اوقات یک چیزی دائماً در ذهن ما و جلوی چشم ماست همان ضربالمثل در یمنی پیش منی، پیش منی در یمنی؛ یعنی درست است که فاصله من از تو زیاد است؛ ولی همیشه با من هستی و گاهی اوقات کنار من هستی؛ اما از من دوری و من اصلاً به فکر تو نیستم، چشمم به تو و دلم هوای دگر است حالا این میتواند در مورد خیلی چیزها باشد از این همه روزگار آنچه باقیست در عالمی است که نه من به آن میرسم و نه تو ای رفیق بزرگوار باید پیش برویم انگار از تمام این عالم هستی لحظه به لحظه فیلمبرداری میشود و در جایی حفظ و نگهداری میگردد و باقی میماند و هر وقت هم بخواهیم قابل رؤیت است مثل همین دوربینها و گوشیِ ما که همه چیز را ثبت میکند، کل هستی هم همینطور است و کارهای ما در هستی وجود دارند؛
یعنی من الآن اگر بخواهم میتوانم به پنج سالگی خود بروم؛ اما من نمیتوانم به صورت کامل و قطعی این کار را انجام دهم و به صورت مقطعی میتوانم این کار را انجام بدهم.بنابراین هر کاری انجام میدهیم ثبت میشود اگر امروز در یک دخمهای یکی را شکنجه میدهیم یا خیانتی میکنی آن ثبت میشود، هر عملی چه نیک باشد چه شر ثبت میشود و هر چه که در روزگار و طبیعت است به همین دلیل است که روز قیامت به دستت میگویند شهادت بده نه اینکه دست حرف بزند فیلم دست را میگذارند که این دست این چوب را برداشت و به سر این فرد زد.موضوعی که دو بعد و ابعاد مختلف را به هم ارتباط میدهد و ما آن را داریم آن حس برون من و توست همان ۵ حس درون و ۵ حس بیرون و یک حس رابط بین این ۱۰حس؛ پس آن چیزی که ابعاد را به هم ربط میدهد حس برون ما است؛ یعنی ما میبینیم بدون چشم، مثل خواب دیدن آن چیزی که ما در خواب میبینیم حسهای بیرونی ما است؛ چون حسهای درون خوابیدند و کار نمیکنند.
آن چه که من و تو داریم در بیان نمیگنجد میدانی آن چیست؟در بیان نمیگنجد؛ چون پی بردن به این قضیه خیلی مسئله و مجهولات برای انسان معلوم میکند آنچه است احساس است که وصل را میطلبد ما گفتنیها را گفتیم؛ اما همه اینها نه آغازی دارد و نه پایانی و آن احساس است که وصل را به وجود می آورد، اگر حس نباشد وصل را نمیطلبد همان حس مادر به فرزند و عاشق به معشوق یا رهجو به لژیون بدون حس هیچ اتصالی انجام نمیشود آب کم جو تشنگی آور بدست تا بجوشد آبت از بالا و پس؛ یعنی دنبال آب نرو تشنه که شدی در آن زمان آب از بالا و پایین سرازیر خواهد شد.برای شما که در کشاکش هستید توصیهای دارم برای اینکه در بُعد مادی و جهان زمینی توفیقی حاصل نمایید بایستی با آدمها آدم با انسانها انسان و با احمقها و نادانها مثل خودشان رفتار کرد؛ یعنی برخورد با هر کسی باید مثل خودش باشد و رفتار و کردار با هر کس باید فرق داشته باشد طرف میگوید نه نه من حرفم را رُک میزنم غافل از اینکه این رُک بودن باعث آسیب به خود فرد میشود؛ پس انسان باید همیشه طرفش را بشناسد و مثل خودش با او رفتار کند با دوستی که همیشه دنبال ایراد گرفتن از تو است هرگز نمیتوانی صادق باشی بنابراین با آدمها آدم با انسانها انسان و با احمقها و نادانیها عین خودش؛
یعنی هرچه گفت بگویی آره شما درست میگویید باید اینجوری عمل کنید تا به نتیجه برسید تجربه اگر عمل شود یکبار کافیست و نیاز به تجربه مجدد ندارد مگر در علومی که پیشرونده است و تجربه چندبار یک چیز؛ یعنی راه غلط است مثل روش DST که یکبار درمان میشوی؛ اما سقوط آزاد ۱۰۰ بار باید تکرار شود؛ اما در علوم تجربه باید تکرار شود تا علوم جدیدی به وجود آید هرکدام از ما برای یک مسئله خاصی به این جهان آمدیم تا با انجام وظیفه به ارتقاء خود کمک کنیم بنابراین خودخواهی و نافرمانی نمیتواند نیروهای خفته مارا بیدار کند بلکه با تفکر و زحمت این اتفاق میافتد.
نویسندگان: همسفر فاطمه و همسفر توران رهجویان راهنما همسفر صدیقه ( لژیون سوم تغذیه سالم )
رابط خبر: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر صدیقه ( لژیون سوم تغذیه سالم)
ویرایش: همسفر زهره رهجوی راهنما همسفر سلیمه (لژیون چهارم) دبیر اول سایت
ارسال: همسفر توران رهجوی راهنما همسفر نجمه (لژیون سوم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی گنجعلیخان
- تعداد بازدید از این مطلب :
20