من زمانی دختر شاد و سرزندهای بودم که همواره تصور میکردم مردی از تبار مهر و محبت به دنبال من خواهد آمد و من را با اسب سفید خود به کاخ آرزوهایم که همراه با یک زندگی سرشار از عشق و محبت است خواهد برد؛ این تصور روزی به حقیقت پیوست و مردی از جنس نور و عشق، من را به آرزویم رسانید و زندگی پر از عشق و محبت برای من ساخت که در آن هنگام خود را شاهزاده خانمی میدانستم که که هیچ چیز نمیتواند این زندگی زیبا را از من برباید.
افسوس و صد افسوس که این خوشبختی عمر کوتاهی داشت و زمانی که من در خواب غفلت آسوده بودم، غول بزرگ اعتیاد پرده سیاه خود را بر روی همه زندگی زیبای من کشید و زندگی پر از عشق و محبتم را به مرور سیاه و تاریک کرد و اعتیاد جامه خشونت و درد را بر تن مسافرم کرد و من نیز با حسرت و بدبینی بر سر خرابههای زندگی خود ایستاده بودم و زندگی خود را عبث و بیهوده میدانستم و هیچ امیدی به هیچ روشنایی در زندگی نداشتم و افسردگی، ناامیدی، غم در تمام زندگی من و مسافرم حکم فرما بود و زندگی زیبایی که داشتم به پرتگاه طلاق نزدیک میشد و من بسیار تلاش میکردم تا راه و مسیری پیدا کنم اما مسیری یافت نمیشد و به هر اندازه دست و پا میزدم در این زندگی غمانگیز غرقتر میشدم هیچ راهی نبود و هیچ کس به داد تنهایی و بیکسی یک تنهای تنها نبود.
تا زمانی که دستی بسیار نیرومند که از عالم غیب بود دست من و مسافر را گرفت و آنچنان محکم که ما را از باتلاق اعتیاد نجات داد و مسیری را به ما نشان داد که به روشنایی وسیع میرسید، روشنایی زیبایی که ما را به امید و زندگی زیباتر رهنمود میکرد، از آن مسیر زیبا و شگفت انگیز با تلاش، امید و عشق همراه با راهنمایان از خود گذشته و مهربان و همسفران و مسافرانی که به ما نوید رهایی میدادند عبور کردیم و بر دانایی ما ذره ذره افزوده شد و من با چشمان ناباور خود لمس کردم چگونه با پیمودن این مسیر زیبا توانستیم آرام آرام از تاریکی جهل و نادانی اعتیاد خارج شویم و غول بزرگ اعتیاد را شکست دهیم و در این مسیر پر از مهر، عطوفت و مهربانی علم زندگی کردن را نیز آموختیم.
بذر امید و عشقی که در دل ما جوانه زده بود شروع به رشد کرد و اکنون دوباره احساس آن دختر شاد و سرزندهای را دارم که که به کاخ آرزوهای خود برگشته است با کوله باری از علم و آگاهی؛ اکنون سپاسگزارم، سپاسگزار خداوندی که من و مسافرم را با مسیری سراسر از نور و روشنایی کنگره۶۰ و دستان پرقدرت و پرتوان آقای مهندس حسین دژاکام و راهنمایان گرانقدر آشنا کرد و اگر همه زندگی خود را برای این مسیر زیبا اهدا کنم هیچگاه نمیتوانم ذرهای هر چند کوچک از آن را جبران کنم.
نویسنده: همسفر منصوره رهجوی راهنما همسفر سکینه (لژیون پنجم)
رابط خبری همسفر زینب رهجوی راهنما همسفر سکینه (لژیون پنجم)
تنظیم و ارسال همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر خدیجه (لژیون چهارم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی حافظ
- تعداد بازدید از این مطلب :
72