زمانی که اولین بار وارد کنگره شدیم مسیر ما از طارم به قزوین خیلی دور بود. با سه تا بچههای کوچک برایم خیلی سخت بود و من متأسفانه نمیتوانستم همراه مسافرم بروم. هر بار که مسافرم بدرقه این مسیر میکردم یک حس خوب و قشنگی داشتم؛ باید قبل از ساعت دوازده ناهارش و لباسش اتو زده آماده میکردم و از این کار لذت میبردم.
هر چند مسافرم میگفت زود میروم که خدمت بگیرم. قبل کنگره رفتن مسافرم، من یکبار تنهایی نمیتوانستم به بچهها غذا بدهم؛ ولی بعد این که مسافرم پایش به کنگره باز شد روزهایی که مسافرم نبود، انگار یک نیرویی به من کمک میکرد از عهده همه کارهایم بر بیایم. شب هم مشتاق رسیدن مسافرم بودیم که بیاید خانه و هر بار که میآمد خانه حسوحال خوبی از کنگره داشت، تغییراتی در وجودش میدیدم و کمکم من هم بیشتر کنجکاو میشدم بروم ببینم چجور جایی که باعث شده مسافرم آنقدر تغییر کند.
اولینبار ماه مبارک رمضان شعبه دهخدا قزوین همراه مسافرم رفتم و دیدم که همه لباس سفید پوشیده و با مهربانی من را به آغوش کشیدند و خوش آمدگویی گفتند. انگار یک نور وارد وجودم شد و آن روز هم خیلی دوست داشتم دوباره بروم؛ ولی بهخاطر نوزادم سخت بود و چند باری توانستم بروم.
فهمیدم طارم شعبه دارد، خوشحال شدم و بعد رهایی مسافرم وارد شعبه طارم شدیم با عزیزان زیادی آشنا شدم و همچنین با راهنما مهربانم همسفر زهرا و قسمت شد من به آرزو قلبیام برسم و در این جا تولدمان را بگیریم. یک حسوحال عجیبی داشتم؛ با این که بهخاطر یکسری چالشها میخواستم دیگر کنگره نروم ولی به خاطر تولد، دوباره رفتم و دلنوشتههای عزیزانم را خواندم کلی لذت بردم و دلم نیامد از این مسیر دور شوم و هر بار دعا میکنم به لطف خداوند من و خانوادهام در این مسیر خدمتگزار باشیم.
این که اولین خدمت در کنگره گرفتم حسوحال بهتری دارم، هر بار یک آموزش جدید میگیرم و در زندگیام خیلی تأثیر داشته، هر بار که وارد کنگره میشوم خدا را شکر میکنم و برای سلامتی جناب آقای مهندس دژاکام دعا میکنیم که خداوند مهربان به ایشان طول عمر با عزت بدهد که همچین بستری به وجود آورده که ما آموزش ببینیم.
نویسنده: همسفر سارا رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون اول)
ویرایش و ارسال: همسفر مرضیه رهجوی راهنما همسفر پروانه (لژیون دوم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی طارم
- تعداد بازدید از این مطلب :
39