یازدهمین جلسه از دوره چهل و چهارم کارگاههای آموزش عمومی کنگره۶۰، با استادی راهنما مسافر علیرضا، نگهبانی مسافر ادیب و دبیری مسافر امیر با دستور جلسه «وادی پنجم و تاثیر آن روی من» شنبه ۲۸ تیرماه ۱۴۰۴ راس ساعت ۱۷:۰۰ برگزار شد.

خلاصه سخنان استاد:
خدا را شکر میکنم که این لطف شامل حال من شد تا بتوانم در این جایگاه بنشینم و آموزش بگیرم. همچنین از آقای ادیب سپاسگزارم که اجازه دادند در این جایگاه حضور داشته باشم.
موضوع جلسه، وادی پنجم است. بهطور کلی، وادیها قوانینی هستند که نهتنها در زندگی ما بلکه در کل هستی و کائنات جریان دارند. این چهارده وادی به هیچ عنوان تغییر نمیکنند. چه بخواهیم و چه نخواهیم، باید آنها را بپذیریم و در عملکرد و زندگیمان پیاده کنیم. مثل دو دو تا چهار تا که تغییری نمیکند، وادیها نیز غیرقابل تغییرند.
من خودم زمانی که وارد کنگره شدم، کتابهای زیادی خوانده بودم، اما در نهایت دیدم هیچکدام به کارم نمیآید. نتیجهای که گرفتم این بود که هیچ کلاسی برای من کاملتر از کنگره نبود. وقتی وارد کنگره شدم، با سرِ خودم آمدم؛ اما وقتی از پلهها پایین آمدم، تصمیمم را گرفتم. با خودم گفتم ۲۲ سال مصرف کردم و با تفکر خودم جلو رفتم، حالا وقت آن است که به حرفهای کنگره گوش بدهم. با خودم گفتم اگر نتیجه گرفتم که چه بهتر، اگر هم نگرفتم، ماشالله کاسب و عطاری و فروشنده مواد زیاد هست! تصمیم گرفتم پنج، شش ماه بنشینم و ببینم چه میشود.
آمدم، خواستم، و راهنمایم گفت: "باید به حرفهایی که من میزنم گوش بدهی." گفتم: "چشم." پرسیدم: "چه کاری باید انجام دهم؟" گفتند: "باید سیدی بنویسی و کارهایی را که میگوییم، انجام بدهی." من هم طبق فرمایشات راهنمایم جلو رفتم و خداراشکر موفق شدم. کمکم با وادیها آشنا شدم.
وادی اول تفکر است. ما قبلاً هم زیاد تفکر میکردیم، ولی بیشتر تفکرات منفی؛ مثل اینکه چگونه مواد تهیه کنیم، چگونه مصرف کنیم، و چطور ضدارزشها را دنبال کنیم. یادم هست راهنمایم گفت: "پنجاه درصد انرژیای را که بیرون برای مصرف میگذاشتی، حالا اینجا بگذار." من هم همین کار را کردم و موفق شدم.
.jpg)
رسیدیم به وادی دوم؛ ناامیدی، و سپس وادی سوم که واقعاً دوستش دارم، چون پدرم ۲۲ سال مرا تهدید میکرد، اما من کار خودم را میکردم. این همان است که میگویند: "هیچکس به اندازه خودش به خودش فکر نمیکند." تهدیدهای پدرم کارساز نبود تا وقتی که خودم خواستم. تا خود انسان نخواهد، هیچکس نمیتواند کاری برایش بکند.
رهجویی میآید و میگوید: "به زور پدر و مادرم آمدهام." من میگویم: "نیا!" چون بهعنوان راهنما تشخیص میدهم که با اجبار آمدهای. ما راهنماها دنبال گل رهایی نیستیم! اگر رهجو را درست تربیت نکنیم، جناب مهندس نگاه درستی به ما در روز رهایی نخواهند داشت!
در وادی چهارم، تکلیف خودم را با خدا مشخص کردم. وقتی به کنگره آمدم، دیگر خودم را سرزنش نکردم. بله، چیزهای زیادی از دست دادم، اما چیزی که در مقابل به دست آوردم، بسیار باارزشتر بود. واقعاً راضیام که کنگره را پیدا کردم، شاید میلیونها سال در مسیر تکامل جلو افتادهام و حتماً به نتیجه خواهم رسید.
وادی پنجم میگوید: تا اینجا هرچقدر تفکر کردی، کافیست؛ از اینجا به بعد، وقت عمل است. نمیشود رهجو اینجا بنشیند و بگوید: "من میخواهم"، ولی نه سیدی گوش دهد، نه بنویسد، نه در خانه کاری بکند، و نه ساعت پنج به کنگره بیاید. این خواستن، خواستنِ واقعی نیست. عمل کردن، درد دارد؛ خواستن، سختی دارد؛ اما اگر بخواهیم، میشود. سفر دومیها همه خواستند و موفق شدند.

در وادی پنجم به توکل، رضا، تسلیم و پسانداز اشاره شده است. نکتهای هم در پایان بگویم: در لژیون، ایجنت محترم توصیه میکنند که بیشتر رهجوها صحبت کنند، و در جلسات اصلی هم از سفر اولیها خواسته میشود که مشارکت کنند. حالا من کمی فرصت بیشتری گرفتم که صحبت کنم.
رضا یعنی به مرحلهای برسیم که بگوییم: "خدایا، من راضی هستم و از تو خواسته دارم و تو هم برای من بخواه" اما توکل یک مرحله بالاتر است. یعنی بگویم: "من تمام کارهایم را انجام میدهم و خدا را وکیل خود قرار میدهم." همانطور که در مسائل حقوقی امور را به وکیل میسپاریم، تسلیم مرتبه بسیار بالایی دارد و در همه امور، تسلیم بودن واقعاً سخت است.
سفر اولیها باید تلاش کنند و به حرفهای راهنمای خود گوش بسپارند.
ممنونم که به صحبتهای من توجه کردید.
ضبط و تایپ: مسافر بهنام (لژیون۱۶)
عکس: مسافر مسلم (لژیون ۱۱)
ویرایش و ارسال: مسافر حسام(گروه سایت نمایندگی لویی پاستور)
- تعداد بازدید از این مطلب :
118