English Version
This Site Is Available In English

خدمت کردن بهترین اتفاق زندگی من بود

خدمت کردن بهترین اتفاق زندگی من بود

هشتمین جلسه از دور سیزدهم سری کارگاههای آموزشی عمومی کنگره 60 نمایندگی بیرجند، ویژه مسافران و همسفران با دستور جلسه "تخریب های شیشه و مخدرهای جدید و درمان آنها به روش  DST" با استادی راهنمای محترم مسافر سعید، نگهبانی مسافر علی و دبیری مسافر جلیل در روز پنج شنبه مورخ 26 تیرماه 1404 رأس ساعت 16 آغاز به کار نمود.

خلاصه سخنان استاد:

ابتدا فکر می‌کردم هر جا که برای صحبت کردن می‌روم، بیان اتفاقاتی که در مسیر درمان، تجربه تاریکی و خروج از آن داشته‌ام، بهترین موضوع برای سخن گفتن باشد. اولین آنتی‌ایکسی که من مصرف کردم، الکل بود. پس از آن حشیش و بعد از مدتی نیز تریاک به آن اضافه شد. با هر ماده‌ای که قصد داشتم ماده قبلی را کنار بگذارم، همان نیز به مصرفم اضافه می‌شد و این روند حدود شش سال ادامه داشت.

از روزی که متوجه شدم مصرف‌کننده شده‌ام ــ که خودم باور نمی‌کردم ــ مدام در حال ترک کردن بودم. ترک من با متادون آغاز شد و هر چیزی را که هر کسی می‌گفت، بدون فکر انجام می‌دادم، چون می‌خواستم از این وضعیت خارج شوم. اصلاً به این فکر نمی‌کردم که کسی که به من برنامه می‌دهد، چه کسی است یا اصلاً خودش مصرف‌کننده است یا نه.

زمانی که با کنگره ۶۰ آشنا شدم، در ابتدا چیز خاصی به چشمم نیامد، چون با اعتیادم کنار آمده بودم. جلسه دوم تازه‌واردین بودم که همان روز، تولد یکی از مرزبانان نیز برگزار می‌شد. او به من گفت: «شش ماه امتحانی بیا؛ اگر خوب نبود، بعد برو». همین جمله باعث شد که بمانم و سفر خود را آغاز کنم.

اوایل سفرم به بیماری کرونا مبتلا شدم و احساس کردم که در حال مرگ هستم. هر روز که می‌گذشت، حال من بدتر می‌شد و همان‌جا بود که متوجه شدم اعتیاد با مرگ از بین نمی‌رود. پس از مدتی، حالم بهتر شد، اما پدرم به دلیل ابتلا به کرونا از دنیا رفت.

آنچه باعث شد من در کنگره بمانم، این بود که به راهنمای خود وصل بودم، از آموزش‌های لژیون عقب نماندم و حتی یک جلسه هم غیبت نکردم. تمام اتفاقاتی که در طول سفرم رخ داد، در نظر من بهانه‌ای بود تا بمانم و خدمت کنم.

درمان، سه ضلع دارد: جسم، روان و جهان‌بینی که باید هر سه ضلع به‌صورت هم‌زمان و هماهنگ پیش برود. در آغاز سفر دوم، احساس کردم که انگار شش سال در خواب بودم. وارد فضای جدیدی شده بودم و همین موضوع باعث شد سفر ویلیام من نیز تحت تأثیر قرار بگیرد. در ادامه، به‌آرامی از چرخه سفر خارج شدم.

فردی بودم با صفات و حس‌های آلوده که کوچک‌ترین کنترلی بر خود نداشتم. در خودم احساس نیاز به خدمت کردن پیدا کردم. توفیق اجباری نصیبم شد تا در شهر زاهدان، به‌عنوان راهنما خدمت کنم و این، بهترین اتفاق زندگی من بود.

برای خدمت کردن و رسیدن به آرامش، باید از بسیاری خواسته‌ها و تعلقات گذشت و یکی از مهم‌ترین این موارد، ازخودگذشتگی است. پس از انتخاب این خدمت، وسوسه‌های کاری بسیاری برایم ایجاد شد، اما حس خوب خدمت، هرگز اجازه نداد که این مسیر را نیمه‌تمام رها کنم.

از اینکه به صحبت‌های من گوش دادید، کمال تشکر و قدردانی را دارم.


تایپ: مسافر مهدی لژیون ششم
عکاس: مسافر علیرضا لژیون ششم
ارسال خبر: مسافر جواد لژیون سوم

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .