English Version
This Site Is Available In English

شیشه فقط یک سقوط است اما می توان از عمق سقوط اوج گرفت

شیشه فقط یک سقوط است اما می توان از عمق سقوط اوج گرفت

در انتهای شب، جایی برای طلوع هست

سلام بر مسافران مسیر رهایی ، هم‌سفران مسیر حق. من «مسافر شیشه»‌ام.  روزی رسید که به خیال فتح قله های موفقیت و لذت، پای در سرزمین ممنوعه گذاشتم؛ سرزمینی که نامش شیشه بود و عمق تاریکی‌اش فراتر از هر تصوری که پیش از آن داشتم. شیشه ماده‌ای است بی‌رنگ اما پر از درد. در آغاز، حریر نامرئی امید را روی چشمان انسان می‌کشد و برای لحظه‌ای کوتاه، جهان را معلق می‌کند میان لذت و انرژی و هیجان کاذب.
تمام قوانین طبیعت را معکوس نشان می‌دهد: شب را به روز، شادی را به خلسه‌ای خوفناک، انسان را به موجودی بی‌خواب و بی‌قرار تبدیل می‌کند.

اما چه زود این دنیای رنگی ، خاکستر می‌شود . شیشه تنها مخدری نیست که جسم را فاسد کند، شیشه سفیر ویرانی‌ست؛ مانند خوره ای است بر روان، آتشی ست بر اعتماد خانواده و دوستان . تمام آنچه روزگاری معنای زندگی بود: خواهش مادر، آغوش پدر، لبخند فرزند، همه در پس ابرهای تیره شیشه، محو می‌شوند؛ دیگر همه چیز به یک هدف تقلیل می‌یابد: «مصرف بیشتر»، و این داستان هر روز است، روزها، ماه‌ها، سال‌ها …

در تاریکی و بی‌خوابیِ شیشه، انسان به موجودی سایه‌وار بدل می‌شود: به ظاهر سرشار از انرژی، در درون شکسته و خالی؛ به ظاهر پرکار، در حقیقت اسیر وسواسی بی‌پایان و خستگی مزمن؛ به ظاهر بی‌درد، اما لبریز از رنجی پنهان. شیشه مغز را که خانه احساسات، حافظه و حتی هویت است، در طوفانی از تخریب شیمیایی و روان‌پریشی فرو می‌برد.
رفتارهای پرخاشگرانه، بدگمانی‌های جنون‌آمیز، فاصله گرفتن از همه و همه؛ تا جایی‌که حتی آیینه هم چهره‌ات را بازنمی‌شناسد و صدایت دیگر برای هیچ‌کس آشنا نیست.

خانواده‌ام در سکوت فریاد می‌زدند...

بارها مرا به کلینیک، بیمارستان، مراکز ترک بردند. اما هر بار شیشه مانند ماری زخم‌خورده، قوی‌تر و بی‌رحم‌تر مرا به اسارت می‌کشید. روان‌پزشک، دارو، تهدید، دعا… هیچ‌کدام بر شیشه اثری نداشت. در گوشه اتاق، با خودم نجوا می‌کردم: چرا من؟ چرا این ماده؟ و فقط سکوت بود و تاریکی.


مصرف شیشه با دگرگونی شدید مغز، ترشح دوپامین را به‌طور مصنوعی و انفجاری بالا می‌برد؛ اما خیلی زود این باغچه شادی خشک می‌شود و دیگر حتی نور خورشید هم به آن نمی‌تابد. فرد، دیگر انگیزه، لذت، حتی معنای «زندگی» را فراموش می‌کند. توهم، اضطراب شدید، افسردگی، خطر رفتارهای خودآزارانه و حتی افکار خودکشی؛ این‌ها فقط کلماتی ساده نیستند، پژواکِ هر روزِ مصرف‌کنندگان شیشه‌اند. شیشه سلول به سلولِ وجود را در خود حل می‌کند.

اما…

در سیاهی مطلق اگرچه امیدی به نظر نمی‌رسد، اما قانون طبیعت چنین است: هر شب، سپیده‌ای را وعده می‌دهد، اگر تنها لحظه‌ای طاقت بیاوری. برای من، آن سپیده، یک روز با یک جمله آغاز شد: «درد هوشیارت می‌کند. باید مقاومت کنی تا رهایی، برایت لذت‌بخش‌تر شود.»
قدم اول هیچگاه آسان نیست؛ هجوم خماری، افسردگی عمیق، وسوسه هر لحظه، بی‌خوابی و رنج‌های روانی… اما در کنگره ۶۰، و با روش DST، فهمیدم که درمان واقعی یعنی خلق دوباره خودت؛ بازسازی جسم، روان و افکار.

«DST  درمان تدریجی و سیستماتیک » است؛ درمانی که باور و عشق و دانش را کنار هم می‌نشاند تا با صبر، جسم به تعادل برسد و «جهان‌بینی» اصلاح شود. آری، علم امروز ثابت کرده است که درمان اعتیاد فقط دارو نیست، فقط درد جسم نیست؛ ریشه آن در ناامیدی  است. درمان یعنی پذیرش رنج، گذر تدریجی و ایستادن، تا دوباره طعم آرامش را حس کنی، دوباره لبخند عزیزانت را ببینی، دوباره آینده را باور کنی.

امروز پس از ماه‌ها رهایی، نگاه می‌کنم به روزهایی که جز رنج نبود و حالا…

فهمیده‌ام رهایی همان تولد دوباره است. دیگر نگران مصرف نیستم، دیگر شیشه و سیگار کابوسم نیستند — حالا دغدغه‌ام سلامت، پیشرفت، علم، ورزش، و دستیابی به رویاهایی‌ست که شیشه دزدیده بود. شخصی تازه متولد شده‌ام، با هدف و انگیزه‌ای نو. شاید اکنون در اعماق همان تاریکی باشی، شاید فکر کنی راه رهایی برای تو ساخته نشده، اما من و هزاران نفر چون من، گواه روشنی هستیم: اگر بخواهی، اگر کمک بگیری، اگر علم مدرن و عشق انسانی را در کنار ایمان به نیروی برتر قرار دهی، قطعاً می‌توانی سر برآوری.

شیشه فقط یک سقوط است، اما می‌توان از اعماق سقوط، اوج گرفت...

دستت را فقط برای دعا بلند مکن؛ کمک بخواه، قدم بردار، باور کن، صبر کن، و دوباره متولد شو. درمان قطعی ممکن است، اگر دانش، محبت، و اراده را با هم گره بزنی. برایت روشنی، آرامش و آغازی تازه آرزو می‌کنم.

از اعماق تاریکی، برای دوستانم در مسیر نور

مرتضی مسافری به سوی روشنی

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .