English Version
This Site Is Available In English

مسیر نور

مسیر نور

دنبال راه حلی می‌گشتم؛ حالم خیلی خراب بود. کلیپی از کنگره۶۰ در یوتیوب دیدم، به پسرم گفتم امروز برویم و مکانش را پیدا کنی؛ چون وقتی سر‌کارش بود مجبور می‌شد برای مصرف روزانه‌ خود بهانه بیاورد و دروغ بگوید و از این کار خسته شده بود.

یک آدرس از اینترنت پیدا کردم که قدیمی بود. تلفن‌هایی که از کنگره۶۰ داشتم جواب‌گو نبودند. بنابراین راه افتادم در خیابان‌های اطراف برای یافتن کنگره‌60. ماه مرداد بود و هوا هم به‌ شدت گرم، به خاطر گرمای هوا حال بدی داشتم و کسی هم از مکان کنگره هیچ اطلاعی نداشت. وقتی هم توضیح می‌دادم با حالتی تحقیر‌آمیز و دلسوزانه به من نگاه می‌کردند تا این‌که در شهریور ماه موفق شدم کنگره۶۰ را پیدا کنم.

وقتی به پسرم گفتم، اوایل راضی نبود که به کنگره۶۰ بیاید؛ ولی بعد از یک‌ ماه از آمدن من او هم راضی شد برای درمان بیاید. حالا هر دو به عنوان مسافر و همسفر این مسیر نور را طی می‌کنیم. یاد آن لحظه‌ای که تمامی وجودم پر از خشم، نفرت، انتقام و کینه، از خودم، مسافرم، زندگی و یا خدا بود را افتادم.

بعد‌ها از درس‌های کنگره۶۰ فهمیدم که آن‌ بیم و امید‌ها، جنگی بین نفس اماره و لوامه درونم بوده که یکی امر به نا‌امیدی و دیگری سرزنش از نا‌امیدی می‌کند. الان وقتی به راهنما‌های خودم نگاه می‌کنم، احساس خجالت و شرمساری دارم. وقتی وارد کنگره۶۰ شدم با خودم گفتم این‌ها چه آدم‌های خوش باوری هستند. چقدر به‌هم نان قرض می‌دهند. از روی خشم مجال صحبت کردن نمی‌دادم. انگار آن‌ها مقصر مشکل من بودند ولی راهنمایان با صبوری به من لبخند می‌زدند؛ یادم‌ می‌آید که هر دو راهنمایم به‌ خاطر رفتارم از من سوال کردند که آیا نظامی و یا معلم هستم؟ اما کنگره۶۰ به من کمک کرد تا لااقل خودم را از چنگال نفسم نجات دهم.

کنگره تنها پناه‌گاهی است که به ما شخصیت و هویت می‌دهد تا ما انسان‌های درمانده و نا‌امید بتوانیم خودمان را پیدا کنیم. در ادامه با آموزش‌ها دریافتم که چقدر نا‌خواسته به مسافرم لطمه وارد کردم. خوشبختانه کنگره۶۰ به من یاد داد که شهامت داشته باشم و اشتباه خودم را بپذیرم تا از پسرم دلجویی کنم. نتیجه‌ی آن دلجویی اعتماد پسرم به من شد و ما را به‌ هم نزدیک کرد.

هنوز من و پسرم به رهایی نرسیدیم ولی حال دل هر‌ دو‌مان بهتر از قبل شده و ما این را مدیون این مکان می‌دانیم. کنگره۶۰ به من و پسرم یاد داد تا دست از تلاش و‌ کوشش‌مان بر‌نداریم و نا‌امید نباشیم. این مکان باعث شد تا من و پسرم به معنای واقعی مسافر و همسفر هم باشیم.

ویرایش: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر لیلا (لژیون دوم) دبیر سایت
ارسال: همسفر گندم رهجوی راهنما همسفر شهناز (لژیون سوم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی ستارخان

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .