English Version
This Site Is Available In English

سعادت حضور در کنگره

سعادت حضور در کنگره

آنچه باور است محبت است
آنچه نیست ظروف تهی است

سلام دوستان، فرهاد هستم، یک مسافر.

با راهنمایی راهنمای محترم، آقا میلاد، در لژیون یکم حدود ۱۰ ماه و نیم است که در حال سفر هستم.
اول از همه باید عرض کنم که واقعاً نمی‌دانم چه کاری در زندگی انجام داده‌ام که این سعادت نصیبم شد تا با کنگره ۶۰ آشنا شوم.

با اینکه مدت آنتی‌ایکس زیادی هم نداشتم، اما به پوچی رسیده بودم و تنها جمله‌ای که مدام تکرار می‌کردم این بود: "که چی بشه؟"
هیچ کاری، هیچ غذایی، و هیچ تفریحی برایم جذاب نبود. زندگی‌ام پر از استرس و حال بد بود. حتی گاهی به خودکشی هم فکر می‌کردم.

مهم‌ترین دلیلی که به سمت مصرف کشیده شدم، کاهش استرس بود.
فکر می‌کردم بالاخره راه داشتن حال خوب و انرژی را پیدا کرده‌ام.
حتی تصور می‌کردم کسانی که مصرف نمی‌کنند، افرادی هستند که زندگی‌شان پوچ و بی‌معناست.
غافل از اینکه مواد، عجوزه‌ای بود در لباس عروس.

از نظر من، بالاترین درجات علمی دانشگاهی هم نمی‌تواند جلوی این نیروی اهریمنی را بگیرد، مگر اینکه آگاهی کامل از حقه‌های مواد و نفس داشته باشیم.

من از سال ۸۵ دچار استرس شدید شدم و هر صبح با استرس و حالت تهوع از خواب بیدار می‌شدم.
با هیچ دارویی هم این مشکل برطرف نشد. مواد نیز، هرچند در ابتدا خوب به نظر می‌رسید، اما پس از مدتی نه تنها دردی دوا نکرد، بلکه دردی نیز اضافه کرد.
تا جایی که اگر مصرف نمی‌کردم، حتی نمی‌توانستم راه بروم.

تا اینکه با کنگره ۶۰ از طریق یکی از دوستانم آشنا شدم و شروع به شرکت در کلاس‌ها و آموزش‌ها کردم.
فرمایشات راهنمای محترم را اجرا می‌کردم؛ از جمله مصرف منظم OT سر ساعت، نوشتن سی‌دی‌ها و ...

اوایل سفر حوصله نوشتن سی‌دی را نداشتم، مخصوصاً جاهایی که مهندس جملات را تکرار می‌کردند، عصبی می‌شدم، اما باز هم ادامه دادم.

نقطه تحملم روی هیچ کاری نبود، سریع سر هر حرف و عملی از کوره در می‌رفتم.
صبرم بسیار پایین بود و به‌شدت عجول بودم.
تمام کارها باید سریع انجام می‌شد، وگرنه غوغا به‌پا می‌کردم.

اما با آموزش‌های کنگره، مخصوصاً وادی نهم، و گوش به فرمان بودن، کم‌کم همه‌چیز در وجودم شروع به تغییر کرد.
رفته‌رفته، بعد از تقریباً ۷ ماه از آغاز سفر، متوجه شدم که دیگر رفتار و عملکرد اشخاصی که از نظر من اشتباه بود، مرا ناراحت نمی‌کرد.
در اکثر مواقع تعادلم را از دست نمی‌دادم.
حتی غذا خوردن، نگاه به طبیعت و چیزهایی که قبلاً برایم بی‌معنا بودند، حال خوبی به من می‌دادند.

ضمناً، من همیشه از افراد فراری بودم و فکر می‌کردم همه کلاهبردارند و انسان‌ها فقط برای منفعت خودشان نزدیک می‌شوند.
اما در کنگره یاد گرفتم که نگاهم را نسبت به انسان‌ها مثبت کنم.

خیلی سخت بود، چون از کودکی با این حس بزرگ شده بودم و به‌شدت منفی‌گرا بودم.
ولی زمانی که تلاش کردم حس خودم را به مرور مثبت کنم، کم‌کم همه‌چیز تغییر پیدا کرد.
افرادی که در مسیر زندگی‌ام قرار می‌گرفتند نیز از جنس مثبت بودند.

باور این موضوع برای خودم هم سخت بود، اما اتفاق افتاد.
به ایمانی رسیدم که اگر حس انسان منفی باشد، فقط منفی‌ها را جذب می‌کند و اگر مثبت باشد، فقط مثبت‌ها را جذب خواهد کرد.

حالا اسمش را انرژی کیهانی، کارما، کائنات یا قدرت مطلق بگذاریم؛ مهم این است که من به این باور رسیدم.

در پایان، از جناب مهندس و خانواده محترمشان بابت آموزش‌های ناب و انسانی، صمیمانه تشکر و قدردانی می‌کنم.
ممنون به صحبتهایم توجه نمودید.

(گروه سایت نمایندگی لوئی پاستور)

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .