English Version
This Site Is Available In English

ناخالصی‌های درون باعث حرکت به سمت تاریکی‌ها می‌شود.

ناخالصی‌های درون باعث حرکت به سمت تاریکی‌ها می‌شود.

سیزدهمین جلسه از دور بیست و چهارم کارگاه‌های آموزش عمومی کنگره ۶۰ شعبه باباطاهر همدان به استادی راهنمای محترم مسافر عبدالله و نگهبانی مسافر حسین و دبیری مسافر مسعود بادستور جلسه (قضاوت و جهالت) پنجشنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۴ ساعت ۱۶:۳۰ آغاز به کار نمود.

 

خلاصه سخنان استاد:

سلام دوستان عبدالله هستم مسافر ابتدا خدای خود را شاکرم که یک بار دیگر توفیق عطا فرمودند تا در این جایگاه قرار گرفته و آموزش بگیرم ، تشکر می‌کنم از بنیان کنگره 60، راهنمای گرامیم آقا محمود اسماعیلی تشکرمیکنم از تمام خدمتگزاران کنگره60، ایجنت محترمنمایندگی ، مرزبانان عزیز، راهنمایان محترم گروه خانواده و مسافران و تمامی عزیزان.

این جلسه باموضوع در خدمت عزیزان هستیم، اول دستور جلسه قضاوت و جهالت و دیگری تولد یک سال رهایی راهنمای محترم تازه واردین محمد آقا

در مورد دستور جلسه: انسان‌ها دارای دو وجهه فضائل ورضائل هستندیا یکی منفی و دیگری مثبت، من درابتدا قسمت تاریکی را انتخاب کردم و ناخالصی‌های درونم باعث این امرشد که به سمت تاریکی‌ها حرکت کنم و این تاریکی چیزهای دیگری نیز با خودش به ارمغان آورد، حال سوال اینجاست چرا تاریکی را انتخاب کرده‌ایم؟ چون ناخالصی‌های درون من باعث شد و راه ضد ارزش‌ها برایم بسان همان جام زرینی است اما داخل آن زهر بود!

 و راه ارزش‌ها به سان همان کوزه گلی است که داخل آن ب زلال و گوارا می‌باشد.

ولی جام زرین، ظاهر فریبنده است و ذهن انسان منفی‌گرا است و به سمت منفی‌ها بیشتر گرایش دارد و این امر باعث می‌شود که انسان در تاریکی فرو رود لذا هرچه ناخالصی‌ها در درون انسان بیشتر باشد نتیجه آن عمق بیشتر تاریکی‌ است و بیرون آمدن از آن نیاز به زمان و تلاش بیشتری دارد، مسئله قضاوت یکی از موضوعاتی است که ناخالصی‌های درون من باعث می‌شود دیگران را قضاوت کنم و استاد امین در این مورد چقدر زیبا می‌فرمایند: اگر صفت خوب یا بدی را در دیگری دیدید مطمئن باشید از آن صفت در درون شما نیز وجود دارد و کنگره بستری برای ما فراهم نمود و آموزش داد نشانی ما را به خودمان داد و من متوجه شدم چقدر ناخالصی در درونم وجود دارد و نیاز به چه تلاش و کوششی خواهم داشت و چه میزان باید روی خودم کار کنم و خواسته‌های درونم را تغییر بدهم ما در کنگره وقتی یک سفر اولی که اینجا می‌آید، درست است به روش دی اس تی مواد درونی جایگزین مصرف بیرونی اوشده و درنتیجه درمان می‌شود ولی موضوع اصلی گرفتن ناخالصی‌ از وی می‌باشد، ناخالصی موادمخدر، به همین دلیل است کنگره60 ویک راهنما اعتقادش بر این است که یک شخص سفر اولی باید در جلسات حضور داشته باشد و حتما سی‌دی را بنویسند چون ما می‌خواهیم ناخالصی‌ها را از خودمان جدا کنیم نیاز به یک بستر و راه می‌باشد و همینطوری نمی‌شود به عنوان مثال من به زور مواد مصرف نکنم آیا نتیجه در آینده ها چه میشود چون یک روزی بسترش مهیا شود این ناخالصی خودش را نشان می‌دهد، چه بهتر که این ناخالصی از درون درست شود و خواسته‌ها از درون تغییر کند.

حال چگونه یک انسان در مسند قضاوت می‌نشیند؟ در جواب باید بگویم همانگونه که استاد امین فرمودند: اگر صفت بدی را در شخصی دیدی حتما آن صفت در درون شما وجود دارد و حتماً یک روز در آن مسیر قرار خواهی گرفت همان گونه که می‌گویند اگر راه رفتن شخصی را می‌خواهی قضاوت کنی با کفش‌های او راه برو و بعد قضاوتش کن تا بدانی آن شخص چه می‌کشد!.

ما نمی‌توانیم ناخالصی‌های درونمان را یک شبه از بین ببریم و قضاوت نکنیم، اصولاً کار انسان‌ها در طول روز فقط قضاوت در مورد مسائل گوناگون اینجاست که باید بگویم فرق است بین کسی در کنار مرداب باشد یا وسط آن! کنگره به من آموخته است که روی ناخالصی‌های خود کار کنم و من امروز شاید کنار مرداب باشم و داخل یا وسط باتلاق نیستم، شما وقتی وسط یک باتلاق هستی با زمانی که کنار آن قرار گرفته‌ای خیلی فرق می‌کند، امید در او بیشتر است و می‌شود آرام آرام یا به عبارتی به روش دی‌اس‌دی از این بند جدا شویم.

 

موضوع دیگر قضاوت این است که اکثر انسان‌ها هیچ زمانی نمی‌توانند بر مبنای عدالت قضاوت را انجام دهند حتی شخصی که کار آن قضاوت است چون اطلاعاتی که به دست ایشان می‌رسد امکان دارد دارای نقص بوده و درست نباشد، اگر من می‌خواهم یک نفر را قضاوت کنم باید از آگاهی بالایی برخوردار باشم به عنوان مثال در کنگره 60 من که یک راهنما هستم می‌توانم رهجوی خود را قضاوت کنم چون از این مسیر گذشته و مسئولیتم همین است ولی نمی‌توانم یک راهنمای دیگر را در جایگاهی که قرار دارد، قضاوت کنم یا یک مرزبان و یا یک سفر اولی که در لژیون دیگری قرار گرفته آنها را نمی‌توانم قضاوت کنم. چرا؟ 

چون در مکانیسم قضاوت همانگونه که استاد امین می‌فرمایند: زمانی که ما در موضوع قضاوت قرار می‌گیریم ناخودآگاه یک ارتعاشاتی در صور پنهان داریم می‌فرستیم، به عنوان مثال دو نفر را می‌بینید که با همدیگر صحبت نکردند ولی حس خوبی نسبت به هم ندارند این نشانه همان قضاوتی است که در درون انجام می‌گیرد، من در درونم نسبت به شخص دیگری قضاوت می‌کنم به ناخودآگاه ایناین ارتعاشات منفی را به سمت او می‌فرستم وآن شخص این را حس میکند ویک روزی به مشکلی بزرگتر تبدیل میشود لذا چه خوب است که این انرژی وارتعاش مثبت باشد به عنوان مثال شخصی سفر اولی ها کسی میخواهد رهایی بگیرد قضاوت کنند و بگویند: خوش به حال آن شخص، چقدر حالش خوب است، امیدوارم من نیز در آن جایگاه قرار بگیرم، 

اما شخصی اشتباهی مرتکب شده است؟ من اورا قضاوت میکنم، من ناخودآگاه پیام وسیگنالی مخابره میکنم که در این گونه موارد کائنات متوجه آن شخص دیگر نیست و فقط به افکاروانرژی که از شما ساطح شده جواب میدهدوآن را به شما برمی‌گرداند به عنوان نمونه اگر جلوی کوهی قرار بگیری و بگویی دوستت دارم انعکاس صدای شما دوستت دارم است و هیچ وقت جواب عکس آن را به شما نخواهد داد و قضاوت‌ها نیز همین گونه هستند لذا سعی کنیم قضاوت‌ها را درست انجام دهیم از خوشحالی دیگران خوشحال شویم و از ناراحتی دیگران، اگر ناراحت هم نشدیم حداقل خنثی باشیم، این بهترین راه است که ما بتوانیم قضاوت‌های درون خود را درست انجام دهیم.

قسمت دوم دستور جلسه: تولد محمد آقا راهنمای تازه واردین است و ایشان در مورخ 1401/11/23 با مصرف هروئین شیشه و قرص وارد لژیون سوم شدند شاید محمد منظم در جلسات حضور داشت ولی نامرتب در دی اس دی بود حافظه و دانستنی‌های بسیار خوبی داشت ولی در اوایل در کاربرد آنها ضعیف بود به همین موضوع باز شد در اوایل سفر خوبی نداشت، من یادم نمیره صبوری، تلاش و پیگیری همسفران ایشان به ویژه مادر محترمشان باعث شد که محمد ماندگار شود و وی ماندگار شد و در ادامه به یک جایی رسید و متوجه گردید که فقط از طریق یک راه می‌تواند به رهایی و حال خوش برسد و آن‌هم راه ارزش‌ها می‌باشد، همانطور همگی ما باید به این موضوع برسیم که راه رسیدن به حال خوش ورود به ارزش‌ها و صراط مستقیم است و هیچ راه دیگر و راه میانبری ندارد و متاسفانه مسئله دیگری که دارد باب می‌شود راه سوم است انشالله این راه سوم برداشته شود و آن اینکه شخص درمان نمی‌شود و مصرف کننده هم نیست و او یک چیزی را به طور مرتب مصرف کند شاید خودش نداند ولی آنان که این‌کاره بوده‌اند مثل من و راهنماها می‌دانند، ممکن است در یک مقطعی بتواند این کار را انجام بدهد ولی در ادامه جواب نخواهد داد، محمد عزیز با تلاش، صبوری و پیگیری همسفرش در این راه ماند و تلاش خودش را انجام داد، سرانجام در تاریخ 1402/12/02 به رهایی رسید و در ادامه در آزمون راهنمایی شرکت کردند، ایشان و همسفرشان هر دو در آزمون قبول شدند لذا در اینجا به این عزیزان تبریک عرض می‌کنم انشالله در ادامه راه موفق باشند و بتوانند شال نارنجی را نیز دریافت کنند و در آخر بار دیگر به این عزیزان، راهنمای همسفرشان، شما بزرگواران، ایجنت گرامی و تمامی خدمتگزاران تبریک عرض نموده، امیدوارم شاهد بیشتر شدن اینگونه تولدها باشیم و هر روز در شعبه جشن بگیریم و از حال خوش این عزیزان بهره بیشتری ببریم، از اینکه به صحبت‌های من گوش کردید از تمامی عزیزان سپاسگزارم.

 

 

صحبت‌های راهنمای محترم تازه‌واردین مسافر محمد:

سلام دوستان محمد هستم مسافر اول رسم بندگی و ادب به جا می‌آورم و از خدای خودم شاکر و سپاسگزارم که بزرگترین آرزوی من رسیدن به این جایگاه بود، حالا همسفران زیاد درک نمی‌کنند ولی ما مسافران می‌دانیم چه خبر است یک زمانی آرزوی زندگی من ۲۴ ساعت بدون مصرف، بدون فکر و هوس مصرف بود، خدایا شکرت که این لیاقت را به من دادی. از بنیان کنگره آقای مهندس دژاکام تشکر می‌کنم از استاد امین استاد جهان‌بینی تشکر می‌کنم.

امروز از صبح من یک حال دیگری هستم، خدایا مشارکت امروز مرا قبول کن الهی شکرت برای وجود مهندس دژاکام استاد امین و خانواده مهندس، تشکر و قدردانی می‌کنم از تمامی خدمتگزاران کنگره‌60 به خصوص شعبه باباطاهر همدان، اگر محمد با آن حجم تخریب امروز اینجا نشسته و دستش را بالا گرفته و می‌گوید: یک سال و خورده‌ای است که قطع مصرف و دارو را انجام دادم، نتیجه زحمت‌های تک‌تک شماها عزیزان می‌باشد الهی شکرت برای وجود راهنمای همسفرهایم که خواهرانه و مادرانه در کنار ما بوده و کمک کردند مادر و خواهرم با یک وضعیت ناراحت کننده و خرابی وارد کنگره شدند، خانواده‌ای که بزرگ‌ترین آرزویش یک زمانی خندیدن بود و خانه‌ای که در آن خنده وجود نداشت و در‌حال گریه بودند و الان هم گریه می‌کنند ولی این گریه کجا و آن گریه کجا؟ از خداوند خواستارم که هرچه راهنمای همسفرم می‌خواهد به او عطا نماید و تمام آرزوهای ایشان برآورده گردد، خدایا شکرت برای وجود مادرم، مادری که ذره ذره سوخت و آب شد، یک مادر چندین سال نگاه به قد و بالای بچه‌اش می‌اندازد و هزاران آرزو برای او دارد، خدایا شکرت که مادرم وقتی در جمعی که اسم معتاد می‌آید آرام‌آرام صورتش را پنهان نمی‌کند و خجالت نمی‌کشد.

الهی شکرت برای وجود خواهرم که وقتی با دوستانش می‌آید دیگر استرس و ناراحتی این را ندارد که اگر دوستان او مرا ببینند و بگوید برادرم است خجالت بکشد، تشکر و قدردانی می‌کنم و دست این مادر و خواهر را می‌بوسم و کلمات از بیان گفته‌هایی که می‌خواهم بگویم قاصر هستند، امیدوارم خداوند به من لیاقت بدهد تا بتوانم جبران کنم.

الهی شکرت برای وجود پدرم که اگر یک معتاد را در خیابان ببیند، چند تار موی دیگر در سرش سفید نمی‌شود و دیگر خجالت نمی‌کشد، الهی شکرت برای وجود برادرم که دل او قرص و محکم شده که یک برادر دارد و پشت او است.

من ۱۲ الی ۱۳ سال است که آرزوی چنین روزی را داشتم، محل قبلی کنگره جایی بود که در آن حیاط و محوطه وجود داشت، من یک ماه سفر کرده بودم و سفرم خراب شده بود افسرده، ناراحت و ناامید لذا چهارپایه گذاشته و طناب خود را آویزان کرده و انداخته بودم دور گردنم یعنی ته خطی به معنای واقعی، شاید بعضی‌ها به خودکشی فکر کرده بودند ولی من آن را واقعی و عملی می‌کردم و مرا از آنجا پایین آوردند، سفرم خراب شده بود و آنجا نشسته بودم، خیلی حالم خراب بود و سرم را پایین گرفته مثل یک بچه ۵ ساله گریه می‌کردم این‌قدر ناامید و ته خط بودم یک‌آن دیدم یک نفر جلوی من ایستاده، وقتی سرم را بالا آوردم دیدم آقا عبدالله است و نگاهی به من کرد و گفت: محمد چی شده؟ چرا گریه می‌کنی؟ دنیا که به آخر نرسیده است، در جواب ایشان گفتم: آقا عبدالله خیلی‌ ناراحت و ته خط هستم آقا من عضو انجمن ریاضی‌دانان جوان ایران بودم و در ایران ۱۴ نفر بودیم که در مسابقات و المپیاد ریاضی شرکت می‌کردیم، و یک زمانی به خودم آمدم که دیدم در صحرا نشسته و زرورق دستم است، این کجای عدالت است؟ مگر من از دیوار چه کسی بالا رفتم؟ آخه من مگر دست توی جیب چه کسی کردم؟ دنبال ناموس چه کسی افتادم؟ تاوان کدامین گناه خود را پس می‌دهم؟ چه کردم؟ چرا من؟ مگر من چه گناهی را مرتکب شدم؟

ایشان یک پوزخندی به من زد و سوالی ازم پرسید، فرمودند: محمد به نظر تو چند نفر مصرف کننده در دنیا وجود دارد؟ در جواب گفتم: آقا اصول دین می‌پرسید؟ نمی‌دانم چندین میلیون نفر و ایشان گفتند: آفرین، از بین این چند میلیون نفر خدا تو را انتخاب کرده است شاید همین الان خیلی‌ها هستند که وضعشان از تو بدتر است و خیلی بیشتر از تو کمک نیاز دارند ولی خدا دست روی تو گذاشت و تو را با خودش به کنگره آورد و این را بدان که خدایی نیز هست، کار و برنامه‌ای برای تو دارد که بین آن همه آدم تو را برداشته و آورده، من نیز شروع کردم به ناله و عجز که من این اینطوری بودم و از عرش به فرش آمده‌ام و ... آقا عبدالله یک جوابی به من داد که هنوز هم آویزه گوشم است، یک پوزخندی زد من نگاهشان کردم و گفتم آقا به من می‌خندی؟ گفتند: نه به طرز تفکرت می‌خندم، گفتم: چرا آقا؟ فرمود: محمد آیا خبر داشتی که یوسف باید به ته چاه می‌افتاد و به بازار برده فروش‌ها می‌رفت، یوسف باید سال‌ها بردگی می‌کرد و کنج زندان می‌افتاد. حالا خوردی زمین سرت سلامت، ایرادی ندارد و دنیا که به آخر نرسیده است. این حرف باعث شد زندگی محمد عوض شود و فرمودند: محمد با من رفیق باش که در جواب ایشان گفتم:آقا من کوچیک شما و شما تاج سر من هستید و گفتند: تعارفات و بحث راهنما و رهجو را کنار بگذار و با من رفیق باش، شاید مدت ۱۵ الی ۲۰ سال هیچ کسی این جمله را به من نگفته بود، در شوک فرو رفتم یکی مثل آقا عبدالله می‌گوید با من رفیق باش، خداوکیلی رفاقت را در حق من تمام کرد و در حق من برادری و واقعا پدری کرد در حق من، روزی که شاید حتی خانواده‌ام درب را به روی من بستند روزی که نزدیک‌ترین رفیق‌هایم از طرف دیگر می‌رفتند که جواب سلام مرا ندهند، ولی آقا عبدالله با آغوش باز مرا پذیرفت، فقط یک جمله می‌خواهم بگویم: آقا عبدالله شما هفت بار نه ۷۰ بار دور خانه خدا گشته‌اید، شما مکه و کربلا رفته‌اید، امام حسین مگر غیر از این بود که برای آزادی و رهایی جنگید؟ پس بدان مکه و کربلا اینجاست که اگر خدا بهم رحم می‌کرد و اگر شانس نمی‌آوردم این بود که الان زیر ۲متر خاک بودم اگر مامور مرا نمی‌گرفت و زندان نمی‌افتادم و اگر دیوانه نشده بودم و راهی تیمارستان نمی‌شدم.

روزی که جواب آزمون راهنمایی آمد به آقا عبدالله زنگ زدم و نیم ساعت پشت تلفن گریه کردم و گفتم آقا یادتون است یک روز به من گفتی حتماً خدا دوستت دارد و حالا جواب آزمون آمد و خدا به من نگاه کرد ببخشید زیاد صحبت کردم ولی این را بدانید که یک عمر است که حسرت چنین روزی را می‌کشم که دستم را بالا گرفته و بگویم یک سال و چند ماه زندگی بدون مصرف مواد داشتم. از اینکه به صحبت‌های من گوش کردید ممنونم.

 

تایپ، عکس، تنظیم و ارسال: مسافر محمدرضا (لژیون هشتم) نگهبان سایت 

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .