English Version
This Site Is Available In English

گروه خانواده_ انسان‌ها قطره‌ای از وجود خدا هستند

گروه خانواده_ انسان‌ها قطره‌ای از وجود خدا هستند

جلسه دهم از دوره دوم جلسات لژیون سردار به استادی پهلوان همسفر اعظم، نگهبانی همسفر سمیرا و دبیری همسفر فاطمه با دستور جلسه <<قضاوت و جهالت >>  روز چهارشنبه ۱۸ تیر ماه سال۱۴۰۴راس ساعت ۱۵:۳۰ آغاز به کار کرد.

خلاصه سخنان استاد:

به نام قدرت مطلق الله 

خداوند را شاکرم و سپاسگزارم به خاطر این که یک بار دیگر به من اجازه داده شد، که به نمایندگی زاهدان بیایم و در خدمت شما عزیزان باشم. نمیدانم با چه زبانی و با چه کلامی از خداوند به خاطر این که اجازه‌ی خدمت به بندگانش را به من می‌دهد سپاس‌گزاری کنم. که من به زاهدان بیایم و ازشما عزیزان آموزش بگیرم. ان شالله لیاقتش را پیدا کنم تا دریافت کنم.

خوب از آقای مهندس سپاسگزارم به خاطر این که اگر بستر کنگره را به وجود نیاورده بودند وکنگره‌ای وجود نداشت شاید امروز اعظمی هم نبود و در حالت عادی و طبیعی زندگی نمی‌کرد.

من می‌دانم که قبلاً با تخریبی که داشته‌ام، من مصرف کننده قرص بودم خیلی حالم بد بود. جهان بینی خیلی افتضاحی داشته‌ام اصلا نمی‌توانستم با همسرم زیر یک سقف زندگی کنم، اختلافات زیادی داشتیم حالا جدا از اعتیاد نگاه من نگاه غلطی بود به زندگی و همه‌ این‌ها در کنگره یواش یواش وذره ذره درست شد.

خیلی طول کشید! من الان 13سال است که در کنگره هستم، ولی چون با تمام وجودم که می خواستم از چاه در بیایم بندهایی که آویزان میشد در چاه از طرف راهنما و ازطرف آقای مهندس و استاد امین و از سی‌دی‌های ایشان، به همه‌ چیزهایی که در کنگره وجود داشت چنگ می‌زدم به آن بندها، برای این که بیایم بیرون از آن تاریکی‌ها آمدم رسیدم به سطح، دیگر آن تخریب‌های قرص و آن حال بدی‌ها به آن شدت قبل نیست، ولی قرار هم نیست که روی زمین بمانیم، قرار است که برویم ان شالله بالا، سی دی آخری که آقای مهندس گفتن، سی‌دی نردبان، شعری را که از مولانا خواندند خیلی برای من قشنگ بود و خیلی دلچسب که اگر می‌خواهیم به آسمان برویم باید چه اتفاقی برای ما بیفتد.

امروز دیدم یار را آن رونق هر کار را

میشد روان بر آسمان 

همچون روان مصطفی 

گفتم که بنمان نردبان 

تا بر روم بر آسمان 

گفتا سر تو نردبان 

سر را در آور برزیر پا 

سرت را بگذار زیر پایت تا مثل نردبان بروید بالا

حالا منظور چیست؟  همان خواسته‌هایمان چیزهایی که همیشه خواسته‌اش را داریم برای خودمان، می‌گویند باید بگذارید زیر پایت تا بتوانی بروی بالا، تا برسید به آن چیزی که واقعاً بی قرارمان کرده است.

انسان‌ها،  قطره‌ای از وجود خداوند هستند. جدا شده‌ایم یک روز بنا به فرمان خداوند قرار شد، که یک مسیری را طی کنیم تا دوباره برسیم به این دریا با حفظ موجودیت، هر چه که انسان‌ها از خداوند دورتر می‌شوند بی قرارتر می‌شوند ،حالشان بدتر می‌شوند، آشفته‌تر می‌شوند، و هرچه که به خداوند نزدیک‌تر می‌شویم حال بهتری را تجربه می‌کنیم، آرامش و آسایش به دست می‌آوریم. چرا همه به دنبال بهشت هستند چون حال خوب در بهشت است. اصلا آرامش و آسایش داشتن یعنی حال خوب و برای این که به خداوند ویا حال خوب برسیم باید، از ضدارزش‌ها فاصله بگیریم و برویم به سمت ارزش‌ها، ارزش‌ها و ضد ارزش‌ها را برای ما در کنگره تعریف کرده‌اند. خداوند هم در قرآن و هم به زبان خودمان، به زبان ساده‌ی آقای مهندس یکی یکی همه را برای ما بیان می‌کنند. 

که این ارزش است و این ضدارزش، هرچه که تلاش بیشتری کنیم. برای انجام این ارزش‌ها آن بهشت را بیشتر درک می‌کنیم. وهرچه که بیشتر درک کنیم آن حال خوب را انگار که تشنه تر می‌شویم. واقعاً برای ادامه‌ی دریافت آن حال خوب من همه‌ی آن چیزهایی را که همه‌ی آن حس‌های خوبی را که واقعاً می‌تواند انسان آرزویش را داشته باشد در کنگره درک کرد.

یادم است برای شال راهنمایی وقتی که قبول شدم خیلی خوشحال شده بودم که راهنما شده‌ام. زمانی که آقای مهندس شال را انداختند گردن من گفتم: ازاین حال بهتر نمی‌شود. بهترین حالی که می‌توانستم که می‌توانستم درک کنم، و بعد رسیدیم به سالروز مثلا تولدمان، رسیدیم به شال گرفتن همسرم، رسیدیم به شال پهلوانی، هر کدام از این‌ها که بهش می‌رسیدم می‌گفتم این دیگر بهترینش است.

 یادم است که وقتی شال پهلوانی را گرفتم آنقدر حالم خوب بود که در باور خودم نمی‌گنجیدم، که یک نفر این‌قدر روی زمین بهش خوش بگذرد.

قسمتم شد که کتاب حال شما چطور است را بخرم از آقای مهندس، آن روز دیگر گفتم بهتر نیست ازاین روز،ولی می‌خواهم بگویم وقتی که اسیسانت شده بودم. شعبه‌های مختلفی که می‌رفتم و آدم‌های مختلفی که می‌دیدم خیلی زحمت برایشان درست می‌کردم؛ برای اطرافیانم می‌دانم ولی آنقدر حال خوب پیدا می‌کنم که می‌گویم یعنی می‌شود دوباره ازاین بهتر؟مثلاً من در خانواده‌ای خیلی با فرهنگ، با تحصیلات بالا، پولدار خیلی زیاد دراین موقعیت خوب در بهترین کشور بهترین شهر به دنیا می‌آمدم، ولی در کنگره این را آقای مهندس گفت: که هرجایی که هستید خودمان با دست خودمان تعیین کرده‌ایم، امروز اگر من در کشور ایران هستم، در شهر اصفهان دارم زندگی می‌کنم جایگاهی که خودم برای خودم از قبل محیا کرده‌ام و خودم انتخاب کرده‌ام آمده‌ام، حالا وقتی که می‌دانیم که زندگی ادامه دارد قطعا وقتی از این‌جا می‌روی بعد دیگر درهرجایی و در هر جایگاهی بخواهی زندگی کنید؛ باز آن را خودمان باید انتخاب کنیم، خب چه طوری می‌توانم انتخاب کنم، با عملی که این‌جا انجام می‌دهند. و اگر ما همیشه شکرگزار این هستیم که در کنگره هستیم.

کنگره یک مکانی را برای ما به وجود آورده است که سخت درتلاش هستیم "که بتوانیم جایگاه بعدی‌مان را جایگاه خیلی خوبی را به وجود بیاوریم؛ برای خودمان این موقعیت در اختیار خودمان است. حالا که من استفاده بکنم یا نکنم دیگر دست خودم است. داشتم ازاین می‌گفتم که خداوند اختیار را به ما داده است و قدرت و قضاوت ، و هر لحظه و هرجایی ما قضاوت می‌کنیم، درمورد چه کسی ؟ درمورد خودمان، یعنی که هر چه من قضاوت کنم نشان دهنده‌ی جهل و ناآگاهی من است. هر لحظه در زندگی باید خودمان را قضاوت کنم باید انتخاب کنم، امروز این پول را این‌جا خرج بکنم یا نکنم، امروز بروم زاهدان یا نروم، امروز با فرزندم اینطوری صحبت بکنم یا نکنم ، جواب خواهرم را به این شکل بدهم یا ندهم، کنگره بروم یا نروم،تحصیلاتم را ادامه بدهم یا ندهم، درمورد همه‌ی این‌ها باید قضاوت کنم ،راهی را انتخاب میکنیم مسیر ما را مشخص می‌کند. خداوند وقتی که این قضاوت را به ما داد و راه را گذاشت جلوی پای ما ، یک شعبده هم به کار برد"و شعبده اش خیلی مهم است. نکته‌ی مهمش این جاست که دوتا مسیر گذاشت جلوی من یک مسیر که ظاهراً گلستان است.

ویک مسیر که ظاهراً آتش است *شعبده این جاست که مسیری که به ظاهر راحت است گلستان است ختم می‌شود به دوزخ، و مسیری که به ظاهر سخت و طاقت فرسا است ختم می‌شود به گلستان ، همان مطلبی که در وادی یازدهم آب زلال که مایع حیات انسان که در کوزه‌ی گلی می‌ریزد.( وزهرشیرین را در جام طلا)

ولی یک نفر را می‌بینم صبح زود قبل از طلوع آفتاب بیدار می‌شود مسیری را طی می‌کند برای یاد گیری، باشگاه می‌رود،سرکارمی‌رود، یا کنگره می‌رود خدمت می‌کند یا هرکاری، یا مادر شده‌ایم که غذا درست کردن ، خونه تمیز کردن ،به خودش سخت می‌گیرد که حتماً غذا بخورد،به اندازه بخورد، چه بخورد چه نخورد، انتهای این مسیر ما می‌دانیم مسیر ، مسیر سختی است. به ظاهر ولی انتهایش ، انتهای خوبی است. درلژیون سردار همین اتفاقات برای ما میفتد. می‌توانیم به ظاهر بگوییم خب ۶میلیون تومان پرداخت برای من راحت است. همین را انجام بدهم این هم راحت است این هم خوب است. ولی اگر تمام توان من نباشد و من توانم بیش از آن باشد درحد ۶میلیون تومان ، امروز منه اعظم اگر ۶ میلیون تومان پرداخت کنم درلژیون سردار انتهایش برای من دوزخ است.بخشندگی است ولی انتهایش برای من دوزخ است چون حال من را خوب نمی‌کند. چون آن چیزی را که باید دریافت کنم، نمی‌کنم چون‌توانم بیش از ۶ میلیون تومان است. ولی یک نفر را میبینی توانش درحد ۲ میلیون تومان است ولی تمام تلاش خودش را می‌کند که عضو لژیون سردار بشود می‌تواند ۲ میلیون تومان را کمک کند برود ولی می‌گوید من باید عضو بشوم.

سختی را میخرد باید هزار جور برنامه ریزی کند تا بتواند ۴ میلیون تومان را پس انداز کند و ببخشد ولی درانتهایش برایش انتهای قشنگی نیست. حضرت ابراهیم رفت در آتش ، آتش را انتخاب کرد به خاطر این که دیگران را هدایت کند، نمی‌خواست که انسان‌ها در جهل و ناآگاهی بمانند ، گفت عیبی ندارد من را بیندازید در آتش ولی شماها بدانید که این کار غلط است. سراز گلستان در آورید.

مرزبانان کشیک: مسافر علیرضا و همسفر ام‌البنین
تاپیست: همسفر مریم رهجوی راهنما همسفر مهدیه (لژیون اول)
عکس: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر مهدیه (لژیون اول)
ویراستار:همسفر زهرا.خ رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون دوم)
ارسال :همسفر سمیه رهجوی راهنما همسفر مهدیه (لژیون اول)
همسفران نمایندگی زاهدان

 

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .