هر هفته وقتی دستور جلسهی جدیدی را اعلام میکنند در دلم چیزی روشن میشود. یک چراغ، یک حس، یک تلنگر که میگوید: حواست باشد، این فقط یک موضوع تکراری نیست؛ این فرصتی است که خودت را یک بار دیگر مرور کنی. این هفته، وقتی شنیدم دستور جلسه حرمت کنگره۶۰ است و اینکه چرا رابطههای مالی، کاری و خانوادگی در این مکان ممنوع است یک لحظه مکث کردم؛ ته دلم یک حسی پیچید؛ چون یاد لحظههایی افتادم که اگر این حرمتها نبودند، شاید منِ امروز اصلاً وجود نداشت. شاید آن سکوتِ امن در لژیون، آن صداقتِ بیقضاوت، آن فضا برای بودنِ واقعی، هیچوقت ایجاد نمیشد. گاهی دلم میخواهد ساعتها بنشینم در باشگاه تیراندازی باکمان و فقط تماشا کنم. آن سکوت عجیبی که در فضا جاری است، آن لحظهای که یک نفر نفسش را حبس میکند و تیر را به عقب میکشد و یک نوع تمرکز، احترام به لحظه، به خودش و هدفش را احساس میکند.
برای من، آن لحظهها چیزی بیشتر از تمرین تیراندازی است، برای من شبیه لحظههایی است که در لژیون نشستهام و به صدای راهنما را گوش میدهم. همان تمرکز، همان احترام، همان حرمت. وقتی برای اولین بار شنیدم که رابطههای مالی و کاری و خانوادگی در کنگره ممنوع است، ته دلم چیزی گفت: چرا؟ مگر کمک به همنوع خوب نیست؟ مگر نمیشود رفاقت کنیم، با هم کار کنیم، یا یک معاملهٔ کوچک داشته باشیم. آن روزها جوابش را نمیفهمیدم… اما حالا، بعد از بودن، بعد از دیدن، بعد از زندگیکردن با کنگره، خوب میفهمم چرا. کنگره برای من یک پناهگاه است. جایی که که میتوانم بینقاب باشم. نه مشتری هستم نه فروشنده، نه همکار، نه خواهرزاده و نه هیچ نقش دیگری، من هستم و زخمهایم، من هستم و راه نجاتم.
اگر این فضا به رابطههای مالی، کاری ، خانوادگی آلوده شود، آن وقت است که این امنبودن، از بین میرود و من دیگر نمیتوانم راحت حرف بزنم، نمیتوانم اشک بریزم، نمیتوانم بگویم فلان روز دلم شکست. در باشگاه تیراندازی؛ هر کسی فقط مسئول کمان خودش است و در کنگره۶۰ هم هر کسی مسئول سفر خویش و مسئول ساختن خودش است. حرمت یعنی: من به تو عشق میدهم؛ اما وارد حسابهای شخصیات نمیشوم به تو لبخند میزنم؛ اما اجازه نمیدهم ؛حتی یک درصد از ذهنم به سمت و سویی برود که بخواهم از تو سودی ببرم یا کاری برایم انجام بدهی. حرمت؛ یعنی دوستداشتنی که پاک است، بدون توقع، بدون چشمداشت، من از این دوستداشتن، طعم واقعی عشق را میفهمم، حرمت یعنی آرامش.
الان که تمرین میکنم تا تیرهایم را به هدف بزنم، یاد گرفتهام که اگر لحظهای تمرکزم از بین برود، تیر به هدف نمیخورد و انگار حرمت کنگره، تمرکز ذهن و دل ماست روی هدفی به اسم رهایی؛ اگر قرار است به روشنایی برسم، باید آن خط قرمزها را بدانم. خطهایی که کمک میکنند هرکس جای خودش باشد و هیچکس به حریم دیگری وارد نشود. در باشگاه، اگر یکنفر، یکقدم جلوتر از خط آتش بایستد، داور به او تذکر میدهد؛ چون این خط، مرز امنیت است. درکنگره۶۰, این حرمتها، همان خطهای قرمزی است که داور زندگیمان، آقای مهندس ترسیم کردهاند تا ما بتوانیم رها شویم، بتوانیم در مسیر رشد، در باشگاه زندگی، هنگام نشانهگیری ،حواسمان فقط به هدف باشد، نه به برقراری رابطه، نه به حساب و کتاب و نه پرداختن به حواشی. کنگره برای من خانهای امن است که با این حرمتها ساخته شده و من هر روز بیشتر از دیروز عاشق این خانه میشوم.
من در این خانه یاد گرفتم عشق، بدون مالکیت هم میتواند باشد، عشقی پاکتر، عمیقتر و ماندگارتر! چقدر خوششانسم که در این مسیر، راهی را میروم که از قلب و اندیشهی بزرگمردی مثل آقای مهندس حسین دژاکام جاری شده است. کسی که با عمق جان، رنج کشید تا ما طعم رهایی را بچشیم، کسی که با دستانی از جنس ایمان، بنایی ساخت که در آن انسانها دوباره انسان بودن را تجربه کنند. از صمیم قلب سپاسگزار ایشان و خانواده شریف و نجیبشان هستم که در این راه، ستونهایی از عشق و استقامت بودند. بینهایت قدردان تکتک خدمتگزارانی هستم که چراغ این مسیر را روشن نگه داشتند، از دیدهبانان تا مرزبانان، راهنمایان، نگهبانان و همه عزیزانی که بدون هیچ چشمداشتی با دلهای روشن، این خانه را خانهی امن من و ما کردند. خداوند را سپاسگزارم که در این حیات دوباره، من را به خانهای راه داد که حرمت ستون اصلی آن است. باشد که لیاقت این حضور را داشته باشم و بتوانم چراغی کوچک از این منبع عظیم نور باشم.
نویسنده: همسفر شرمینه رهجوی راهنما همسفر کیمیا (لژیون سوم)
رابط خبری: همسفر منصوره رهجوی راهنما همسفر کیمیا (لژیون سوم)
ویراستاری: همسفر لیلا رهجوی راهنما همسفر فخری (لژیون چهارم) فخری دبیر اول
ارسال: همسفر طاهره رهجوی راهنما همسفر فخری (لژیون چهارم) نگهبان سایت
همسفران باشگاه تیر و کمان کنگره۶۰
- تعداد بازدید از این مطلب :
148