انسان دو چهره دارد؛ یکی سُرّ پنهان و دیگری سُرّ آشکار، یعنی ممکن است کسی به ظاهر در مسیر خوبی باشد مثل رفتن به کنگره اما این موضوع را از اطرافیانش پنهان کند چون میترسد اگر دیگران بفهمند شخصیت یا اعتبارش زیر سؤال میرود. ولی واقعیت برعکس این است؛ مسافر من وقتی به کنگره آمد و فهمید که جای خوبی است نهتنها پنهان نکرد بلکه با افتخار به اطرافیانش گفت: «من برای ترک اعتیادم یک جای عالی پیدا کردم، خیلی راحت ترک کردم و اذیت نشدم فقط باید قانونمند پیش بروید، یکشبه این اتفاق نمیافتد چون به زمان احتیاج دارد مثلاً من دوازده ماه سفر کردم تا درمان شدم حالا هم شکر خدا دو سال است که پاک هستم». بعضی افراد فکر میکنند اگر دیگران متوجه شوند به کنگره میرود شخصیتشان خرد میشود؛ اما درست آن لحظهای که مسافر من تصمیم گرفت آشکارا واقعیت را بگوید تازه شخصیت و اعتبار واقعی خود را به دست آورد.
کنگره فرصتی بود که خدا به او داد، اگر درست استفاده نمیکرد ممکن بود آن فرصت از او گرفته شود؛ خداوند به همه بندههایش فرصت میدهد و راه خوب و بد را هم نشان میدهد اما انتخاب نهایی با خود انسان است که راه درست را انتخاب کند یا اشتباه. خیلی از افراد در زندگی دو چهره دارند؛ در ظاهر خوب اما در باطن چیز دیگری هستند مانند کسی که جنس بیکیفیت را با چند برابر قیمت به مردم میفروشد یا اجناس تاریخگذشته را دوباره بستهبندی میکند ولی از آن طرف در مسجد در صف اول نماز جماعت میایستد یعنی ظاهرش خوب اما باطنش پنهان مانده است. در زندگی گاهی خواستههایی داریم و برای رسیدن به آن خیلی تلاش میکنیم اما به آن نمیرسیم و ناراحت میشویم چون فکر میکنیم خدا دعای ما را نشنیده است؛ در حالی که ممکن است آن خواسته به ضرر ما باشد. خدا دانا و حکیم است اگر چیزی را به ما نمیدهد حتماً به صلاح ما نیست مانند وقتی عزیزی را از دست میدهیم، ناراحت میشویم حتی ممکن است گله و شکایت کنیم ولی فراموش میکنیم که هیچ اتفاقی بدون خواست خدا نمیافتد حتی افتادن یک برگ از درخت هم بیاذن او نیست.
در برابر سختیها باید صبور باشیم چون همیشه بعد از هر سختی، راحتی هم هست باید باور داشته باشیم که خدا هر چیزی را که به صلاح بندهاش باشد به او میدهد و هر چیزی که به ضررش باشد نمیدهد. خاطرهای هست از خانمی که دلش خیلی پسر میخواست؛ خدا به او پنج دختر داده بود اما باز هم شب و روز دعا میکرد که پسری داشته باشد بالاخره دعایش مستجاب شد و صاحب پسر شد اما سالها بعد آن پسر در درگیری با دوستش باعث قتل کسی شد و بعد از هفت سال زندان او را اعدام کردند به همین دلیل مادرش از غصه زمینگیر شد، همیشه اشک در چشم داشت و دلش شکست.
این ماجرا به ما میفهماند که گاهی آن چیزی که با تمام وجود میخواهیم ممکن است بزرگترین درد زندگی ما شود؛ اگر خدا چیزی را از ما دریغ میکند نه از روی بیمهری بلکه از روی حکمت و محبت است ما باید راضی به رضای خدا باشیم و ایمان داشته باشیم که او بهتر از هر کسی میداند چه چیزی برای ما خوب است.
نگارش: همسفر طاهره، رهجوی راهنما همسفر فاطمه(لژیون هفتم)
ویرایش: رابط خبری همسفر سارا، رهجوی راهنما همسفر فاطمه(لژیون هفتم)
ارسال: همسفر مژگان دبیر دوم سایت
همسفران نمایندگی خلیجفارس بوشهر
- تعداد بازدید از این مطلب :
59