English Version
This Site Is Available In English

دلتنگم و با هیچکسم میل سخن نیست

دلتنگم و با هیچکسم میل سخن نیست

دلتنگم و با هیچکسم میل سخن نیست
کس در همه آفاق به دلتنگی من نیست

گلگشت چمن با دل آسوده توان کرد
آزرده‌دلان را سر گلگشت چمن نیست

روزهایی را پشت سر می‌گذاریم که برایمان آسان نیستند. روزهایی که شهر پر از اضطراب است و آسمان، آن آبی همیشگی را از دست داده. اما در این همه هیاهو، نبودن کنگره۶۰، زخمی‌ست که فقط اعضایش می‌توانند عمقش را حس کنند.

دلم برای آغوش گرم و بی‌قید دوستانم تنگ شده. آغوش‌هایی که در اوج سختی‌ها، پناه و آرامش بودند. دلم برای آموزش‌هایی تنگ شده که چون نوری در تاریکی، راه را به من نشان می‌دادند، تکه‌های گم‌شده‌ی پازل زندگی‌ام بودند. دلم تنگ است برای هیاهوی سایت کنگره، برای صدای مطالبی که هر روز جان تازه‌ای می‌دادند، برای آن شور و جوش در دل صفحه‌ها که هر کدام قصه‌ای از امید و تغییر بودند. ولی بیشتر از همه، دلم برای صدای استاد بزرگم تنگ است… همان صدایی که هر هفته می‌نشستم و با تمام وجود می‌شنیدمش، می‌فهمیدمش و با آن جان تازه می‌گرفتم.

کنگره برای من، فراتر از یک مکان بود؛ مأمنی امن وسط آشفتگی‌های جهان. حالا که درهایش به روی ما بسته شده‌اند، اما باور دارم دل‌هایمان روشن‌تر از هر زمان دیگری می‌تپند. ما خاموش نمی‌شویم؛ ما همچنان با کلماتمان، با یادمان، با امیدمان، آن شعله‌ی پرشور را در درون خود روشن نگه می‌داریم.

امید دارم به زودی دوباره در کنار هم، روی همان صندلی‌های ساده و مقدس کنگره بنشینیم. دوباره صدای استاد را بشنویم، دوباره بیاموزیم، دوباره از نو ساخته شویم. هر روز که می‌گذرد، دلتنگی‌ام عمیق‌تر می‌شود، اما عشق ما فراموش نمی‌شود.

تا آن روز، این دلنوشته را هدیه می‌کنم به تمام دل‌هایی که بی‌صدا و آرام، برای بازگشت آن روشنایی می‌تپند…


نویسنده: همسفر ملیکا نگهبان سایت

همسفران نمایندگی دانیال اهواز

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .