English Version
This Site Is Available In English

قبول مسئولیت

قبول مسئولیت

جلسه یازدهم از دوره‌ی دوازدهم کارگاه‌های آموزشی عمومی کنگره ۶۰ نمایندگی دلیجان، با استادی مسافر عباد، نگهبانی همسفر مسعود و دبیری مسافر دانیال،با دستور جلسه:" وادی چهارم و تاثیر آن بر روی من" شنبه ۳۱ خرداد ۱۴۰۴ ساعت ۱۷ آغاز به کار کرد.

 

سخنان استاد:

سلام دوستان عباد هستم یک مسافر 

تشکر می کنم از ایجنت محترم شعبه آقا محمد و گروه مرزبانی و خداقوت به آنها می‌گویم، همچنین از راهنمای لژیون خدمت گزار، آقا محمد راهنمای لژیون دوم و نگهبان جلسه بابت اجازه خدمت در این جایگاه تشکر می کنم.

دستور جلسه وادی چهارم است با این عنوان که:« در مسائل حیاتی به خداوند مسئولیت سپردن، یعنی سلب مسئولیت از خویشتن».

هر کدام از این وادی ها به نوعی ما را با خودمان آشناتر می‌کند اما به این وادی که می‌رسیم این وادی حجت را تمام می‌کند چون در سیستم هستی بعد از خلق انسان خداوند به ما اختیار تام داده است، ابزار و توانایی انجام هر کاری را به ما داده است، پس برای اینکه بتوانیم گام‌های محکم و استوار برداریم باید مسئولیت تمام کارهایمان را بپذیریم.

چون اختیار تام داریم می‌توانیم خودمان برای خودمان تصمیم بگیریم، می‌توانیم راه درست و راه غلط را خودمان انتخاب کنیم ولی باید به این نکته هم فکر کنیم که عواقب بعدی این انتخاب‌های ما چیست؟ اگر راهی که انتخاب کردیم منفی باشد عواقب بسیار بدی دارد که بازگشتن از آن بسیار سخت است. من به عنوان یک شخص مصرف‌کننده زمانی که مواد مصرف می‌کنم به هیچ چیز فکر نمی‌کنم ولی زمانی که به خود می‌آیم وقتی که بپذیرم چه تخریب‌هایی در جسم خودم، در خانواده، در جامعه، برای اطرافیان و در محیط کار ایجاد کرده‌ام آن‌وقت بدهکار خواهم شد، زمانی هم که بدهی شوم باید به طریقی تلافی و جبران کنم.

برای جبران تخریب‌های گذشته باید مسوولیت کارهایم را بپذیرم. زمانی که مسوولیت کارهایم را بپذیرم در کنگره درمان می‌شوم، و آن‌طور که شایسته است بدهی را به جسم خودم برمی گردانم. در زندگی نسبت به همسفرانم کم‌لطفی کرده‌ام پس به کنگره می‌آیم ، آموزش می‌گیرم و درصدد جبران برمی‌آیم. در محیط کار یا هر جای دیگر، فرقی نمی‌کند، با آموزش و جبران در صدد بهبود اوضاع گذشته بر می‌آیم.

منِ مصرف‌کننده برای درمان دنبال پای اضافه نباید باشم، به دنبال دستی از غیب که به یاری من برسد تا من بتوانم حرکت کنم، درمان شوم و به رهایی برسم نباید باشم، باید گام‌هایم را محکم‌تر بردارم، هدفم مشخص باشد و در این مسیر تلاش و کوشش بیشتری انجام بدهم. زمانی که تلاش و کوشش کردم آن‌گاه به نتیجه خواهم رسید.

خیلی از نعمت‌ها را خداوند به ما داده است که اگر درست نگاه کنیم داشتن این نعمت‌ها معجزه است. خداوند به ما دست داده است؛ از این دست چگونه می‌توانیم استفاده کنیم؟ یا می‌توانیم دستگیری از انسانی کنیم و یا با دستانمان او را به باتلاق و تباهی بکشانیم و یا با همان دست‌مان دزدی و جنایت کنیم. خداوند به ما چشم داده است؛ مثبت یا منفی نگاه کردن با این چشم به خود ما و زاویه دید ما بستگی دارد، یا می‌توانیم پدیده‌ها را ببینیم و لذت ببریم یا با همین چشم به قضاوت دیگران بپردازیم.

با زبانی که خداوند به ما داده است یا می‌توانیم از انسانی دلجویی کنیم یا زبان به غیبت باز کنیم و در زندگی و امور دیگر انسان‌ها تجسس و قضاوت نماییم. زمانی که به این مسائل خوب فکر کنیم و مسئولیت کارهایمان را خودمان به عهده بگیریم، قطعاً به آن هدف مورد نظرمان خواهیم رسید. این نعمت‌ها و معجزات به یک‌باره اتفاق نمی‌افتد، هر چیزی یک حکمتی دارد؛ خداوند یک‌سری چیزها را از ما می‌گیرد و در مقابل یک چیز دیگر به ما می‌دهد؛ شاید زمانی یک چیز مادی از ما بگیرد و به صورت معنوی چیز دیگری برگرداند، ما نباید در این موارد از خداوند شاکی باشیم.

یک داستانی است که؛ پیر مرد تهی دست، زندگی را در نهایت فقر و تنگدستی می گذراند و برای زن و فرزندانش قوت و غذائی ناچیز فراهم می کرد. از قضا یک روز که به آسیاب رفته بود، دهقان مقداری گندم در دامن لباس اش ریخت و پیرمرد گوشه های آن را به هم گره زد و در همان حالی که به خانه بر می گشت با پروردگار از مشکلات خود سخن می گفت و برای گشایش آنها فرج می طلبید و تکرار می کرد: ای گشاینده گره های ناگشوده عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشای.

پیر مرد در حالی که این دعا را با خود زمزمه می کرد و می رفت، یکباره یک گره از گره های دامنش گشوده شد و گندم ها به زمین ریخت او به شدت ناراحت شد. پیر مرد نشست تا گندم های به زمین ریخته را جمع کند ولی در کمال ناباوری دید دانه های گندم روی همیانی از زر ریخته است. پس متوجه فضل و رحمت خداوندی شد و متواضعانه به سجده افتاد و از خدا طلب بخشش نمود.

زمانی که گندم روی زمین ریخته بود گفت: 

بانگ بر زد، کای خدای دادگر چون تو دانائی، نمیداند مگر

سالها نرد خدائی باختی این گره را زان گره نشناختی

این چه کار است، ای خدای شهر و ده فرقها بود این گره را زان گره

من ترا کی گفتم، ای یار عزیز کاین گره بگشای و گندم را بریز

ابلهی کردم که گفتم، ای خدای گر توانی این گره را برگشای

آن گره را چون نیارستی گشود این گره بگشودنت، دیگر چه بود

من خداوندی ندیدم زین نمط یک گره بگشودی و آنهم غلط

الغرض، برگشت مسکین دردناک تا مگر برچیند آن گندم ز خاک

چون برای جستجو خم کرد سر دید افتاده یکی همیان زر

سجده کرد و گفت کای رب ودود من چه دانستم ترا حکمت چه بود

هر بلائی کز تو آید، رحمتی است هر که را فقری دهی، آن دولتی است

تو بسی زاندیشه برتر بوده‌ای هر چه فرمان است، خود فرموده‌ای

امیدوارم بتوانیم با پذیرش مسئولیت کارهای خودمان به آن نتیجه‌ی دلخواه خودمان برسیم. اگر بخواهیم در زندگی به نتیجه‌ی دلخواه خود برسیم و از پس مشکلات خود بربیاییم کمک و همراهی همسفر بسیار لازم و ضروری است و این زمانی میسر می‌شود که مسافر و همسفر هر یک مسوولیت کارهای خودشان را بپذیرند.ممنونم که گوش کردید.

عکس: همسفر پیمان- لژیون یکم 

تایپ، ویرایش و بارگزاری خبر: همسفر مسعود- لژیون یکم 

نمایندگی دلیجان 

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .