قوی بمان، صبر کن؛ زیرا در بدترین شرایط هم میشود رشد کرد و جوانه زد. ممکن است امروز هوا طوفانی باشد؛ اما تا ابد که باران نخواهد بارید .
شروع به نوشتن میکنم. نگارش چندسطری از خاطراتی که هم تلخ و هم شیرین است که دلم میخواهد با عزیزانم به اشتراک بگذارم. تلخ ازآنجهت که ترس و ناامیدی و نگرانی را تجربه کردم و شیرین به آن جهت که با بهترین مکان دنیا آشنا شدم.
نمیدانم از کجا و چگونه شروع کنم؛ ولی از جایی آغاز میکنم که با تمام قویبودن و صبور بودن و پر انرژی بودنم، دیگر امیدی نداشتم. ترس وجودم را فراگرفته بود.
زندگیمان دیگر فاقد هر گونه رنگی بود، سیاهوسفید. بارها با خودم میگفتم: چرا این مشکلات برای ما به وجود آمده است؟ نکند تمام نشود و هزاران چرای دیگر...
مسافرم، چند ماهی بود که دچار افسردگی شدید شده بود و دیگر زندگی برایش پوچ و بیمعنا بود؛ حتی نمیتوانست بخوابد. میلی به غذاخوردن نداشت، بیقرار و پریشان بود. از طرفی نگران بود که در این رنج و بیماری که خود به دوش میکشید، مبادا کوچکترین آسیبی به من و تنها فرزندمان وارد شود؛ مدام بهخاطر این شرایط، از من و فرزندمان عذرخواهی میکرد و نوازشمان میکرد و بوسه بر پیشانی و دستانمان میزد و خودش را سرزنش میکرد.
متأسفانه قرصهای اعصاب و روان، باعث تخریب سیستم ایکس او شده بود و این شرایط را برایش به وجود آورده بود. در این شرایط به هر دری چنگ میزدم و هر کاری که به فکرم میرسید، دریغ نمیکردم. در آغوش میکشیدمش و امیدوارش میساختم.
چهرهام آرام بود، میخندیدم؛ ولی خندههای من از گریه غمانگیزتر بود. شالوده وجودم پر از غم و اندوه بود. برای اینکه آرام باشم، یک موسیقی ملایم و غمگین گوش میدادم و به پهنای آسمانها میگریستم و اشک میریختم.
خدایا چهکار کنم؟ آیا راهی نیست؟ کمکم داشتم خدایم را فراموش میکردم. نمیدانستم در کدامین نقطه از تقلاکردن هستم. فقط این را میدانستم که امروز، باید بیش از هر زمان دیگر تاب بیاورم.
تا اینکه راه نمایان شد. من و مسافرم با محیطی آشنا شدیم، تاریکیها به نور تبدیل شد. خدایا چه راه خوبی، چه مکان زیبایی، چه انسانهای شایستهای، بله "کنگره۶0". همان بهشتی که در هوای درونش انگار اکسیژن هوا خالصتر بود. عشقورزیدن و محبت و امیدواری در فضایش موج میزد و ساختار سازهاش در نظرم تلألؤ داشت؛ جلوهگری میکرد و میدرخشید و خدمت بیمنت، از ویژگیهای افرادش بود.
با ورود به کنگره، کمکم همه چیز دگرگون شد؛ وجودمان و زندگیمان سرشار از شوروشوق زندگی شد. دوباره زندگیمان مثل سابق رنگ گرفت، فکر میکنم صورتی. در این جا آموختم، باید تاب بیاورم تا رودخانهها سیال بمانند، تا دریاها نخشکند و درختان، ایمانشان را به بهار نبازند.
یاد گرفتم سختیها، غم و اندوه هم جزئی از زندگی است. اضداد باید وجود داشته باشند؛ اگر غم و اندوه و حزن نباشد، شادی مفهومی ندارد؛ اگر بیماری نباشد، سلامتی ارزشمند نمیشود و اگر سیاهی نباشد، سپیدی در مقابلش رنگ میبازد و اینکه پایان هر نقطه، سرآغاز خط دیگری است. ما با سختیها رشد میکنیم و به تکامل میرسیم و همه چیز در حال تغییر است و ثابت نمیماند .
درخت، قبل از اینکه شاخههایش زیبایی نور را لمس کند، ریشههایش تاریکی را لمس کرده است و برای رسیدن به نور، باید از تاریکیها عبور کرد. درختان ایستاده میمیرند؛ پس باید قوی بود و صبر کرد.
همواره و تا بینهایت پروردگار مهربانم را شاکر و سپاسگزارم که ما را مورد لطف مهربانی قرار داد و از بزرگمرد تاریخ، مردی از تبار آب و آیینه، جناب مهندس عزیز همواره سپاسگزار و قدردانم.
از راهنمای مسافرم؛ راهنما مسافر صمد، بینهایت قدردانم که در لحظات سخت با امیدواری دادن و گفتن این جمله که به خدا بسپارید، یاریگرمان بودند. همچنین نهایت سپاسگزاری از راهنمای خودم، راهنما همسفر مینا که با چهرهٔ مهربان و شوخطبعیهایشان غرق شادی میشوم و همواره بهترین و نابترین آموزشها را از محضرشان فراگرفته و میگیرم.
همواره به مسافرم افتخار میکنم که حتی در بدترین شرایط هم، محبت و عشق را به من و تنها فرزندمان هدیه میداد و بدون شک، نمونهٔ بهترین همسر و بهترین پدر دنیاست که مقاومت کرد؛ ولی هرگز تسلیم طوفان نشد. عشق، مگر چیز دیگری غیر از این است!
من نیز بهپاس این خدمتها و این محبتها، باید عشق و حس خوشایند را به دیگران هدیه بدهم و اگر خداوند یاریگرم باشد، بمانم و در بهترین مکان دنیا و در کنار شایستهترین انسانها و در بهترین مسیرها قدم بردارم و هر لحظه نفس بکشم و خدمت کنم.
جمله آخر: این را بهخوبی میدانم و با اعماق وجودم دریافتم که خالق هستی، حواسش به یکایک ما هست و حتی ثانیهای بودنش را از ما دریغ نمیکند و آرزویم برای همه انسانها، چشیدن شیرینترین و خوشایندترین لحظات در زندگی است.
خدایا بابت همه چیز هزاران بار سپاس و هزاران بار شکر.
خدایا دوستت دارم!
نویسنده: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر مینا (لژیون هفتم)
ویرایش: همسفر نعیمه رهجوی راهنما همسفر رویا (لژیون هشتم) دبیر اول سایت
تنظیم و ارسال: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر اعظم (لژیون ششم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی زنجان
- تعداد بازدید از این مطلب :
311