English Version
This Site Is Available In English

سقوط بی پایان اعتیاد

سقوط بی پایان اعتیاد

 این داستان، قصه‌ای است از تاریکی تا روشنایی، راهی که شاید تلخ آغاز شد؛ اما با نوری کوچک ادامه یافت، نوری که از دل ناامیدی‌ها سر برآورد و مرا به زندگی بازگرداند.

تا قبل از آشنایی با کنگره ۶۰ و پیش از آنکه کتاب؛ عبور از منطقه ۶۰ درجه زیر صفر را ورق بزنم، «اعتیاد» برای من فقط یک واژه تاریک بود، یک سقوط بی‌پایان، یک پرتگاه بی‌انتها، دنیایی که فقط در آن شکست، زخم و جدایی بود؛ اما کتاب، همان نور کوچکی بود که در تاریکی درخشید؛ مثل فانوسی در دل شب.

فهمیدم اعتیاد، پایان نیست… فقط یک خواب است؛ خواب غفلت، خواب ناآگاهی و وقتی بیداری آغاز شود، امید متولد می‌شود. کتاب را که خواندم، جمله‌به‌جمله‌اش در من نفوذ کرد. قطره‌قطره حقیقت در جانم چکید و من، آرام‌آرام، از نوساخته شدم. فهمیدم که درمان، فقط در دارو نیست. فهمیدم شفای واقعی در آموزش، عشق، دانایی و فهمیدن خود، در دیدن ریشه‌های پنهان دردها است.

کنگره به من یاد داد؛ برای نجات یک مصرف‌کننده، باید یک همسفر آگاه بود، نه فقط همراهی خاموش، بلکه چراغی در مسیر. یاد گرفتم که انسان از سه بخش ساخته شده: جسم، روان و جهان‌بینی که اگر فقط یکی از این سه آسیب‌دیده باشد، تعادل ممکن نیست. جهان‌بینی من تغییر کرد، دیگر فقط به‌ظاهر نگاه نمی‌کنم؛ آموختم که پشت هر رفتاری، کلامی، یک دنیای نادیده است.

من در سفر اول هستم، میانه مسیر، نه در آغاز، نه در پایان؛ اما قلبم روشن است؛ چون حالا می‌دانم که راه کدام است، می‌فهمم که باید صبر کنم تا دردها حرف بزنند، زخم‌ها فرصت ترمیم پیدا کنند. در این سفر، خیلی چیزها را از نو یاد گرفتم: یاد گرفتم محبت کنم بدون توقع، گفتمان داشته باشم به‌جای سکوت‌های سنگین، خدمت را نه فقط برای دیگران، بلکه برای نجات خودم انجام بدهم. کنگره ۶۰ فقط یک مکان درمانی نیست؛ بلکه یک مدرسه زندگی است، جایی برای رشد، درک و بازسازی.

امروز به عقب که نگاه می‌کنم، می‌بینم هر اشک، زخم و هر لحظهٔ تلخی که تجربه کردم؛ مرا به اینجا رسانده، به نقطه‌ای که «امید» زنده است.

همسفر بودن؛ یعنی فهمیدن، دیدن بدون قضاوت، ایستادن وقتی دیگران می‌افتند؛ در این مسیر، همسفران دیگری را دیدم که دل‌هایی پر از مهر و لبخندهایی از دل زخم‌خورده داشتند و می‌جنگیدند، فهمیدم که من تنها نیستم؛ حالا دیگر از منطقه ۶۰ درجه زیر صفر نمی‌ترسم؛ چون می‌دانم که با آموزش، محبت و خدمت، می‌شود از سردترین نقطه‌ها هم عبور کرد.

من «گلی» هستم، یک همسفر و امروز، به روشنایی ایمان دارم. به رهایی، تعادل، به بازگشت… می‌دانم که این راه، با تمام پستی‌ها و بلندی‌هایش، راه نجات است، راهی که شاید سخت باشد؛ اما در پایانش، آفتاب طلوع می‌کند.

در پایان، از اعماق دل می‌گویم: اگر تو هم در تاریکی هستی، نترس! نور، همین نزدیکی است. حرکت کن، بیدار شو و ایمان داشته باش که حتی در منطقه ۶۰ درجه زیر صفر هم می‌توان شکوفا شد.

نویسنده: همسفرگلی رهجوی راهنما همسفر فاطمه (لژیون اول)
رابط خبری: همسفر گوهر رهجوی راهنما همسفر فاطمه (لژیون اول)
ارسال: راهنما همسفر پروانه، نگهبان سایت (لژیون دوم)
همسفران نمایندگی آبیک

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .