سلام دوستان کیانا هستم همسفر محمد
در مورد کتاب ۶۰ درجه اگر بخواهم تجربه خودم را بگویم من از این کتاب چیزهای زیادی یاد گرفتم. به نظر من این کتاب با تمام کتابهایی که تابهحال خوانده بودم فرق دارد؛ چون مطالبی که در این کتاب ارزشمند نوشته شده در هیچ کجا ندیده بودم و دیدگاه من را به زندگی تغییر داد. من در زندگی با مشکلات زیادی مواجه شدم یکی از آنها مصرفکننده شدن همسرم بود که من هیچوقت باور نمیکردم که او یک معتاد است.
آری گفتم معتاد چون من در گذشته فکر میکردم که او یک معتاد به تمام معناست یعنی هیچ ارزشی برای من و خودش قائل نیست و تمام زندگیاش مواد بود. من با وجود اینکه او مصرف میکرد من هیچ کاری از دستم بر نمیآمد که برایش انجام بدهم دلم برایش میسوخت؛ ولی درون خودم هم از کارش متنفر بودم و میگفتم تو اراده نداری که بخواهی مواد را ترک کنی ولی نمیدانستم که او مجبور است که مصرف کند سالها گذشت تا اینکه با کنگره آشنا شدیم.
وقتی کتاب ۶۰ درجه را برای اولینبار مطالعه میکردم برایم کمی نامفهوم بود؛ ولی با کمک راهنمای خوبم توانستم مفاهیم را کمکم درک کنم من از این کتاب بینظیر یاد گرفتم که همه ما انسانها در زندگی گذرگاههای سختی پیش رویمان بوده و هست و مهم این است که من چگونه از این گذرگاه بهسلامتی عبور کنم؟ باید تفکر کنم در هر کاری که انجام میدهم هیچوقت ناامید نشوم.
به درگاه خداوند در سختترین شرایط هم باید ایمان و امید داشته باشم که مشکلات و سختیها گذرا هستند و اینکه جهان بر مبنای اضداد به وجود آمده است و تا بدی نباشد معنای خوبی را نمیفهمیم، غم و اندوه نباشد معنای شادی را هم نمیفهمیم...من خیلی خوشحال هستم که در این مسیر سبز قدم گذاشتهام و این حال خوب و سلامتیام را مدیون کنگره و آموزشهای آن هستم.
سلام دوستان عاطفه هستم همسفر علی
پیش از آشنایی با کنگره، زندگی برای من مانند یک زمستان طولانی و سرد بود، پر از سکوتهای تلخ و احساس تنهایی که گاهی مثل سرمای ۶۰ درجه زیر صفر جانم را میگرفت. مشکلات و ناامیدیها همهجا بودند، و گاهی فکر میکردم هیچ راهی برای نجات وجود ندارد. ذهنم مانند برفی زیر باد سرد، منجمد شده بود و نمیتوانستم حتی ذرهای نور امید در زندگیام پیدا کنم.
اما وقتی کتاب" ۶۰ درجه زیر صفر" را خواندم، انگار پنجرهای بهسوی گرمایی درونی، برایم باز شد. مهندس دژاکام در این کتاب، با زبانی ساده و عمیق، به من آموخت که حتی در سختترین شرایط، میتوان امید را حفظ کرد و زندگی را از نو ساخت. این کتاب مانند چراغی کوچک بود که توانست در تاریکیهای ذهنم روشنایی بیاورد و نشانم دهد که پس از هر زمستان، بهاری در راه است.
کنگره برای من به جایی تبدیل شد که این گرما را به طور واقعی حس کردم؛ جایی که یاد گرفتم چگونه با مشکلاتم روبهرو شوم و خودم را پیدا کنم. دیگر آن آدم سرد و ناامید گذشته نیستم؛ حالا حتی وقتی همه چیز خراب به نظر میرسد، میتوانم لبخند بزنم و به خودم بگویم: «تو میتوانی.» کتاب "۶۰ درجه زیر صفر" مانند یک دوست قدیمی همیشه همراه من خواهد بود. هر زمان که احساس سردی و ناامیدی کنم، به آن پناه میبرم و دوباره زنده میشوم.
این کتاب به من آموخت که زندگی هیچوقت آنقدر سرد نیست که نتوان گرما و امید را در آن پیدا کرد فقط کافی است بخواهی و تلاش کنی. اکنون من اینجا هستم، پر از امید و اراده، از مهندس دژاکام سپاسگزارم که این پیام را به من رساند. همچنین از کنگره ممنونم که مسیر این تغییر را برایم هموار کرد.
سلام دوستان پرستو هستم همسفر مصطفی
گاهی در زندگی به نقطهای میرسی که نه راه پس داری، نه راه پیش. یک خلأ عمیق، یک حس سنگین بیهودگی که از درون نابودت میکند. من آنجا بودم… پیش از آشنایی با کنگره، درست در همان سرمای جانکاه که در کتاب "۶۰ درجه زیر صفر" توصیف شده، گرفتار شده بودم. نه امیدی، نه انگیزهای؛ فقط یکچرخه بیپایان از اشتباه، دروغ، خودفریبی.
وقتی آن کتاب را در دست گرفتم، چیزی درونم تکان خورد.
انگار نویسنده از دل من سخن میگفت؛ از آن سرما، از آن تاریکی، از آن سکون. من همان آدم یخزده بودم، با روحی خسته و ذهنی آشفته. کتاب به من نگفت چه باید بکنم، اما راهی را نشانم داد… نوری که در میان تاریکیها آهسته ولی واقعی میتابید. کنگره برای من به پناهگاهی تبدیل شد؛ جایی که توانستم خودم را بدون قضاوت ببینم، بدون ترس از تحقیر، صدایم را بشنوم. حرفهایی که در دلنوشتههای دیگران میخواندم، بازتاب دردهای خودم بود.
کمکم فهمیدم که تنها نیستم؛ این مسیر تنها متعلق به من نبود، بلکه راهی بود که بسیاری در سکوت در آن میجنگیدند. کتاب به من صبر آموخت؛ یاد داد که یخ با یکبار تابش آفتاب از بین نمیرود، بلکه ذرهذره آب میشود… من هم ذرهذره آب شدم. نه با زور، بلکه با عشق؛ عشق به خودم، به آدمهایی که در کنگره شبیه من بودند، به امیدی که در جملات ساده آن کتاب پنهان بود.
امروز که این دلنوشته را مینویسم، سختیها همچنان وجود دارند. اما تفاوتش این است که حالا لباس گرمی دارم؛ لباسی که نامش "آگاهی" است، نامش عشق است، نامش کنگره است. این دلنوشته، تنها یک سپاس است… سپاس از آن کتاب، از روزی که صدای خودم را در آن شنیدم، از راهی که پیدا کردم، از خودم که ایستادم و ادامه دادم.
سلام دوستان مریم هستم همسر ابراهیم
هدف کتاب «۶۰ درجه» روشنکردن مسئله اعتیاد و مسیر درمان آن است. زمانی که برای اولینبار این کتاب را خواندم، احساس کردم که گویی رفتارهای مسافرم را میبینم؛ او بارها تلاش کرد ترک کند، اما نتیجهای نداشت. خدا را شکر میکنم که مسیر کنگره را به ما نشان داد. وقتی مسافرم مواد مصرف میکرد، چهرهاش بسیار تغییر کرده بود. روزی مدرسه دخترم اعلام کرد که بهتر است پدرها در جلسهای حضور داشته باشند.
دخترم با ناراحتی گفت: «مامان، بابا نیاید، من پیش دوستانم خجالت میکشم.» این حرف بهشدت من را ناراحت کرد. چندی بعد، پسرم هم حرف مشابهی زد. این اتفاق باعث شد که با مسافرم صحبت کنم و از او بپرسم تا کی قصد ادامه این وضعیت را دارد؛ بچهها هر دو چنین حرفهایی زده بودند و همین امر تأثیر عمیقی روی او گذاشت. در دوران مصرف، زندگیمان پر از دعوا و ناراحتی بود، اما از زمانی که وارد کنگره شدیم، خدا را شکر، به آرامش رسیدیم.
چهره مسافرم روزبهروز بهتر میشود و این همه را مدیون آموزشهای ارزشمند جناب مهندس و کنگره ۶۰ هستیم. کتاب «۶۰ درجه» یکی از راهنماهای کلیدی بود که مسافرم را از یخبندان رهایی بخشید. امیدوارم خداوند متعال همیشه نگهبان جناب مهندس، خانواده ایشان، تمام کسانی باشد که برای کنگره تلاش میکنند.
ویرایش: همسفر سمیه رهجوی راهنما همسفر فاطمه (لژیون سوم)
ویراستاری و ارسال: همسفر مهین رهجوی راهنما همسفر فاطمه (لژیون هفتم)
همسفران نمایندگی خیام نیشابوری
- تعداد بازدید از این مطلب :
130