این بار گفت که پسردار شویم حتما ترک میکنم، بهخاطر پسرم که پدری پاک از هرگونه مواد داشته باشد و به پدرش افتخار کند و او را الگوی خود قرار دهد. روزهای سخت و طاقتفرسا گذشت، آرزوی به دنیا آمدن پسرم که در کنارش همسری پاک از هرگونه مواد خواهم داشت، افسوس و صد افسوس که باز هم آن خیالهای زیبا نقش بر آب شد. نمیدانم، چرا میخواستم خودم را گول بزنم که این بار انگیزه ترک قویتر است و دیگر برنمیگردد، ولی او با مصرف بیشتر برگشت خورد. پسرم دو ساله شد، طوریکه هر بار کبریت میدید به طرف پدرش میرفت. هر بار دلم میلرزید تا اینکه توسط برادرم مسیر کنگره برای مسافرم باز شد.
چند ماهی گذشت، همیشه کتاب عبور از منطقه ۶۰ درجه زیر صفر را در دست داشت. یک روز شروع کردم به خواندن، برایم عجیب بود که از میزان مصرف، نوع مصرف و درمان صحبت شده بود. چیزی سر در نیاوردم به دلیل مسافت زیاد و کوچک بودن پسرم آمدن به کنگره برایم سخت بود؛ ولی وقتی دیدم حرفهای قشنگی میزند، لباس سفید و اتو کشیده، اصلاح شده و مرتب میرود؛ کنجکاو بودم که ببینم چگونه جایی است؟ شرایطش را هم نداشتم و با هر سختی بود بعد از ۶ ماه من به همراه مسافرم وارد کنگره شدم. همیشه دوست داشتم بدانم این کتاب که ماشین قرمز دارد، ماجرایش چیست؟ وقتی بعد از یک ماه به این دستور جلسه رسیدیم از راهنما سوال کردم چه مشارکتی میتوان کرد؟ با خوشرویی از این ماشین قرمز و داستانش برایم صحبت کرد. آن روز با کلی ترس و دلهره مشارکت کردم، نگران بودم که مبادا حرف اشتباهی بزنم. خلاصه در لژیون راهنمایم گفت که تصاویر را بکشید و هر حسی که دارید در پشت برگه بنویسید. من نقاشی ماشین را کشیدم، یادم است، فکرم از همه جا پاک شده بود و فقط خودم را در نقاشی تصور میکردم و اشک میریختم و چند روز طول کشید تا توانستم تمام کنم؛ ولی فهمیدم که چقدر خودم مشکل دارم که نمیدیدم.
هر تیتر پررنگ این کتاب یک سیدی دارد. من تمامی آن را دانلود کردم و هر روزی که با راهنمایم کتاب را میخواندیم، سیدی مربوط به همان صفحات را مرور میکردیم. اکنون که نزدیک ۴ سال از آن زمان میگذرد، متوجه شدم که کتاب کاملی است و پر از مطالب آموختنی که به نظر خودم شاید درصد کمی از آن کتاب را فهمیده باشم. چقدر سنگین است و شاید تا آخر عمرم سیدیهایش را کار کنم نتوانم لپ مطلب را درک کنم. مسافرم رها شد و پسرم بزرگ شد. الان وقتی جایی کبریت میبیند به طرف پدرش نمیرود. ما در حال زندگی میکنیم چون آموزش گرفتیم. کاری ندارم در آینده چه رخ خواهد داد و یا در گذشته چه چیزهایی اتفاق افتاده است، این را خوب میدانم که حق باران محفوظ است.
نویسنده و ارسال: همسفر مرضیه رهجوی راهنما همسفر رضوانه (لژیون سوم)
رابط خبری: همسفر مرضیه رهجوی راهنما همسفر رضوانه (لژیون سوم)
ویراستار: همسفر زهرا نگهبان سایت
همسفران نمایندگی امین قم
- تعداد بازدید از این مطلب :
291