English Version
This Site Is Available In English

کتاب عبور از منطقه ۶۰ درجه زیر صفر، حرکت دهنده ما

کتاب عبور از منطقه ۶۰ درجه زیر صفر، حرکت دهنده ما

سیزدهمین جلسه از دوره یازدهم سری کارگاه‌های آموزشی خصوصی کنگره ۶۰ نمایندگی کریمان با دستور جلسه «کتاب عبور از منطقه ۶۰ درجه زیر صفر» به استادی مسافر مهدی و نگهبانی مسافر علی و دبیری مسافر عبدالمهدی در روز یکشنبه مورخ ۲۵ خردادماه ۱۴۰۴ رأس ساعت ۱۷ آغاز به کار نمود.

خلاصه سخنان استاد:

خدا را شاکرم… شاکرم، شاکرم… هزاران بار خدا را شکر می‌کنم که امروز این جایگاه را تجربه می‌کنم.

در وهلهٔ اول، از آقای حسین دژاکام، مهندس عزیز، سپاسگزارم. از خانوادهٔ محترم ایشان سپاسگزارم. از راهنمای محترم سپاسگزارم. از آقای علیرضا دژاکام، ایجنت دورهٔ قبل، ممنونم و از آقای سینای عزیز و نازنین سپاسگزارم. از راهنمای عزیز مواد و سیگارم، آقای مجید اعتباری عزیز نیز متشکرم و از همهٔ آن‌ها قدردانی می‌کنم.

امیدوارم بتوانم گوشه‌ای از محبت‌هایی را که به من داشته‌اند با خدمت کردن در کنگره جبران نمایم. هرچند می‌دانم جبران نمی‌شود و در حد من نیست که بتوانم جبران کنم، اما سعی می‌کنم حضور داشته باشم؛ شاید بتوانم حال خوب را به یکی دیگر از دوستان انتقال دهم.

اگر بخواهم دربارهٔ کتاب «۶۰ درجه زیر صفر» صحبت کنم، باید بگویم که به‌نظر من، حداقل باید ۲۴ ساعت در موردش حرف بزنیم. آن‌قدر نکته‌ها و مطالب مهمی در آن نهفته است که با این چند دقیقه اصلاً نمی‌توان آن‌ها را توصیف کرد.

من فقط یکی‌دو مورد از تیترها را بیان می‌کنم:
• یکی دربارهٔ این جمله که «علمی که تجربه شده باشد، سندی بدون نقص است».
• و دیگر اینکه «با تفکر، ساختارها آغاز می‌شود».
• و اینکه «تا حرکت نکنیم، به جایی نمی‌رسیم».

فقط به همین دو نکته بسنده می‌کنم و از مشارکت‌های شما استفاده می‌کنم. واقعاً «سند بدون نقص» یعنی چه؟ منِ مهدی، واقعاً نمی‌دانستم و نمی‌فهمیدم که اعتیادم چیست و چگونه است. وقتی کتاب «۶۰ درجه» را مطالعه می‌کنم، متوجه می‌شوم که یکی دقیقاً درد مرا نوشته است. با این کتاب همزادپنداری می‌کنم و احساس می‌کنم کسی دقیقاً از رنج‌های من سخن گفته است. انگار شخصی جای من بوده و این کتاب را نوشته و آن مطالب را گفته است. برای من دقیقاً همین‌طور بود. زمانی متوجه شدم که آمدم و به رهایی رسیدم.

در سفر اول، آقای مهندس در کتاب ۶۰ درجه نوشته‌اند: کتاب را بخوانید و سی‌دی را گوش کنید. اگر متوجه شدید، خوب است و اگر متوجه نشدید، از آن رد شوید. بالاخره متوجه خواهید شد؛ شاید در سفر دوم.

وقتی کتاب را برای بار دوم خواندم، فهمیدم قرار نیست هر مطلبی را چندباره بخوانم تا متوجه شوم. فقط بخوان و رد شو، متوجه می‌شوی. من این کار را انجام دادم. متأسفانه اقرار می‌کنم که کتاب ۶۰ درجه را دو بار خواندم: بار اول با بی‌میلی و بار دوم با دقت.

اگر از تجربهٔ خودم بگویم، من در ابتدا نمی‌توانستم همزادپنداری کنم. موادی که من مصرف می‌کردم و میزان تخریبی که من داشتم، در کتاب نمی‌دیدم و نمی‌توانستم بفهمم که چه می‌گوید. همین موضوع باعث شد چهار ماه در کنگره بیایم و طفره بروم. در جلسه می‌نشستم ولی به لژیون نمی‌رفتم. فقط تا پایان جلسهٔ اول می‌ماندم و قبل از اینکه راهنمای تازه‌واردین مرا به لژیون ببرد، می‌رفتم.

چرا؟ چون اینجا می‌نشستم و کسی نمی‌گفت من شیشه یا هروئین مصرف کرده‌ام. همه از تریاک می‌گفتند. با خودم می‌گفتم: «من که کُک و شیشه می‌زنم و تخریبم خیلی بیشتر است». دلم می‌خواست کسی پیدا شود و بگوید شیشه زده است تا دلم قرص شود.

 در تاریخ ۱۴۰۱/۱/۱  استاد جلسه‌ای داشتیم که مصرفش را هروئین اعلام کرد. آن صحبت، نقطهٔ عطفی برای من شد و باعث شد تصمیم بگیرم لژیون انتخاب کنم.

حتی قبل از آن هم دوست داشتم لژیون انتخاب کنم. یک‌سری سی‌دی ریخته بودم و گوش داده بودم و جذب شده بودم ولی ترس داشتم. نمی‌فهمیدم درمان یعنی چه.

اگر از خودم بگویم، در سن ۱۷ یا ۱۸ سالگی، در دوران خدمت سربازی، گرفتار مشروب شدم و در سن ۲۴ یا ۲۵ سالگی اشباع شدم. کسانی که سن‌شان بالا باشد، می‌دانند در آن زمان در داروخانه‌ها الکل سفید ۹۸ درصد وجود داشت. اگر کسی را در داروخانه می‌شناختی، به تو می‌داد.

من از داروخانه یک شیشه الکل سفید برای یک روز می‌گرفتم؛ درحالی‌که همان شیشه، اوایل برای یک ماه کافی بود. خیلی زود اشباع شدم و در ۲۵ یا ۲۶ سالگی روی مواد رفتم. پله‌های مصرف مواد را خیلی سریع بالا رفتم. از تریاک، سریع به شیره و بعد به شیشه رسیدم. با آمپول و تزریق… بعد هرچه بود: مورفین، هروئین، شیره، تریاک… هرچه فکرش را بکنید من مصرف کرده بودم.

آن‌قدر تزریق کرده بودم که دیگر در بدنم رگ نداشتم. می‌بایست یک آمپول ۵ یا ۱۰ سی‌سی بزنم، چون قرص دیگر جواب نمی‌داد. ۴ یا ۵ آمپول دیازپام دو سی‌سی، یک سرنگ ۱۰، ۱۵ یا ۲۰ سی‌سی می‌گرفتم، شیره را با آن قاطی می‌کردم، با سوزن انسولینی تزریق می‌کردم. رگ پشت ناخن‌هایم را پیدا می‌کردم و با زور تزریق می‌کردم. ببینید من به چه مرحله‌ای رسیده بودم…

در ۲۷، ۲۸ و ۳۰ سالگی، هرچه فکر کنید مصرف کرده بودم. از مشروب به حشیش و گل، و بعد ال‌اس‌دی، دستمال و در نهایت شیشه و کُک رسیدم. اول کتاب ۶۰ درجه را نمی‌فهمیدم ولی بعد متوجه شدم چه تخریبی در من ایجاد شده است. نمی‌شود این تخریب را یک‌روزه، یک‌شبه یا یک‌ماهه از بین برد.

شاید جا برای گفتنش نباشد ولی می‌خواهم بگویم از همه‌چیز دل کندم. شاید در مصرف مواد اشباع شده بودم ولی در مرحلهٔ کُک، دیگر آن هم مرا اشباع نمی‌کرد. همان لذتی را که روز اول از مصرف کُک می‌بردم، بعد از هفت سال هم همان بود. اما توانستم از آن لذت‌ها دل بکنم چون نمی‌خواستم بیشتر از این به قعر تاریکی بروم.

کتاب ۶۰ درجه را که خواندم، متوجه شدم پیوندی با آن دارم. مثالی از ذهنم دارم: همهٔ ما سوار ماشین شده‌ایم. اگر ماشین دندهٔ یک نداشته باشد، حرکت کردنش بسیار سخت است؛ مگر اینکه در سرازیری دندهٔ دو بزنیم و روشنش کنیم. من فکر می‌کنم کتاب ۶۰ درجه، دندهٔ یک کنگره است. دندهٔ یک همهٔ ماست؛ چیزی که ما را حرکت می‌دهد و اطمینان می‌دهد که می‌توانیم حرکت کنیم.

کتاب ۶۰ درجه به منِ مهدی، این را یاد داد: مطمئن باش اینجا جایی است که می‌توانی بروی. به من یاد داد که می‌توانی حرکت کنی. به من یاد داد که می‌توانی با اطمینان بروی. دنده‌ای از دندهٔ یک مطمئن‌تر و بهتر نیست.

ممنونم که به صحبت‌های من گوش دادید.

عکس: مرزبان خبری مسافر رضا

تایپ: مسافر علی الف لژیون پنجم

ویرایش و ارسال: مسافر یوسف لژیون دوم

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .