سومین جلسه از دور چهل و دوم کارگاه های آموزشی کنگره60 نمایندگی ایمان، به استادی مسافر محمد امین، نگهبانی مسافر مهران و دبیری مسافر محمد جعفر با دستور جلسه" آداب معاشرت، ادب و بی ادبی، تعادل و بی تعادلی" روز چهارشنبه 21خرداد ماه1404 ساعت 17 آغاز به کار کرد
خلاصه سخنان استاد:
با تمام وجود خداوند را شاکرم که یکبار دیگر توفیق خدمت در این جایگاه را به من عطا کرد. این فرصت برای من، نه تنها لحظهای برای خدمت، بلکه بستری برای آموزش و کسب تجربهای ارزشمند بود؛ تجربهای که اکنون میتوانم آن را با دیگران به اشتراک بگذارم، بهویژه در زمینه آداب معاشرت، ادب و بی ادبی، تعادل و بیتعادلی.
یکی از اولین درسهایی که در کنگره 60 آموختم، رعایت آداب و معاشرت بود. از جمله این آداب، پوشیدن لباس مرتب، و بهویژه پیراهن سفید است. شاید در فضای بیرون، اگر فردی در مراسم ختم پیراهن سفید بپوشد، دیگران او را مورد انتقاد قرار دهند؛ اما در کنگره، پوشیدن لباس مشکی ناپسند تلقی میشود. این خود نشان از اهمیت «دیپلماسی فضا» دارد؛ یعنی اینکه در هر مکان و موقعیت، باید بدانیم چه ادبی، چه پوششی و چه رفتاری مناسب آن فضاست.
.JPG)
زندگی من به دو دوره کاملاً مجزا تقسیم میشود: دوران پیش از کنگره و دوران پس از ورود به آن. ادبیات گفتاری و رفتاری من در زمان مصرف، تفاوت چشمگیری با اکنون دارد. پیش از ورود به کنگره، دروغگویی، تضییع حقوق دیگران، بیارزشی و تلاش برای درآمد به هر قیمتی، بخشی از سبک زندگی من بود. از درون احساس ناتوانی میکردم؛ درواقع به نوعی فلجه اراده دچار بودم.
یکی از مهمترین تحولات در زندگیام، حضور راهنما بود. راهنما همان کسی است که با صبر و آگاهی، مفاهیم ادب، تعادل، و فرهنگ صحیح معاشرت را به من آموزش داد؛ همانگونه که فرهنگ مصرف و اعتیاد نیز با حضور او برایم معنا یافت. من در گذشته، هم در دام اعتیاد و هم در رفتارهای اعتیادگونه غرق بودم.
انسانها هر چه تاریکی بیشتری را تجربه کرده باشند، مجوز بیشتری برای بازگشت از تاریکی خواهند داشت؛ البته نه به این معنا که بازگشت آسان است، بلکه به این معنا که راه برایشان باز شده است.
.JPG)
من از کنگره آموختم که باید قدردان کوچکترین نعمتهای زندگی باشم؛ خواب، بیدار شدن، خوردن غذا، داشتن آرامش. اینها همه چیزهایی بودند که در گذشته برایم بیمعنی بود. اطرافیانم در روزهای نوروز جشن میگرفتند و من به دنبال مواد بودم. در محرم، آنان عزادار بودند و من غرق در اعتیاد. در مهمانیها، در سفرها و همه چیز برای من فقط رنگ و بوی مصرف داشت.
با حضورم در کنگره 60 راهنما با صبر و درک عمیقی که دارد، مرا به حقیقت اعتیاد و رهایی از آن آگاه کرد؛ البته به شرطی که خودم بخواهم و در مسیر صراط مستقیم گام بردارم. وقتی در این مسیر قرار گرفتم، با سختیهایی روبرو شدم. اما همین سختیها، با راهنماییهای، راهنما برایم قابل فهم و عبور شدند. و وقتی عبور کردم، توانستم طعم شیرین رهایی را بچشم.
روزی رسید که از همه جا ناامید بودم. به جلو در رسیدم و تصمیم گرفتم، از کنگره بروم. فکر میکردم دیگر امکان درمان وجود ندارد. اما درست همانجا، فردی مرا کنار کشید، روی صندلی نشاندم و گفت: «ناامید نباش».
و این شعر از مولانا در ذهنم ماندگار شد:
هله نومید نباشی که تو را یار براند
گرت امروز براند نه که فردات بخواند؟
در اگر بر تو ببندد مرو و صبر کن آن جا
ز پس صبر، تو را او به سر صدر نشاند
و اگر بر تو ببندد همه رهها و گذرها
ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند
نه که قصّاب به خنجر چو سر میش ببُرّد
نهلد کشتهٔ خود را، کُشد آن گاه کشاند
چو دم میش نمانَد ز دم خود کُنَدش پُر
تو ببینی دم یزدان به کجاهات رساند
به مثَل گفتهام این را و اگر نه کرَم او
نکُشد هیچ کسی را و ز کشتن برهاند
همگی ملک سلیمان به یکی مور ببخشد
بدهد هر دو جهان را و دلی را نرماند
این کلمات، نوری شد در دل تاریکی من.
کنگره ۶۰ برای من تنها یک مکان نیست، بلکه مدرسهایست برای یادگیری زندگی. جاییست که در آن میتوانم بیاموزم، تغییر کنم، خدمت کنم، و رشد یابم. اگر امروز چیزی برای گفتن دارم، اگر قدمی برداشتهام، اگر لبخندی بر لبم نشسته، همه از برکت این مکان و این مسیر روشن است. از همه شما سپاسگزارم که به سخنان من گوش دادید.
تایپ : مسافر حسن
تنظیم و ارسال : مسافر ابولفضل
- تعداد بازدید از این مطلب :
116