زمانی که وارد کنگره ۶۰ شدم، بااینکه هر جلسه راهنمای ویلیام خودشان را معرفی می کردند باز هم تمایل به حضور در لژیون ویلیام نداشتم چون از قضاوت شدن میترسیدم. راهنما خانم مائده در لژیون جهان بینی به تکتک رهجویان میگفتند: اگر کسی مصرف قلیان یا سیگار دارد برای درمان در لژیون ویلیام مراجعه کند. خیلی دلم می خواست این کار را انجام دهم ولی باز هم ترس از قضاوت داشتم، تا اینکه یک روز لژیون ویلیام خدمتگذار بود وخانم نصیبه راهنمای ویلیام استاد جلسه؛ با صحبتهاشون باعث شدند در من خواسته درمان شدن به وجود بیاید و من فرمانبرداری کردم.
نزد خانم نصیبه عزیز برای مشاوره رفتم و وارد لژیون ویلیام شدم. اوایل، تصورم بر این بود لژیون ویلیام مانند لژیون همسفران جهان بینی است؛ اما بعد از مدتی متوجه شدم این دو لژیون کاملاً باهم متفاوت هستند. در طول سفرم حتی یک مرتبه گریز نزدم ولی با حال خراب ومشکلات زیادی که داشتم، خانم نصیبه با صبوری و آموزشهایشان من را راهنمایی کردند و باعث شد برای شهر وجودی خودم ارزش قائل شوم، خودم را بیشتر دوست داشته باشم تا سفرم را با تمام پستی و بلندیهایی که داشت به پایان برسانم،انتظار به پایان رسید و زمان رهایی فرارسید.
آن شب که قرار بود صبح برای رهایی نزد آقای مهندس برویم خیلی حال عجیبی داشتم، بالاخره روز رهایی من از بند نیکوتین فرارسیده بود. وقتی به پارک طالقانی در تهران رسیدیم یک حس عجیب به سراغم آمد، گوش هایم صدایی را نمی شنید، لبانم حرف برای زدن نداشت ولی به واضح صدای قلبم را میشنیدم.
یک صف طولانی از خانمها و آقایان برای رهایی آمده بودند، زمانی با خودم به فکر فرو رفتم که چقدر سخت است روبروی این تعداد مسافر و همسفر بایستم و رهایی بگیرم؛ درحالیکه توجه همه به سمت آقای مهندس بود. در این تفکرات بودم که آقای مهندس اسم مرا خواندند؛ وقتی کنار ایشان قرار گرفتم حس غریبی به من دست داد، انرژی ایشان خیلی بالا و ناب بود، دیگر نه کسی را میدیدم و نه صدایی بهجز صدای ایشان میشنیدم.
زمانی که ایشان نشان رهایی را به شال من وصل میکردند من به دستان ایشان نگاه میکردم یک لحظه با خودم گفتم: فریبا شاید این فرصت خیلی کم پیش بیاید از این فاصله به چهره آقای مهندس نگاه کنی سرم را بالا آوردم تا روی ماه آقای مهندس را نگاه کنم، هم زمان ایشان به من نگاه کردند و لبخند زیبایی زدند،
در آن لحظه تمام غم و غصههایم را فراموش کردم و از صمیم قلبم لبخند بر روی لبانم نشست، خیلی خوشحال بودم، خداوند را سپاسگزارم بابت این تجربه زیبا.
در آخر از آقای مهندس حسین دژاکام وخانواده محترمشان تشکر میکنم، از راهنما خانم نصیبه عزیز کمال تشکر را دارم که در طول این یازده ماه با آموزشهای ناب به من کمک کردند تا از دل تاریکیها به سمت روشناییها حرکت کنم و این حس زیبا رهایی را تجربه کنم.
نویسنده: همسفر فریبا رهجوی راهنما همسفر نصیبه (لژیون ویلیام)
رابط خبری: همسفر افسانه رهجوی راهنما همسفر نصیبه (لژیون ویلیام)
ویراستار: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون بیست وچهارم)
ارسال: همسفر عالیه خدمتگذار سايت
همسفران نمایندگی شیخ بهایی
- تعداد بازدید از این مطلب :
232