English Version
This Site Is Available In English

دلنوشته

دلنوشته

سلام دوستان مهرداد هستم مسافر. 

 

همان‌طور که می‌دانید اعتیاد بلای خانمان‌سوزی است که ذره‌ذره وارد گوشت، پوست، استخوان‌ و روح و روان‌مان می‌شود و جاخوش می‌کند و بعد کم‌کم دار و ندارمان، همسر، فرزندان‌مان و کل زندگی ما را از ما می‌گیرد و به خاک سیاه می‌نشاند. به عبارتی می‌توان گفت اعتیاد بدترین زهر برای زندگی انسان است. من می‌خواهم خلاصه‌ای از زندگی خودم را برایتان بگویم. 

 

بنده ۲۱ساله بودم که تازه از خدمت برگشته بودم به قول معروف پاستوریزه و پاک‌پاک بودم حتی از بوی سیگار هم بدم می‌آمد؛ ولی در محیط شغلی قرار گرفتم که از هر دَه نفر نُه نفرشان مصرف کننده مواد بودند و این‌جا بود که یواش‌یواش اعتیاد من شروع شد. اوایل تفریحی بود؛ ولی بعد از مدتی به‌طور رسمی و از روی عادت شد و من هم مثل سایر دوستان دانسته یا ندانسته به خاطر لذت‌جویی بیشتر، جسم، فکر و روانم را به مصرف مواد مخدر عادت دادم و متأسفانه گرفتار اعتیاد شدم.

 

 اعتیاد طوق بندگی‌اش را به گردنم انداخت و اراده و اختیار زندگی‌ام را از من گرفت. اولویت اول و آخر من تهیه مواد و مصرف آن بود و مسائل زندگی و خانواده برای من در درجه‌های بعدی قرار داشتند، این اعتیاد بود که برای لحظات زندگی‌ام تصمیم می‌گرفت و حال مرا روزبه‌روز آشفته‌تر می‌کرد. مصرف مواد باعث شده بود که به آدمی خودخواه، خودرأی، همراه با غُرور کاذب تبدیل شوم. از اجتماع فراری، منزوی و گوشه‌گیر شده بودم. در کارهایم کوتاهی می‌کردم و کار امروز را به فردا موکول می‌کردم. حرف هیچ‌کس را قبول نداشتم، حرف و فکر خودم را نسبت به دیگران بهتر و برتر می‌دانستم. در بیان احساسات و عواطف خود مشکل داشتم، و بسیار زودرنج و پرخاشگر شده بودم. اگر چیزی بر وفق مرادم نبود به زمین و زمان فحش و ناسزا می‌گفتم. از دیگر تغییراتی که مصرف مواد مخدر روی من گذاشته بود ترک‌خانه و خانواده و کارتن‌خواب شدن در ماشینم بود طوری که گاهاً دو الی سه ماه به خانه نمی‌رفتم. 

 

من با تخریب نزدیک به چهل سال بارها و بارها اقدام به درمان و ترک مواد کردم. از خود درمانی در خانه گرفته تا بستری شدن دو هفته‌ای در بیمارستان، از تجویز داروهای گیاهی تا داروهای شیمیایی که هیچ‌کدام مثمرثمر نبوده و بیشتر از ۱۰ الی ۱۵ روز دوام نداشت و دوباره مجدداً برمی‌گشتم به همان خانه اول و نقطه سر خط. این‌گونه درمان‌ها هیچ ثمری برای من نداشت؛ بلکه باعث می‌‌شدند که دوز مصرفی من هم بیشتر از قبل شود. تنها چیزی که باعث می‌شد نتوانم از مصرف مواد دل بکنم درد خُماری آن بود، که من طاقت حتی یک لحظه تحمل آن‌ را نداشتم و من مجبور بودم که به سراغ تهیه و مصرف مواد بروم.

 

 خدا را شکر می‌کنم که در حال حاضر در کنگره۶۰ حضور دارم و با نوع درمان، اصول و قوانین آن به واسطه خواهر و خواهرزاده عزیزم آقا وحید آشنا شدم. الان که نزدیک به یک ماه است که از آمدنم به کنگره می‌گذرد تغییرات مثبت را در وجود خودم و هم در خانواده‌ام به خوبی احساس می‌کنم. آرامش از دست رفته در زندگی‌مان دوباره به خانه و اعضای خانواده‌ام برگشته و امید دارم که ادامه داشته باشد. در آخر از استاد و راهنمای دوست داشتنی خوب خودم آقا داوود عزیز که دل‌سوزانه ما را هدایت می‌کنند کمال تشکر و قدردانی را دارم. به امید روزی که هیچ مصرف کننده‌ای در کل هستی وجود نداشته باشد.

 

نویسنده مطلب: مسافر مهرداد لژیون دهم 

ویرایش مطلب: مسافر مهدی لژیون دهم

ارسال مطلب: مسافر مجید لژیون یازدهم 

مرزبان خبری: مسافر رامین 

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .