از بدو خلقت انسان مبارزه بین نور و ظلمت و بین ارزش و ضد ارزش شکل گرفت و با هبوط آدم و حوا به زمین گویا آینهای که بازتاب صفات خداوند بود بر اثر این هبوط شکست و به هزاران هزار تکه تبدیل شد که هر کدام از ما یک تکه از همان آینه هستیم.
در صورت داشتن توازن و تعادل بدون منیت و برتری طلبی میتوانیم همان آینه را شکل بدهیم و بازتاب صفات قدرت مطلق باشیم اما اهریمن همیشه از راههای گوناگون مانع از تعادل ما و جلا یافتن ذات و آینه وجودمان گردیده و مبارزه را به صورت گستردهتری به پیش خواهد برد و اگر نبود الهامات و القائات الهی که از آسمان توسط رسولان و در اعصار کنونی توسط حکما و عرفا به زمین میرسد، آنگاه قطعاً نبرد انسان با تاریکی در عرصه بیکران هستی محکوم به شکستی از پیش تعیین شده بود.
من که مقهور نیروی شیطانی و تاریکی اعتیاد شده بودم، در بزنگاهی که قدم در مسیر تاریکی نهادم هرگز گمان نمیکردم روزی غرق در سیاهی و اسیر جهل خودم گردم. بدون آنکه بفهمم تاریکی آرامآرام بر شهر وجودی من مسلط شد و بسیار آهسته پردهای از جنس تباهی بر بالای این شهر کشید؛ سپس ابرهای تیره آسمان شهر وجودی را تسخیر کردند و باران یأس و ناامیدی با بارشهای مستمر سیلابی را شکل داد که تمام صور آشکار و پنهان این شهر وجودی را نابود و منهدم ساخت و به یغما برد.
آرامآرام دیو سیاه افسردگی آماده میشد تا آخرین ضربه را بر پیکره نیمهجان شهر وجودی وارد کند لیکن دست تاراجگر تاریکی و افسردگی هرگز نمیدانست که امید بزرگترین یاور انسان است؛ این امید در گوشهای از شهر وجودی به شکل جرقهای از نور وجود داشت برای بازگشت به خویشتن خویش و تفکر در مورد سرنوشت خویش و همان موجب پدید آمدن بارقه امیدی شد تا در تصوراتم به فردای روشن و فرداهای روشنتر بیندیشم.
الهامات و القائات آسمانی که بر قلب نازنین ابر مردی بنام مهندس حسین دژاکام رسید و او راه را نمایان ساخت و علمی را برای سفری آرام و دلنشین از اعماق تاریکی تا اوج قلههای انسانیت تدوین کرد؛ علم کنگره دریچهای رو به نور و آگاهی شد و رنجهایی که کشیده بودم تبدیل به مدرسهای برای رشد و آگاهی من گردید. حضور مستمر و مداوم علم قابل اعتماد و فهم کنگره برایم بسان مرکبی شد که راحتتر و بهتر سفرم را شروع کنم و الحق که مرکبی تیز پا گشت تا حرکت را به سوی رهایی تجربه نمایم.
در ابتدای حرکت و در اولین تقاطع استادی در مسیرم قرار گرفت که این راهنما با رهنمودهای پدرانه و برادرانه، راهکارهای دلسوزانه و عشق خالصانه و بلاعوضی که هرگز نه دیده و نه شنیده بودم مسیر را برایم ترسیم نمود تا سفرم را آغاز نمایم و آن مرکب با آگاهی و اطمینان به سوی نور و آگاهی و امید بتازد.
چقدر اولین سفرم زود گذشت انگار همین دیروز بود که با چهره عبوس و صورتی رنگپریده در آستانه درب ورودی کنگره قرار گرفته بودم و نمیدانستم چه کنم و چه بگویم و به راستی که این سفر هم سخت و هم سهل است تا در خویشتن خویش به چه بیندیشی و این صبح رهایی چه طعم شیرین و دلچسبی دارد.
حسین آقا قرهداغی مرا یارای جبران محبت و عشق خالصانهات نیست اما این نکته را بدان که تا دنیا دنیا است من و خانوادهام قدردان و مدیون و مرهون محبتت هستیم.
نویسنده: مسافر محسن لژیون سوم
راهنما: مسافر حسین
شعبه دکتر مسعود
تنظیم: مسافر محسن
- تعداد بازدید از این مطلب :
130