English Version
This Site Is Available In English

پیله تاریکی‌ام را بگشایم و پروانه شوم

پیله تاریکی‌ام را بگشایم و پروانه شوم

ما نیک می‌دانیم که انسان اگر خود جستجو نکند؛ حتی اگر با همه کاوشگران ماهر نیز هم‌نشین باشد، به موضوع واقعی نمی‌رسد.
ما بایستی بدانیم که برای حل هر مشکل، بیشترین بار بر دوش خود ما می‌باشد.
این دو نکته در وادی سوم چقدر جای تفکر و اندیشه دارد؟! همه ما در زندگی گاهی دچار بحران‌هایی می‌شویم، که احساس می‌کنیم به کورترین گره زندگیمان رسیده‌ایم و دیگر توانی برای ایجاد تغییر نداریم، نگاهمان به اطرافیان است، در جای خود ثابت ایستاده‌ایم و به دنبال کسی می‌گردیم؛ تا دستمان را بگیرد و از این شرایطی که درون آن هستیم ما را بیرون بکشد. به راستی قصه این است؟ آمده‌ایم تا دیگران برایمان کاری کنند، مشکلاتمان را حل کنند، سنگلاخ ها را از سر راهمان بردارند و راه را برایمان باز کنند؟ تا ما با آسودگی عبور کنیم!!
وادی سوم به من می‌گوید؛ اگر امروز دچار مشکلات فراوانی شده‌ام، حتما در گذشته به درستی تفکر نکرده‌ام، به درستی تصمیم گیری نکرده‌ام و به درستی عمل نکرده‌ام؛ بنابراین شرایط امروزم، محصول همان اشتباهات گذشته‌ام است. داشتم به این موضوعات فکر می‌کردم و در تفکری عمیق، سفر کردم به جایی که می‌توان در صدم ثانیه به دورترین نقاط رفت، به نقطه‌ای که می‌توان در آنجا تمام انتخاب‌ها، تصمیمات و اتفاقات زندگی را مرور کرد و دوباره برگشت.
گذشته با هر انتخاب غلط یا درستی که داشته‌ام من را به مرحله‌ای رساند که برای خودشناسی و شناخت جهان هستی، امروز پا در مکانی به نام کنگره۶۰ بگذارم، من با تمام اشتباهاتم و نابلد بودنم آمده‌ام، آمده‌ام که بیاموزم؛ اما در این مسیر چقدر در اندیشه باز کردن گره‌های درونی و بیرونی خود هستم؟ برای این هدف چقدر تلاش خواهم کرد؟ آیا می‌خواهم در جای خود ثابت باایستم تا کسی از راه برسد و من را به حرکت درآورد یا اینکه در جای خود بنشینم و با شرایطی که درون آن محبوس شده‌ام بسوزم و بسازم!
برای اینکه نور به من برسد؛ باید روزنه‌ای هر چقدر کوچک درون پیله تاریکی که در آن محبوسم باز کنم؛ حتی روزنه‌ای به اندازه یک سر سوزن! تا نور به درون این پیله بتابد. نور را دریافت کنم، توان و قدرت پیدا کنم، رشد کنم و پیله جهل و ناامیدی‌ام را از هم پاره کنم و پروانه شوم.
فکر کنید شخصی درون یک چاه سقوط کرده است؛ چون از سر کنجکاوی یا تصمیمی غلط می‌خواست درون چاه را ببیند؛ پس به درون تاریکی چاه سقوط کرد و زخم‌هایی بر تن گذاشت، بعد از گذشت مدت زمانی، اشخاصی از راه می‌رسند که به او کمک کنند، دستشان را درون چاه می‌برند تا او را نجات دهند؛ اما فرد تقلایی نمی‌کند و سرجایش به ناله کردن ادامه می‌دهد؛ حال برایش طنابی درون چاه می‌اندازند، طناب کمی آنطرف‌تر می‌افتد؛ اما باز هم آن شخص از جایش حرکت نمی‌کند که طناب را در دست بگیرد تا به او کمک کنند و او را بیرون از چاه بکشند و همچنان به آه و ناله کردن ادامه می‌دهد؛ در صورتی که فقط کافی است کمی از جایش حرکت کند، رنج و درد زخم‌هایش را تحمل کند و خود را به طناب برساند تا نجات پیدا کند. بعضی اوقات گره‌های کور درون زندگی ما؛ مانند همین داستان است، من با جهل و ناآگاهی و تاریکی که در آن سقوط کرده بودم به کنگره۶۰ آمدم، آموزش‌های کنگره و رهنمودهای راهنمایم؛ همچون همان دستی است که به طرفم دراز شد یا همان طنابی که برایم پرتاب شد، فقط کافیست از جایم برخیزم با کمی حرکت، خود را به طناب برسانم تا از درون چاه جهل و ناامیدی، بیرون بیایم. گاهی کوتاهی خود را به گردن دیگران می‌اندازیم و می‌خواهیم بگوییم درد و رنج مجال حرکت به من نمی‌دهد و توانی برای تلاش ندارم و اگر با ماهرترین افراد هم‌نشین شوم اما از آنان نیاموزم، حرکت نکنم و عمل نکنم؛ چگونه می‌خواهم شرایط را تغییر بدهم، پیله تاریکی‌ام را بگشایم و پروانه شوم؟
درست است درد و رنجی که کشیده‌ای سخت و جان‌کاه است؛ اما زخم‌هایت را مرهم بگذار، رنج را به جان بکش و از نقطه‌ای که ایستاده‌ای حرکت کن، سوختن و ساختن را کنار بگذار و برای رسیدن به نور و آرامش حرکت کن که مسیر تو را فرا می‌خواند، فقط کافی‌ است با گوش جان بشنوی و با حرکت خود، سیلی محکمی بر صورت نیروی بازدارنده و نیروی‌های منفی سر راهت بزنی تا پرت و دور شوند و مانع رسیدنت نشوند.
اگر امروز در مکانی به نام کنگره قرار گرفته‌ای؛ یعنی تو فراخوانده شده‌ای برای رسالتی بزرگتر از آنچه که در تصور بگنجد؛ پس در مسیر بمان، دردهایت را با محبت دوستانت مرهم بگذار و پیله‌ای که همچون تارهای عنکبوت به دورت پیچیده است را از هم پاره کن و حرکت کن؛ چون پایان تو این نیست، که در اعماق چاه‌تاریکی و جهل همه چیز برایت تمام شود!
این قصه پایانی دارد سراسر نور و دانش و آگاهی.
پس همین حالا از جایت برخیز و حرکت را شروع کن.


نویسنده: همسفر فاطمه رهجو راهنما همسفر مریم (لژیون یازدهم)
ویراستاری و ارسال: همسفر ملیکا نگهبان سایت

همسفران نمایندگی دانیال اهواز

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .