جلسه دوازدهم از دوره هجدهم از سری کارگاههای آموزش، خصوصی، کنگره ۶۰ نمایندگی قیدار، با استادی مسافر ابوذر و با نگهبانی مسافر مرتضی و با دبیری مسافر حمید، با دستور جلسه" وادی سوم و تاثیر آن روی من" در روز سهشنبه ۰۶ خرداد ماه۱۴۰۴ ساعت ۱۷ آغاز به کار نمود.

خلاصه سخنان استاد
سلام دوستان ابوذر هستم یک مسافر، قبل از هر چیز خدای خود را شاکر و سپاسگزارم، اذن و اجازه حضور در کنگره را داد که در کنار شما عزیزان باشم و آموزش ببینم و از لژیون مرزبانی و ایجنت محترم و راهنمای خودم تشکر میکنم که اجازه دادند در این جایگاه باشم و خدمت کنم.
و اما دستور جلسه این هفته وادی سوم و تاثیر آن روی من است. وادی سوم میگوید: باید دانست که هیچ موجودی به اندازه خود انسان به خویشتن خویش فکر نمیکند، هیچ موجودی یا مخلوقی به اندازه خود من به من کمک نمیکند. من فکر میکنم اگر من همین مطلب را درک کنم برای من کافی است و تنها وادی هست که از کلمه باید استفاده کرده که من را ملزم میکند که این مطلب را بشنوم و در زندگی کاربردی کنم. تمام وادیها و آموزشهای کنگره شصت برای این من بیان شده که در زمان مصرف به خاطر مواد مخدر کارهای ضد ارزشی انجام میدادم و همه را غیر از خودم مقصر میدانستم و از دیگران توقع بیجا داشتم که کارها و وظایف مرا انجام دهند. از خانواده انتظار داشتم هزینه مصرف مواد مرا بپردازند و این انتظار و توقع بیجا در دوران مصرف برای من عادت شده بود و با اینکه از مواد رهایی یافتهام، باز هم این عادت سراغم میآید یا زمانی که در حال درمان بودم از خانواده و اطرافیان انتظار داشتم که خیلی بیشتر از حد معمول مرا درک کنند. چرا که من میخواهم مصرف مواد را کنار بگذارم. همیشه دیگران، پدر یا مادر یا دوستان و خانواده را بخاطر اعتیادم مقصر میدانستم و از همه رنجش داشتم و بجای اینکه خودم را از آن وضع نجات بدهم به خاطر آن رنجش، دوباره برمیگشتم و مواد مصرف میکردم. این درک را نداشتم که با مصرف مواد اولین ضربه را به خودم میزنم. هیچ کس نمیتواند برای من دلسوزتر از خودم باشد.
داستانی هست که یک روز یک دزد به یک حجره میزند و یک جعبه نوشیدنی را برمیدارد و فرار میکند صاحب مغازه به شاگردش میگوید برو و آن جعبه را از دزد پس بگیر و بیار! شاگرد بعد از اینکه یکی دو ساعت دزد را دنبال میکند، دست خالی پیش صاحب مغازه برمیگردد. صاحب مغازه میگوید چی شد؟ چرا نتوانستی جعبه را از دزد پس بگیری؟تو با اینکه دستت خالی بود ولی دزد باید جعبه را هم بر دوش میکشید باز هم نتوانستی جعبه را پس بگیری؟ شاگرد گفت آن دزد جعبه را برای خودش میبرد ولی من باید جعبه را میآوردم و به شما تحویل میدادم بنابراین او با تمام وجود فرار میکرد ولی من با تمام وجود نمیدویدم به این خاطر نتوانستم به دزد برسم. الان این داستان حکایت حال ما است. باید با تمام وجود برای خودمان بدویم. الان که کنگره آمدیم برای خودمان تلاش میکنیم، پس با تمام وجود تلاش کنیم تا به درمانی که مد نظر کنگره است برسیم.
زمین و زمان و هستی و کائنات همه نقش خود را ایفا میکنند. من اینجا باید به نقش خودم در هستی فکر کنم که وظیفه و تکلیف من چیست؟ آیا من نقش و وظیفه خودم را به خوبی انجام میدهم یا نه؟ یا باز انتظار بیجا از دیگران دارم تا آنها بیایند و وظیفه و نقش مرا بازی کنند. الان کنگره شصت راه و مسیر درمان و درست زندگی کردن را به خوبی نشان داده است و همه امکانات شربت اوتی و راهنما و همه و همه را در اختیار من گذاشته است آیا من از آموزشها و راهنماییهای راهنما و خدمتگزاران کنگره بخوبی استفاده میکنم؟ که آنها را در زندگی عملی و کاربردی کنم؟ اگر چنین کنم، به نحو مطلوب به رهایی خواهم رسید. از اینکه به حرفهای من گوش کردید از همه شما ممنون و متشکرم.
عکس و تایپ: مسافر علی مرزبان خبری
درج و ارسال: مسافر ابوذر رهجوی لژیون چهارم
- تعداد بازدید از این مطلب :
206