خداوند را شاکرم که به من اذن ورود به کنگره را داد. من با حال خراب و بیماری اعصاب، وارد کنگره شدم. مسافرم حدود دو سال بود که وارد کنگره شده بود و میروم ببینم که این کنگره که میگویند؛ کجاست. وقتی وارد شدم یک حال عجیبی پیدا کردم. دیدم که همه سفید پوشیدند و همه به خوبی و محبت رفتار میکنند و شاد هستند. احساس آرامش کردم. احساسی که مدتها بود حس نکرده بودم و برایم خیلی عجیب بود؛ به این فکر میکردم این همه آدم اینجا کنار هم جمع شدند، همه به هم احترام میگذارند و اینقدر با هم صمیمی هستند. چقدر همه چیز با نظم و انضباط است و برای آنها فرقی نمیکند که هستی و از کجا آمدهای و به همه محبت میکنند و این بود که من وابسته به کنگره شدم. اول از همه محبت کردن را یاد گرفتم که من خیلی بلد نبودم که چطور صحبت کنم.
کنگره، دیدم را به زندگی باز کرده است. یاد گرفتم که در مورد هر مسئلهای اول باید فکر کنم و به کسی وابسته نباشم و هیچ کسی به اندازه خود من به فکر من نیست و یاد گرفتم که از کسی توقع نداشته باشم که برایم کاری انجام بدهد و مسئولیت کارهایم را خودم برعهده بگیرم و برای رسیدن به خداوند توکل کنم؛ ولی سعی و تلاش و تفکر هم بکنم. من از کنگره یاد گرفتم که تمام کارهای ضدارزشی و منفی که انجام میدهم، ضرر و آسیب آن به خودمان برمیگردد و ما را از صراط مستقیم دور میکند؛ مثلاً اگر بخواهم دروغ بگویم یا غیبت کنم یا منیت داشته باشم یا قضاوت کنم یک حسی درونم میگوید: تو داری کنگره میروی و میدانی که عواقب اینها چیست و سریع به خودم میآیم و این کارها را انجام نمیدهم و این را مدیون کنگره هستم. کنگره چشم من را باز کرد که من سعی کنم از ضدارزشها دور شوم و این حال خوب را پیدا کنم که میتوانم روی احساسات درونم کنترل و تسلط پیدا کنم. جهانبینی برای دانستن چگونه زندگی کردن است. خیلی خوشحالم که در کنگره جهانبینی را یاد میگیرم و برای من خیلی عجیب است که هر هفته سیدی جدید را گوش میکنم و میبینم که این سیدی دقیقاً راه حل همان مشکلی است که من در آن زمان دارم. در آن لحظه، خداوند را شکر میکنم و آرزوی سلامتی برای جناب آقای مهندس میکنم.
از وقتی وارد کنگره شدم خیلی از مشکلات و خواستههایی را که داشتم، زمانی که دعای کنگره را میخوانیم اجابت شدهاند. این یکی از برکات کنگره است که من را بیشتر جذب کنگره میکند. هر موقع خدمت میگیرم حال خیلی خوبی دارم. از کنگره پسانداز کردن را یاد گرفتم که اصلاً بلد نبودم. به همین دلیل مشکلات زیادی داشتم و همیشه آرامش نداشتم. آموختم که بیماریها چگونه به وجود میآیند و ما باید چه کار کنیم که بیمار نشویم. در مورد نفس و روح و کالبد انسان و مرگ و بعدهای دیگر که از قبل هیچی نمیدانستم و اکنون شناخت پیدا کردم و یاد گرفتم. به طبیعت به دید کلی نگاه میکردم؛ ولی الان میدانم که هرچیزی که در طبیعت هست زنده است و حیات دارد و خداوند طبیعت را برای انسان آفرید تا ما از طبیعت، الگوبرداری برای زندگیمان بکنیم؛ قبلاً خیلی کمالگرایی و منیت داشتم و فکر میکردم که همه چیز را میدانم. در اینجا آموختم که من هیچ نیستم و هیچی نمیدانم. اکنون با آموزشهایی که گرفتم به امید خدا از این منیت و کمالگرایی رهایی یافتم. همچنین یاد گرفتم که اگر انسان از سختی و تلاش و حرکت بیزار باشد و در سکون باشد، نیروهای منفی در درونش جمع میشود و جلوی حرکت انسان را میگیرند و این باعث بیماری میشود و افکار منفی انسان را به سوی تاریکیها میبرد و از روشناییها دور میشود.
در آخر تشکر میکنم از راهنمای خوبم؛ خانم منیره که همه آموزشها را از ایشان گرفتم و بیمنت ما را در این مسیر همراهی میکنند. از خداوند برای ایشان و آقای مهندس و خانواده محترمشان طلب خیر و سلامتی میکنم.
نویسنده: همسفر زرین رهجوی راهنما همسفر منیره (لژیون پانزدهم)
رابط خبری: همسفر مائده رهجوی راهنما همسفر منیره (لژیون پانزدهم)
عکاس خبری: همسفر مرضیه رهجوی راهنما همسفر مریم (لژیون پنجم)
ارسال: همسفر شهناز رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون چهارم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی سهروردی اصفهان
- تعداد بازدید از این مطلب :
103