English Version
This Site Is Available In English

زخم خورد، صبر کرد و در نهایت با عشق بخشید

زخم خورد، صبر کرد و در نهایت با عشق بخشید

مردی که هرگز فکر نمی‌کردم اسیر شود...
همیشه فکر می‌کردم مرد زندگی من کسی‌ است که هیچ‌وقت نمی‌لرزد.
کسی که با اقتدار راه می‌رود، با صلابت تصمیم می‌گیرد و در دلِ سخت‌ترین روزها امید می‌کارد.
برایم تکیه‌گاهی محکم بود،
مردی که در نگاهش اعتماد می‌درخشید
و صدایش آرامشی بی‌پایان به دل می‌ریخت.
با خودم می‌گفتم:
او کوهی‌ است که هیچ‌چیز نمی‌تواند تکانش دهد
و من، با خیال راحت به این کوه تکیه زده بودم.
اما یک روز ناگهان، حقیقتی تلخ؛ چون آوار، بر سرم فرود آمد.
فهمیدم مردی که این همه به او ایمان داشتم، درگیر اعتیاد است!
نه یک لغزش ساده،
نه یک دوره‌ی سختِ گذرا؛
بلکه گرفتارِ چاهی که شاید سال‌ها درونش افتاده بود
و من ندیده بودم…
یا نخواسته‌ بودم ببینم.
نمی‌دانستم چه باید بکنم.
احساس می‌کردم همه‌ ستون‌های زندگی‌ام فرو ریخته‌اند.
اعتماد، باور، آینده، عشق…
همه چیز زیر سوال رفته بود
دلم شکست؛ نه فقط از او، بلکه از تصویری که سال‌ها در ذهنم ساخته بودم.
از رویایی که ناگهان به تلخ‌ترین کابوس تبدیل شده بود.
اما در همان روزهای سیاه و پُر اشک، صدایی آرام درونم گفت:
«همه ممکن است زمین بخورند...
حتی قوی‌ترین‌ها»
و آنچه مهم است، برخاستن است…
نه تنهایی،
بلکه با کسی که در کنارش هستی بمانی،
حتی اگر زخمی باشد.
و این‌گونه، کنگره وارد زندگیمان شد.
برای اولین بار،
دیدم که مردهایی مثل او،
که همه تصورشان از آن‌ها قدرت و بی‌نیازی بود، چطور با تمام وجود، در حال جنگیدن برای رهایی هستند.
دیدم مردی را که روزگاری پنهان‌کاری کرده بود،
حالا با صداقت از خودش می‌گوید.
دیدم اشک‌هایی را که از پشیمانی جاری می‌شدند و لبخندهایی که کم‌کم، با رنگی تازه، بر لبانش می‌نشستند.
آن روزها، او دوباره برایم متولد شد.
نه مثل گذشته، نه با نقاب قدرت، بلکه با قلبی که در مسیر ترمیم بود.
و من…
من هم دوباره یاد گرفتم معنای واقعی عشق را.
عشق، فقط در روزهای خوش نیست.
عشق؛ یعنی ایستادن کنار کسی که خم شده،
همراه شدن با او تا دوباره قد راست کند.
یعنی اشک ریختن؛ اما نماندن در غم.
یعنی گذشتن، بخشیدن،
و ساختن…
دوباره، از نو، با هم.
حالا که نگاهش می‌کنم،
می‌دانم که قوی‌تر شده.
نه چون بی‌خطاست؛
بلکه چون خودش را شناخته،
و مسیر رهایی را انتخاب کرده.
و من…
همسفری هستم
که زخم خورد، صبر کرد، فهمید،
و در نهایت،
با عشق…
بخشید.
نویسنده: همسفر فاطمه.م رهجو راهنما همسفر زهرا لژیون ششم
ویرایش: همسفر بتول رابط خبری لژیون ششم
ارسال: همسفر فاطمه.ا دبیر سایت
همسفران نمایندگی یحیی زارع میبد

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .