به نام قدرت مطلق الله
سلام دوستان فخری هستم همسفر،
عرض ادب و احترام خدمت بنیان کنگره60 جناب آقای مهندس ، خانواده محترمشان و همه اعضای کنگره 60،
حدود شش سال قبل خانمی که از آشنایان بود، با حال خیلی خراب به منزل ما آمد، و از مصرف مواد همسرش بسیار ناراحت ، آشفته و گریان بود مسافرم به او پیشنهاد کنگره را داد، من چون حال خراب او را دیدم، به او گفتم، من هم با شما به کنگره می آیم، با خود گفتم زمانی که او در کنگره ماندگار شد، من دیگر نمی روم، خلاصه در یک روز دوشنبه همراه آن خانم وارد کنگره شدم که با موجی از انرژی و استقبال گرم مرزبانان مواجه شدم و خود را به عنوان تازه وارد معرفی کردم، بعد از سه جلسه تازه واردین هرکدام راهنما انتخاب کرده و وارد لژیون شدیم، از برخورد گرم مرزبانان، و آموزشهای راهنمایان تازه واردین، متوجه شدم، اینجا همان مکانی است که سالها در پی آن بودم، تصمیم گرفتم مدتی در کنگره بمانم، در ابتدا حال خوبی نداشتم، با خود می گفتم، چرا من باید به کنگره بیایم؟
من که مصرف کننده نیستم، این طرز تفکر از نادانی و منیت من بود، چون فکر می کردم خودم خیلی خوبم، وهمه مشکلات و حال خرابی های من از جانب مسافرم است، بعد از مدتی که آموزش گرفتم متوجه شدم حال خودم، خیلی بدتر از مسافرم است، به همین دلیل تصمیم گرفتم با جدیت تمام به کنگره بیایم و آموزش بگیرم بهترین کاری که از بدو ورودم انجام دادم، نوشتن کامل و کلمه به کلمه سی دی ها و فرمانبرداری بود، همچنین عاشق خدمت بودم، از چیدن صندلی ها، تا شستن زمین و دستشویی ها و......، خدمت استادی و دبیری را در لژیون اولم تجربه کردم، بعد از تجلیل راهنمای سفر اولم وارد لژیون دومم شدم، در این لژیون هم همچنان به فرمانبرداری ادامه دادم چون عاشق خدمت بودم، جایگاه نگهبانی و مرزبانی را هم تجربه کردم، خدمت نگهبانی خیلی برای من آموزش داشت، اما خدمت مرزبانی، خدمتی عظیم است، چون یاد گرفته بودم که تنها خدمت است که حال انسان را خوب می کند لذا تصمیم گرفتم با تمام وجود، و به بهترین شکل ممکن، این خدمت را انجام بدهم، سعی می کردم با همه با آغوش باز و رویی گشاده و قلبی مهربان برخورد کنم وادی سوم به من آموخته بود (باید دانست هیچ موجودی به میزان خود انسان به خویشتن خویش فکر نمی کند) فهمیدم تنها خودم هستم که می توانم به خود فکر و کمک کنم با اینکه خدمت مرزبانی خدمت خطیری بود با این حال تصميم گرفتم، در آزمون راهنمایی شرکت کنم، به همین دلیل با برنامه ریزی شروع به خواندن منابع نمودم همه منابع آزمون را با عشق و علاقه می خواندم تا اینکه در آزمون شرکت کردم و زمانی که نام خود را در لیست قبول شدگان دیدم سر از پا نمیشناختم، و در پوست خود نمی گنجیدم، از شدت خوشحالی اشک می ریختم،،، آری من به سیل راهنمایان شال نارنجی پیوسته بودم، دائما خدا را شکر و سجده میکردم، انشالله خداوند نیز کمکم کند تا بتوانم در این جایگاه، عاشقانه و خالصانه خدمت کنم و همانگونه که همه زحمت کشیدند، تا من به حال خوش برسم، من هم بتوانم دیگران را به حال خوش برسانم اما برگردم به کمی قبل که ترکش اعتیاد زندگی ما را هم آشفته کرده بود،همسرم سالها قبل وارد کنگره شده بود اما بدلیل یک سری مشکلات نتوانست سفر خود را به خوبی به پایان برساند.
باهمه این موارد از تلاش دست نکشیده و علاقمند به خدمت بودم تا اینکه اواخر سال 1402 مسافرم مجدداً به کنگره آمدند، و حدود 11 ماه بعد به یاری خداوند و راهنماییهای راهنمای مسافرم و سفر عالی که داشتند، گل پر از عشق و محبت رهایی را از دستان پرمهر آقای مهندس دریافت کردند مسافری که با واژه پس انداز بیگانه بود اکنون هم عضو لژیون سردار و هم دنور شدند، و زمانی هم که در شعبه هستند، در حال خدمت می باشد اما من با اینکه اعتیاد عزیزانم را می دیدم و رنج می کشیدم خیلی خودم را در گیر آنها نمی کردم، چون می دانستم و یاد گرفته بودم کسی که در تاریکی هست، می خواهد بقیه را نیز با خود به تاریکی بکشد هدف من رسیدن به جایگاه راهنمایی ادامه پروسه درمان و آموزش و خدمت به خلق خداوند بود،
آقای مهندس بارها فرمودند: عبادت به جز خدمت خلق نیست به تسبیح و سجاده و دلق نیست
به همین دلیل می دانستم اگر خود را درگیر آنها کنم به هدفم نمیرسم، در پایان از خداوند سپاسگزارم که مسیر کنگره را برای من هموار کرد و اجازه داد از آموزشهای ناب کنگره بهرهمند شوم، از آقای مهندس و خانواده محترم ایشان و همه عزیزانی که زحمت می کشند تا یک نفر به رهایی و یک خانواده به آرامش برسند،صمیمانه و با تمام وجود تشکر میکنم
امیدوارم بنده خوبی برای خداوند و شاگرد خوبی برای آقای مهندس و کنگره60 باشم.
ارسال همسفر عالیه خدمتگزار سایت
همسفران نمایندگی شیخبهایی
- تعداد بازدید از این مطلب :
239