English Version
This Site Is Available In English

امیدی در ناامیدی

امیدی در ناامیدی

فقط یک پسر داشتم، پسری که محرم رازها و تنها دلسوز من در زندگی بود. پسرم مدرک لیسانس و همسرش مدرک کارشناسی ارشد پرستاری داشتند و ازدواج آن‌ها بعد از اتمام سربازی پسرم انجام گرفت. همسرش دختری بسیار عاقل و فهمیده بود که من همیشه به داشتن چنین پسر و عروسی افتخار می‌کردم.

همیشه با خود فکر می‌کردم هر شخصی که به دنبال تحصیل باشد، در دام اعتیاد نمی‌افتد. زندگی آن‌ها بسیار خوب پیش می‌رفت. پس از گذشت چندین سال متوجه شدم پسرم هر روز، از روز قبل لاغرتر، بی‌حوصله‌تر و کم‌حرف‌تر می‌شد؛ اما باز هم باور نمی‌کردم و می‌گفتم حتماً فشار کاری‌ بسیاری دارد، پسری که مسئولیت‌پذیر است امکان ندارد به سمت اعتیاد برود. شغل پدر ایشان مهندس شرکت برق است، ما بسیار کم پسرم را می‌دیدیم و هر زمانی که ایشان را می‌دیدیم متوجه تغییرات در خلق‌‌وخوی او می‌شدیم. 

پسرم حتی سیگار نمی‌کشید، زمانی که بعد از عمل جراحی دیسک کمرش، به هوش آمد و سیگار می‌خواست، آنجا متوجه شدم که چه بلایی سرم آمده است، حس می‌کردم کمرم شکسته و امیدم ناامید شده است تا اینکه همسرم با پزشکی آشنا شدند که در کنگره۶۰ از دام اعتیاد رها شده بودند. پسرم به پیشنهاد پدرش، پس از مدتی وارد این فضای پر از عشق و محبت شد، برق امید در چشمانش می‌درخشید و من با تمام وجود حس می‌کردم که از تاریکی به سمت روشنایی در حال حرکت است.

اکنون ۶ ماه از سفر پسرم می‌گذرد و من خداوند را شکر می‌کنم که در این سفر به عنوان همسفر ایشان را همراهی می‌کنم. در انتها از آقای مهندس و راهنمای خوبم همسفر مهشید تشکر می‌کنم که در این مسیر، چراغ راه من شدند.

نویسنده: همسفر سوسن رهجوی راهنما همسفر مهشید (لژیون اول)
ویرایش:همسفر عزت رهجوی راهنما همسفر مهشید (لژیون اول)
ارسال: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر فرشته (لژیون چهارم) دبیر سایت
همسفران نمایندگی بنیان مشهد

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .