English Version
This Site Is Available In English

هدف خودم که فقط خودشناسی

هدف خودم که فقط خودشناسی

در مورد وادی‌ها در وادی اول گفتیم که تفکر باید کرد، وادی دوم امیدواری و به این فکر کنیم که هیچ موجودی جهت بیهودگی خلق نشده و اما وادی سوم باید دانست، وقتی کلمه باید می‌آید یعنی دیگر هیچ برو و برگردی ندارد، هیچ راه درویی ندارد یعنی اینکه هیچ‌ کس به جای تو تفکر نمی‌کند. باید دانست که کسی نمی‌تواند مشکلات من را حل کند و هیچ کس به اندازه‌ی خود من نمی‌تواند فکر کند، اگر کسی مسئولیت مشکلاتش را گردن من می‌اندازد، مشکل از من است من با رفتارم باعث شده‌ام ک او به من وابسته شود و آرام آرام از این فکر دور شود که باید مسئولیت مشکلاتش را خودش به عهده بگیرد، وقتی در وادی سوم می‌خوانیم که به خویشتن خویش یعنی جسم من انسان مثل یک شهر است و تمام چیزهایی که در دنیا وجود دارد در بدن من هم وجود دارد، ما می‌دانیم که صوت یکی از سه پارامتری هست که ارتباط ما را با دنیای بیرون برقرار می‌کند، پس من درون خودم یک سری صوت‌ها دارم که اگر در سر جای خودش و درست استفاده نکنم از من صدای خوشی بیرون نمی‌آید، اولین چیزی که برای من به وجود می‌آورد توقع است، من اگر یاد بگیرم که از هیچ کس و حتی از خودم توقع نداشته باشم و در راستای اهداف خودم حرکت کنم به نتیجه می‌رسم، بزرگترین معضلی که برای من پیش می‌آید توقع داشتن است، چرا می‌گویم حتی از خود توقع نداشته باشید؟چون اگر از خود توقع بالایی داشته باشید هر کاری که انجام می‌دهید از خودتان توقع کار بهتری دارید، در مرحله‌ی اول من انسان باید از خویشتن خویش شناخت پیدا کنم، وقتی که خودم را شناختم و در مسیر ارزش‌ها حرکت کردم می‌توانم از خودم توقع داشته باشم که بتوانم در کنار فرزندم یک مادر نمونه باشم، وقتی من یک انسان ایده آل شدم می‌توانم در نقش‌های دیگر ایده آل باشم، دومین چیزی که من با استفاده نکردن مناسب از صوت به وجود می‌آورم این است که من اگر با صوت بد و صدای بد چیز بدی را در جهان خلقت نواختم نباید توقع داشته باشم که کائنات بهترین‌ها را برایم بنوازد.

یعنی اگر من قبلاً تفکر نمی‌کردم خیلی از آموزش‌ها را بلد نبودم چه در صور پنهان است و چه در صور آشکارش برای کسی بد می‌خواستم در راستای اهداف ضدارزش‌ها بودم ناخواسته کسی را قضاوت می‌کردم ناخواسته تجسس می‌کردم انتظار نداشته باشم که الان برای من گل و بلبل باشد، شاید به‌ مرور زمان وقتی‌ که من یک‌سری بهاها را دادم و در صدد جبران در آمدم آن موقع درستش است. ولی می‌خواهم این را بگویم که اگر افکار غلط داشته باشم ( همه می‌دانیم نود و نه درصد فکر می‌کنیم که درست می‌گوییم و اصلاً به عواقب و پیامدهایی که دارد فکر نمی‌کنیم) یعنی چه؟ می‌گوییم عصبی شدم دست خودم نیست دقیقاً در سی‌دی بعد از سفر آقای مهندس می‌گویند: پس دست کیست.

اگر من یاد بگیرم و بدانم ،هیچ‌ کس جز خود من نمی‌تواند کلید حل مشکلاتم را پیدا کند و در صدد جبران مشکلاتم برآید. اگر به این‌ موضوع پی بردم و فهمیدم و درکش کردم می‌توانم به آرامش برسم. خیلی سخت است فکر نکنید اگر من همسفر این حرف را به شما می‌زند خیلی راحت با این‌ موضوع کنار آمده نه برای من هم خیلی سخت بود بپذیرم، ولی اگر قاعده اصلی کنگره را یاد گرفتید که ایمان بیاورید به هرچیزی که یک نفر تجربه دار به شما می‌گوید و بدون این‌ که دنبال چراها باشید بپذیرید قطعاً درست می‌شود اگر من از سفر مسافرم راضی نیستم، ببینم کجای کارم ایراد دارد که آن را می‌بینم. چرا ؟ چون اگر من مشکلات کسی را می‌بینم یعنی درون من یک کمبودی هست یک مشکلی همانند آن مشکل وجود دارد که برای من پر رنگ شده و من می‌بینم، در آخر باید به شما بگویم که هیچ‌ کس بجز خود شخص نمی‌تواند برای خودش مفید باشد، پس من اول باید خودم را بشناسم، خودم را دوست داشته باشم، خودم را بسازم آنقدر محکم که مثل کوه محکم باشم تا بتوانم در کنار مسافرم و فرزندانم حرکت کنم و آن‌ها را نیز به صراط مستقیم بیاورم البته چطور ؟

فقط با رفتارم، شما با هیچ چیز دیگری نمی‌توانید یک مسافر را متقاعد کنید که مواد کشیدن بد است مگر این‌ که حرکت خودتان را داشته باشید. تا مسافرتان به این درک و فکر برسد. در سی دی بعد از سفر آقای مهندس می‌گویند: یک مسافر به‌جز مواد به هیچ‌ چیز دیگری وقتی بدنش خالی از مواد است، آموزش نگرفته‌ است، موادش را درست مصرف نمی‌کند به هیچ‌ چیزی نیاز ندارد اما اگر من همسفر بتوانم عشق بلاعوض و عشق بدون انتظار را به یک مسافر بدهم و در راستا و هدف خودم که فقط خودشناسی و خودسازی است حرکت کنم مطمئن باشم که من می‌توانم مسافرم را امیدوار کنم و به سمت کنگره بیاورم. در آخر اصلی‌ترین جمله‌ای که برای من خیلی جالب است این است که کلید حل مشکلات من نه دست کسی است و نه کسی می‌تواند برایم بسازد، به‌ جز خودم و من خودم کلیدساز هستم برای تمام قفل‌هایی که فکر می‌کنم در زندگیم هست. منتظر این نباشم که یک چیزی، یک کسی، از یک جایی پیدا بشود و زندگی مرا عوض کند.

مرزبان کشیک همسفر زهرا

تایپیست: مرزبان همسفر زهرا (لژیون مرزبانی)

ویراستار و ارسال کننده: همسفر سمیه نگهبان سایت

همسفران نمایندگی شهباز

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .