گاهی به آغاز تازه فکر میکنم، آغازی که در کنگره مرا به سوی صلح و آرامش میبرد و شاید مانند خود من، در تفکر و تلاش به شانس در زندگی متکی نباشد و به دنبال مسائل غیر قابل حل نرود. حال شاید بگویم که خداوند، سرنوشت مرا اینگونه رقم زده است که در کنار مسافری باشم تا تلخیهای روزگار را یکی یکی ورق بزنم؛ در کنگره یاد گرفتم به آرامی و بدون تشنج خود را از باتلاق بیرون بکشم تا بتوانم از سرگردانی بیرون بیایم حالا فهمیدم هیچ موجودی به اندازه خود من به خویشتن خویش فکر نمیکند، در گذشته از زندگیای که داشتم راضی نبودم! بیاعتمادی، همچون بار سنگینی مرا در باتلاق فرو برده بود و به خودم فکر نمیکردم و در نهایت، خواستههایم را سرکوب میکردم و بی هدف در زندگی وقت میگذراندم هیچکس نبود که بگوید غم گذشته را مخور، حرص آینده را نزن و فقط زندگی کن! هیچ کس نگفت در تلاشی که میکنی، قبلهات را گم کردهای، باید از مشورت دیگران کمک میگرفتم و با تفکر و تدبر حرکت میکردم سالها طول کشید تا راه را پیدا کنم حال با تمام توان به فکر خود هستم تا بتوانم پلههایی که بدون دانایی بالا رفته بودم را، پایین بیایم. تمام مسئولیت و مشکلات خودم را میپذیرم و با آموزشهایی که به وسیله استادانم گرفتم با دل و جان به دنبال حل مسائل و مشکلات خود می روم. امیدوارم بتوانم انسانی دانا و آگاه بشوم تا با اعتماد به نفس کامل، به زندگی ادامه دهم و راه درست را بیابم.
نویسنده: همسفر ربابه، راهنما همسفر شیدا(لژیون دوم)
تایپ و ویرایش: همسفر ستاره، راهنما همسفر شیدا(لژیون دوم)
ارسال: همسفر نرگس(نگهبان سایت)
همسفران نمایندگی دکتر مسعود
- تعداد بازدید از این مطلب :
116