شکر بابت لطف و مرحمتی که خداوند به واسطه بزرگمرد کنگره و بنیان خوبیها در اختیار من و ما قرار داده است. خدمت تمامی خوانندگان و اعضاء محترم سردار و نمایندگی عرض ادب و درود دارم. دلنوشتهای که خدمتتان ارائه میکنم وصفالحال فردی است که خواسته یا ناخواسته در دام تاریکی و ظلمت اعتیاد قرار گرفته؛ ولی زبان و بیان از دید یک همسفر و همراه زندگی او است؛ چون یک مسافر تاریکیهای خود و اطرافش را نمیبیند نه اینکه نخواهد ببيند، قادر به دیدن نیست. همه چیز تحتالشعاع مواد قرار گرفته و چیزی جز خماری و نشئگی مواد برایش مهم نیست.
نشستهام کنار پنجره و به خزان بهارم مینگرم، سوز و سرما تا مغز استخوانم را فراگرفته، توان از کف دادهام، قامتم خمیده گشته، در جوانیم پیر گشتهام، امیدم به ناامیدی نشسته، خداوندا، این منم که چنین شکستهام؟ به خود مینگرم و دیگر هیچچیز در خود نمیبینم. کمی آن سوتر، چهره غمگین و ناراحتی بر سجاده عشق نشسته است، دستانش را به تمنای دل به سوی تو گشاده و زمزمهکنان طلب یاری میکند.
چشمانم کمسو گشته، نمیدانم یا که خیلی وقت است با دقت به اطرافم نگاه نکردهام، منرا یارای دیدن نیست؛ ولی باز تلاش میکنم. آری، میبینم؛ ولی در پارهای ابهام او همسفر من است یار قسم خورده تلخیها و دشواریهایم، شادیها و خوشیهایم؛ پس چرا گریان است از برای من که همچون مردهای هستم در کنارش نه مردی به قوت صلابتش؟ خدایا منرا چه شده در گردابی سهمگین فرورفتهام که توان بیرون جستن از آن نیست. میخواهم بیدار شوم اگر این کابوس است و اگر بیدارم، رها شوم هرچند کشنده است، دیگر بس است ذلت در دام شیطان که تو خود راندهای از بهشتت، کمک میطلبم، یاریم کن، دستانم را بگیر و از تاریکیها به نور هدایتم کن. من بنده مقرب تو بودهام منرا دریاب. عزیزانم در کنارم با آتشی که خود به پا کردهام میسوزند و میسازند؛ ولی دم نمیزنند.
چه خود باختهام و ناامید، تو که امید ناامیدانی دستم بگیر، رهایمکن از بندهایی که مانند تارعنکبوت به واسطه جهل و نادانی و دوری از تو در خود تنیدهام. من انسانیت، آگاهی و روشنایی را میجویم و طلب میکنم، ای یاریرسان دردمندان؛ چون من، میخواهم آزاد باشم از هرچه غل و زنجیر که هست به کمک راهنمایی که تو در مسیرم قرار دادی، ندایت را شنیدم و به آن اذن، با جان و دل پاسخ دادم، لبیک گفتم و قدم در راهی نهادم که تو مقدر کردی، اکنون به لطف تو ای پروردگارم رهایم از تاریکیها از ظلمت و نادانیها باز همان شدم که قبلتر بودم و شاید بهتر از آنهم خواهم شد.
جانی دوباره گرفتهام به لطف تو و دستان مهربان پدری که تو او را حسین نامیدی. در سایه لطف تو و ناجیم به آغوش گرم خانواده، سرافراز و سربلند برگشتهام. اکنون همه در کنار پنجره نشستهایم و سرمای زمستان را از بیرون مینگریم، شادی و گرمی که از خانوادهام برخواسته، زمستانم را بهاری کرده و این حالخوش را مدیون تو و آفریده تو، جناب مهندس حسین دژاکام هستم، راهشان پررهرو، سلامتیشان برقرار و حضورشان مستدامباد، سپاسگزارم.
نویسنده: راهنما همسفر رعنا (پهلوان)
رابطخبری: همسفر الهام (عضو لژیون سردار)
عکاسخبری: همسفر زهرا (عضو لژیون سردار)
ویرایش: همسفر الهام (عضو لژیون سردار)
ویراستاری و ارسال: همسفر مهناز (عضو لژیون سردار) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی هاتف
- تعداد بازدید از این مطلب :
387