English Version
This Site Is Available In English

چراغی برای آیندگان روشن کنیم: داستان رهایی من

چراغی برای آیندگان روشن کنیم: داستان رهایی من

دیگران چراغی روشن نمودند تا ما در تاریکی نمانیم. اکنون ما باید چراغی برای آیندگان روشن نماییم تا در تاریکی نمانند. روزگاری بود که گمان می‌کردم زندگی تماماً غصه، غم و اندوهی بیش نیست. خداوند تمام مشکلات را فقط برای من آفریده، از زمین و زمان شکایت داشتم و دور خود حصاری از ناامیدی کشیده بودم. تمام شب را با خدای خود سخن می‌گفتم: بس نیست؟ چرا من هرگز آن روزها را از یاد نخواهم برد، روزهایی که دفتری کوچک در دست داشتم و می‌نوشتم، مشکلاتی که یکی پس از دیگری بر روی کاغذ، رقص‌کنان خط‌های دفترم را آذین می‌بستند. حاضر بودم تمام زندگی‌ام را بدهم تا همسرم درمان شود. هر راهی که قدم می‌گذاشتیم، همه و همه انتهایش بن‌بست بود. دست‌هایم را به هر دری می‌کوبیدم، به درهای بسته می‌رسیدم. اکنون باورش برایم سخت است که مسافرم به درمان رسیده است. حال که به گذشته نگاهی می‌اندازم، می‌بینم که سختی‌ها و مشکلات آمده بودند تا از من یک انسان قوی‌تر بسازند و به من راهی را نشان دهند که انتهای آن بن‌بست نیست؛ بلکه آزادی و رهایی است.

کنگره مکانی است که تمام خدماتش را رایگان در اختیار من قرار داده است، حال باید از خود بپرسم: من در پایه‌های مالی و علمی کنگره‌۶۰ چه کرده‌ام؟ آیا توانسته‌ام ذره‌ای از آنچه کنگره به من داده است را پس بدهم؟ آیا توانسته‌ام بهای حال خوب زندگی‌ام را پرداخت کنم؟ آیا توانسته‌ام آرامش زندگی‌ام را جبران نمایم؟ یادم است روزی راهنمایم گفت: اگر در لژیون سردار شرکت کردی؛ اما حالت خوب نشد، بدان ۱۰۰ خودت را نگذاشته‌ای. وقتی امسال در جشن گلریزان اعلام سرداری کردم، گویی از درونم غنچه‌هایی کوچک باز شدند و قلبم لبریز از شادی شد. خوشحالم که توانسته‌ام در این بنای عظیم، سهم کوچکی را پذیرا باشم؛ حتی اگر به واسطه همین اندک پولی که من در سردار شرکت کرده‌ام، مسافری بتواند درمان شود و خانواده آن مسافر در کنار یکدیگر باشند، برای من کافی است.

امیدوارم که بتوانم همیشه زیر سقف کنگره۶۰ باشم و بمانم و صادقانه خدمت کنم و عاشقانه به مخلوقین خداوند عشق بورزم و علم و پیام زیبای کنگره۶۰ را به انسان‌های دردمند برسانم. غم را به دل‌هایتان راه ندهید. من هم روزی مثل شما خسته، ناامید و پریشان بودم و مشکلات را لعنت خداوند می‌دانستم؛ اما همیشه مشکلات لعنت خداوند نیستند، گاهی باید از مشکلات درس گرفت، گاهی باید آموخت و من آموختم که اگر دیگران چراغی را برای ما روشن نموده‌اند، اکنون ما نیز چراغی روشن کنیم.

نویسنده : همسفراسما رهجوی راهنما همسفر لیلا (لژیون هشتم)
ویرایش:همسفر شهرزاد رهجوی راهنما همسفر انسیه (لژیون پنجم)
ویراستاری و ارسال :همسفر راضیه نگهبان سایت همسفران نمایندگی عطار نیشابوری

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .