English Version
This Site Is Available In English

مرزبانی یک‌ عهد ناگفته با خودت است

مرزبانی یک‌ عهد ناگفته با خودت است

پایان مرزبانی… شروع فهمی تازه از خودم
نمی‌دانم از کجا شروع کنم… از لحظه‌ای که اسمم برای مرزبانی اعلام شد؟ از آن شوقی که در دلم زبانه کشید؟ یا از ترسی که همان لحظه، آرام و بی‌صدا روی شانه‌هایم نشست؟ همه‌چیز؛ مثل یک ترکیب عجیب از هیجان و دلهره بود. حس می‌کردم وارد مرحله‌ای تازه‌ شدم، مرحله‌ای که فقط با بودن در دلش می‌شد آن را فهمید. همیشه فکر می‌کردم مرزبانی؛ یعنی ایستادن، نگاه کردن، نظم دادن… اما واقعیت چیز دیگری بود؛ برای من، مرزبانی یک سفر بود؛ سفری به دل آدم‌ها، به دل خودم. سفری پر از لحظه‌هایی که هیچ‌کس ندید؛ ولی من با تمام وجود لمسش کردم. بعضی وقت‌ها؛ چون لبخند نزدم، یا تصمیمی گرفتم که لازم بود، قضاوت شدم. اما من ایستادم. نه به خاطر شال، نه به خاطر عنوان؛ فقط به خاطر دل خودم. دلی که یاد گرفته بود صبوری کند… که بسازد… من داشتم خودم را می‌ساختم.

من در دوره خدمتم یاد گرفتم که سلاح من فقط عشق و محبت است و این‌که همیشه لبخند بزنم. مرزبانی من، پر از دیدن بود. دیدن اشکِ تازه‌واردی که به امید آمده بود، دیدن لرزش صدای راهنمایی که از ته دل دعا می‌کرد، دیدن لبخند رضایتی که از یک نظم ساده در صورت نگهبان نشست… و این دیدن‌ها، به من انسان بودن را یاد داد. تمام تلاشم را کردم که بی‌نقص باشم. اشتباه کردم، یاد گرفتم، زمین خوردم، دوباره بلند شدم؛ اما هر بار، با تجربه‌ای تازه‌تری. هر بار با دلِ محکم‌تری. این خدمت، من را تربیت کرد؛ نه با حرف، بلکه با عمل، با واقعیت، با درد و شیرینیِ با هم بودن. حالا که این مسیر به پایان رسیده، دلم یک جورایی خالی‌ است.

عادت کرده بودم به هماهنگی، به نگرانی برای خوب پیش رفتن جلسات، به چشم‌هایی که دنبال امنیت بودند. حالا که شالم را کنار گذاشتم، حس می‌کنم یه تکه از قلبم هنوز آنجا مانده… روی آن صندلی، پشت آن نگاه‌ها، وسط آن سکوت‌ها. برای عزیزانی که بعد از من انتخاب شدند؛ فقط یک جمله دارم: با دل خدمت کنید. این شال فقط یک تکه پارچه نیست، یک عهد ناگفته‌ست با خودت؛ که در این مسیر، قرار است بیشتر از همه، خودت را بسازی. برای خودم می‌نویسم؛ "مرزبانی من تمام شد؛ اما آن چیزی که ساختم، تازه شروع شده."خدمت در کنگره نه پایان دارد و نه خستگی؛ فقط شکل آن تغییر می‌کند. به امید ادامه خدمت در جایگاهی دیگر و با عشقی بیشتر... .

نویسنده: همسفر منیره رهجوی راهنما همسفر ژیلا (لژیون اول)
ویراستاری و ارسال: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر ژیلا (لژیون اول) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی صفادشت

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .