«هر سخن کز دل بر آید لاجرم بر دل نشیند»
چه خوب است آفریدگار که انسان را در معرکه و امتحان قرار داد تا آنچه را که از بزرگان آموخته است، اگر ایمان داشته باشد به آرامی در مسیر زندگی خود قرار خواهد گرفت؛ ولی زمانی که در شک و تردید قرار بگیرد، آنقدر مسیر برایش طولانی خواهد شد تا با گذر از سنگلاخهای زندگی، بتواند آنچه را که راهنما یا بزرگان بیان کردند، هضم کند و به کار گیرد؛ چون آنقدر در حصار غرور، تکبر و خودخواهی قرار گرفته است که نمیتواند از تجربه دیگران استفاده بهینه کند. مادری که با هزاران امید و آرزو زندگی را شروع کرد؛ ولی دست تقدیر چیز دیگری را برایش رقم زد.
در سال اول ازدواج همسرم به بیماری MS مبتلا شد و متوجه این موضوع شدیم و با تمام سختیها و مشقتهای زندگی توکل به خدا کردم؛ اما خواست قدرت مطلق این چنین بود که باید همسرم در سن ۲۴ سالگی من و دو فرزندم را تنها میگذاشت؛ ولی خدا درهای رحمتش را به گونه دیگر برایمان گشود؛ چنان سرگرم بزرگ کردن فرزندانم و ادامه تحصیل خودم شدم که تمام سختیها را فراموش کردم. همیشه این سخن که پس از هر سختی آسانی است، برایم به حقیقت پیوسته بود تا اینکه پسرم بزرگ شد و من شاهد موفقیتها و پیشرفتهایش بودم، چقدر زود به شهرت و بزرگی رسید؛ ولی نمیدانم کجا کارم نادرست بود، زمانی که داشتم؛ پس از گذر سختیها پادشاهی میکردم، آنقدر به پسرم ایمان داشتم که اصلاً فکر اینکه روزی مصرفکننده شود را نمیکردم.
در اوج خوشبختی بودم، برایش آرزوی بهترین زندگی را داشتم، در فکر سر و سامان دادنش بودم؛ اما در اوج ناباوری خبردار شدم که مصرفکننده شده است. ای کاش نمیفهمیدم، شاید خودش راهی درستتر برای رها شدن از دام اعتیاد پیدا میکرد، آنقدر بند پایش شدم و به کمپهای مختلف فرستادم؛ اما هیچ فایدهای هم نداشت و در سال ۱۳۹۶ وارد کنگره شدیم، سفر کردیم و به تهران رفتیم گل رهایی را از دستان با محبت آقای مهندس گرفتیم. در حال سفر دوم بودیم که من به لژیون سردار دعوت شدم؛ ولی آنقدر بهانه آوردم که دوست دارم مسافرم مرا سردار اعلام کند و بهانههای دیگر که همه اینها جزو نیروهای بازدارنده بودند که بر نفس مسلط میشوند؛ ولی افسوس که قرار است این پول از حساب من بیرون بیاید؛ پس باید اینقدر به دانایی رسیده باشم، جایی خرج شود که هم کوله پشتیات را پربار کند و هم جبران خدماتی باشد که دیگران برایت انجام دادهاند.
خلاصه پول سردار با کمی بیشتر، برای خسارتی که حکم ابرو و حیثیت برای مسافرم بود از دست رفت و از آن زمان بود که با خودم عهد کردم که خودم مسافرم را بیمه سردار کنم، خداراشکر زندگی دوباره رنگ خوشی را به من نشان میداد که همیشه آقای مهندس میفرمایند: «سختیها و گرفتاریها، هرگز لعنت خداوند نیستند و آنها برای رشد من آموزگار هستند.» واقعاً هم همین است فهمیدم که من باید به کنگره میآمدم و باید آموزش میگرفتم تا از این پیله خودخواهی و منیت بیرون بیایم و بتوانم سنگ صبور عزیزانم باشم.
هنوز چند صباحی نگذشته بود که با بیماری برادرم روبهرو شدم و چه بیماری مرموز و سختی، سرطان آن هم از نوع متاستاز؛ ولی اینجا هم در حالی که همه اعضای خانواده ناامید بودند، بعد از خدا و پزشکان برای خانوادهام ناجی شدم، تمام اخبار کنگره را برایشان میگفتم که در کنگره برای خیلیها درمان سرطان سینه صورت گرفته، حتی از نوع متاستاز؛ اگر برای دیگران انجام شده است؛ پس برادر من هم خوب میشود و همین مثبت اندیشی باعث شد که اکنون خدا را در شکر طی درمان، پزشکشان بیان کرده است خیلی حالش عالی است و الحمدالله رو به بهبودی است، همان موقع نذر برادرم کردم که انشاءالله امسال به نیابت برادرم وارد لژیون سردار شوم و از خدا خواستهام که سلامتیاش را دوباره بهطور کامل به دست آورد و به درمان صد در صد برسد. اگر با دل بیایی چه زود نتیجه میگیری.
نویسنده و ویرایش: همسفر فرانگیس رهجوی راهنما همسفر عارفه (لژیون تغذیه سالم ۳)
عکاس: همسفر مریم رهجوی راهنما همسفر نجمه (لژیون هشتم)
ویراستار: همسفر فاطمه رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون هجدهم)
ارسال: راهنمای تازهواردین همسفر فریناز نگهبان سایت
همسفران نمایندگی میرداماد اصفهان
- تعداد بازدید از این مطلب :
209