English Version
This Site Is Available In English

این دستور جلسه نقش من را به خودم یادآوری می‌کند

این دستور جلسه نقش من را به خودم یادآوری می‌کند

جلسه ششم از دوره پنجم کارگاه‌های آموزشی لژیون سردار کنگره ۶۰ ویژه همسفران نمایندگی سهروردی اصفهان با استادی اسیستانت لژیون سردار همسفر شیما، نگهبانی دنور راهنمای تازه‌واردین همسفر فاطمه و دبیری دنور راهنما همسفر شهناز با دستور جلسه «در استحکام پایه‌های مالی و علمی کنگره من چه کرده‌ام؟» روز دوشنبه ۲۹ اردیبهشت‌ماه ۱۴۰۴ رأس ساعت ۱۳:۱۵ آغاز به کار کرد.

سخنان استاد:

خداوند بزرگ را بسیار شاکر و سپاسگزار هستم که این فرصت را به من داد تا بتوانم در نمایندگی سهروردی حضور داشته باشم و در لژیون سردار خدمت کنم. تشکر می‌کنم از آقای مهندس و خانواده محترمشان که فرصت خدمت را در اختیار من قرار دادند و این بستر را فراهم کردند و ساختار را تشکیل دادند تا تک‌تک ما بتوانیم در این ساختار حضور داشته باشیم و آموزش بگیریم. از ایجنت و نگهبان سردار نمایندگی بسیار سپاسگزار هستم. تقدیر و قسمت شد که امروز در این شعبه در خدمت شما باشم با دستور جلسه: «در استحکام پایه‌های مالی و علمی کنگره من چه کرده‌ام؟» دستور جلسه‌ای که به‌نظرم ارتباط مستقیم با لژیون سردار دارد. اگر بخواهم راجع به این دستور جلسه صحبت کنم، آقای مهندس در روز چهارشنبه راجع به این دستور جلسه کامل صحبت کردند و دستور دادند در این هفته هرکدام زمانی که دارید مشارکت می‌کنید، از عملکرد خودتان و اینکه چه کاری انجام داده‌اید صحبت کنید و خودشان نیز در صحبت‌هایشان همان‌گونه که گوش کرده‌اید درخصوص خدمات بسیار شایانی که خودشان تابه‌امروز انجام داده‌اند، تنها یک بخش کوچکی از آن را در موردش اشاره کردند. همه می‌دانیم که آقای مهندس بن و ریشه کنگره۶۰ هستند. در مورد یک بخش کوچکی صحبت کردند؛ اما برای ما آن بخش بزرگی بود و تک‌تک ما این خواسته را داریم که بتوانیم یک روزی نزدیک به خدمات و کارهای ایشان را انجام بدهیم. آقای مهندس در آخر سخنانشان بغض کردند و فرمودند: «من همچنان به کنگره بدهکار هستم و خودم را بدهکار کنگره می‌دانم.» برای من شیما، شنیدن همین جمله حجت را تمام کرد؛ حالا من بایستی چه کاری انجام بدهم برای اینکه پایه‌های علمی و مالی کنگره مستحکم‌تر بشود؟ من به‌عنوان یک عضو کوچک و به‌عنوان یک سلول از این ساختار چه کاری باید انجام بدهم؟ این دستور جلسه به اعتقاد من دو بخش دارد‌؛ یک بخش اینکه خوب است انسان هر از گاهی از خودش بپرسد و سؤال کند من تاکنون به‌عنوان یک مادر، به‌عنوان یک همسر یا شهروند یا فرزند چه کارهایی انجام داده‌ام؟ آیا به‌عنوان یک انسان تاکنون اصلاً عملکرد خوبی داشته‌ام؟ به‌عنوان کسی که امروز فرصت نفس کشیدن به او داده شده است، چه کار مفیدی را انجام داده‌ام؟ از شب تا ۱۱ صبح خوابیدم، بعد بیدار شدم و یک غذایی را با کلی غر زدن درست کرده‌ام و ... یا اینکه نه! آمدم و از لحظه‌لحظه وقت و زمان استفاده کردم. این سؤال خوب است که از خودمان پرسیده شود.

حال وقتی که این سؤال در کنگره مطرح می‌شود؛ خوب است این سؤال را از خودمان بپرسیم؛ من که روزی به‌عنوان یک همسفر با افکاری پریشان و آشفته و با جسمی تخریب‌شده وارد کنگره شدم، چه چیزهایی را از بدو ورودم دریافت کرده‌ام؟ لبخند، محبت، عشق، آموزش و کلی حس‌وحال خوب سرازیر شده به سمت من و آن‌قدر دریافت کرده‌ام که پر و لبریز شده‌ام؛ حالم خوب شده و انرژی مضاعفی دریافت کرده‌ام و آن انرژی را به‌همراه خودم به خانه برده‌ام و به‌عنوان یک مادر آن انرژی را به فرزندانم انتقال داده‌ام و یا به‌عنوان یک فرزند آن انرژی را به پدر و مادرم داده‌ام. تمام سیستم کائنات بر مبنای انرژی است و رایگان این انرژی هیچ‌جایی داده نمی‌شود؛ اما در کنگره از بدو ورود، قبل از این که بخواهند چیزی را دریافت کنند، می‌دهند‌؛ فقط عشق و محبت و آموزش می‌دهند.

این دستور جلسه را خیلی دوست دارم؛ چون من را به خودم برمی‌گرداند و می‌گوید شیما تویی که به اینجا آمدی، از این مسائل استفاده کردی و در کنارش آموزش گرفتی و نگاهت عوض شده، تفکر کردن را یاد گرفتی و نوع تفکراتت عوض شده، چیزی که قبلاً بلد نبودی و فکر می‌کردی بلد هستی، فکر می‌کردی چون درس خواندی و مدرک گرفتی و فلان کار را انجام داده‌ای و ... پس من یک آدم با تفکرات صحیح هستم؛ ولی وقتی آمدی در کنگره تازه فهمیدی که تفکر چه هست و ساختار تفکر و تفکر درست چه هست! تمام اتفاقاتی که در کنگره می‌افتد و به‌نظرم آن‌چیزی که هدف اصلی آقای مهندس است همین است که درست تفکر کردن را به انسان‌ها یاد بدهد؛ چیزی را آقای مهندس به‌طور مستقیم به ما نمی‌دهند و یا بگویند این کار را انجام بده! به‌جای ما تفکر نمی‌کنند؛ اما به ما یاد می‌دهند که من شیما چه‌طور باید تفکر بکنم و اگر در شرایط قرار گرفتم چه تصمیمی باید بگیرم. مسئولیت را به خودمان می‌دهد؛ اما آموزش را هم می‌دهند. ماهیگیری را به ما یاد می‌دهند؛ ماهی را نمی‌گیرند به‌دستمان بدهند. اینکه یک نفر ماهی بگیرد و بدهد به‌دستمان هم برای خود آقای مهندس راحت‌تر بوده و هم برای ما؛ اما آقای مهندس ماهیگیری را به ما یاد دادند؛ ایستاده تفکر کردن را به ما یاد دادند و آموزش دادند که به‌عنوان یک انسان یک تفکر مستقل داشته باشیم، تصمیم بگیریم، انتخاب بکنیم، مسئولیتش را بپذیریم و برای انتخابمان حرکت بکنیم و بعد از حرکت به آن حال خوش برسیم. اکنون من شیما که این همه دریافت داشته‌ام و هرکدام از ما به‌سهم خودمان دریافت داشته‌ایم و به‌نظرم هیچ کسی نیست وارد کنگره بشود و بگوید من دریافتی نداشتم؛ دریافت کردم تا پر شدم‌ و حالا لبریز شده‌ام، ظرف وجودی‌ام پر شده و دیگر دریافت نمی‌کنم؛ چرا؟ چون لبریزم! الآن باید قدردانی بکنیم، باید یک چیزی را از خودمان ببخشیم تا آرام‌آرام آن ظرف من یک مقداری سرش خالی شود تا بتوانم باز‌ هم دریافت داشته باشم و این همان اتفاقی است که غالباً در زمان رهایی اتفاق می‌افتاد؛ زمانی‌که ما با فرمان آقای مهندس بعد از نوشتن چهل سی‌دی وارد سفر دوم جهان‌بینی می‌شویم، بعد از گذشت دو الی سه ماه از رهایی، گاهاً پیش آمده که یک‌سری رهجویان آمده‌اند و به راهنما گفته‌اند من آن انرژی که در سفر اول گرفته‌ام را نمی‌گیرم و دیگر آن دریافت‌های قبل را ندارم. می‌گویند قبلاً که از اینجا می‌رفتم حالم خیلی بهتر بود؛ ولی الآن که می‌رسم به خانه بااینکه مسافرم رها شده است و دیگر آن دغدغه‌ها و افکار را ندارم، آن انرژی سابق را ندارم. احتمالاً راهنمایان برخورد داشتند با چنین رهجویانی؛ پاسخی که من می‌دهم این است که می‌گویم باید خدمت بکنی، باید زکات آن‌چیزی که دریافت کرده‌ای را بپردازی، باید مقداری از این ظرف وجودی‌ات را ببخشی، خالی کنی تا بتوانی دریافت کنی؛ چون پر شدی معلوم است که انرژی دریافت نمی‌کنی! تو داری انرژی را برای خودت نگه‌می‌داری، باید بخشی از این انرژی را خرجش کنی و در بخش‌های مختلف کنگره خدمت کنی. زمانی‌که خدمت کنی، کم‌کم ظرف وجودی‌ات را خالی می‌کنی و حالا تو مهیا هستی و آماده دریافت آموزش‌ها و آن انرژی بیشتر هستی و دقیقاً این اتفاق در شروع سفر دوم می‌افتد و هرکسی به‌سهم خودش وارد چرخه خدمت می‌شود و برای خدمتش سقفی قائل نیست و خط‌کش نمی‌گذارد برای این موضوع؛ آن‌ زمانی‌که وارد چرخه خدمت می‌شود مجدداً دریافت‌ها شروع می‌شود، دریافت‌هایی که این بار آگاهی بیشتری درونشان است. معمولاً در سفر اول به‌واسطه تخریب‌هایی که ایجاد شده، چه برای مسافر و چه برای همسفران در سیستم فیزیولوژی، چون همان‌طور که می‌دانیم روان و جهان‌بینی و جسم ما با یکدیگر در ارتباط هستند و در هم تنیده شده‌اند، وقتی که روان و افکارم به‌هم می‌ریزد به روی جسم من هم تأثیر می‌گذارد و انسانی که حالش خوب نیست دریافت‌هایش هم خوب نیست. شاید خیلی از ما خاطرات سفر اول یادمان نمی‌آید، خیلی از دستور جلسات با این که در جلسه بودیم یادمان نمی‌آید؛ چون دریافتی نداشتیم، حالم را فقط خوب کرده بود؛ ولی سهمی از آن وادی یا دستور جلسه نداشتم. خط به خطش را خوانده‌ام، شاید حفظ هم باشم؛ ولی عمقش را درک نکرده‌ام؛ به این دلیل که جسم من هنوز تخریب دارد، هنوز حال جسم و فیزیولوژی من خوب نیست؛ ولی در سفر دوم به‌واسطه این که افکار درست می‌شود ، جسم حالش خوب می شود و از این به بعد دریافت‌هایم نوعشان فرق می‌کند. وقتی که می آیم و خدمت می‌کنم و شروع به دریافت می‌کنم، دوباره وادی اول را می‌خوانم؛ اما درکی که از وادی اول دارم متفاوت شده است؛ الآن مشارکتی می‌کنم و چیزهایی را می‌گویم که اصلاً در سفر اول فکرش را هم نمی‌کردم که بتوانم این حرف‌ها را بزنم؛ چون درکم متفاوت شده است و این اتفاقی است که برای انسانی که قدردان است و دوست دارد همواره دریافت داشته باشد می‌افتد و این تنها یک خواسته است و هیچ اجباری در آن نیست.

در انتهای پیام جدید لژیون سردار خط آخرش، وقتی که این پیام را دیدم و خواندم، در ساختمان ققنوس در اتاق سردار بودیم؛ همه ما، من و دستیاران همگی بغض کردیم؛ جمله‌ای که در خط آخر نوشته و می‌گوید: «تا خداوند رخصت دهد»؛ واقعاً انسان باید اول خواسته داشته باشد و بخواهد تا حالش بهتر باشد. وقتی‌که بخواهد، زمانی‌که حرکت می‌کند، وقتی که خدمت می‌کند، خداوند و نیروهای مافوق این فرصت را به او می‌دهند تا بتواند خودش را ارتقاء بدهد؛ فرصت می‌دهد تا دریافت داشته باشد. اکنون هرچقدر این خدمت و قدردانی خالصانه‌تر، صادقانه‌تر  عاشقانه‌تر باشد، قطعاً فرصت‌های بیشتری در اختیار انسان قرار داده می‌شود.

دیروز جشن دیده‌بان بود در یکی از شعب و من به‌واسطه‌ اینکه در ساختمان ققنوس هستم و از نزدیک شاهد زحمات خانم کماندار عزیز هستم، برای خودم همیشه این سؤال بوده که ایشان چطور فرصت می‌کند باوجود دو تا بچه کوچک به این همه امور رسیدگی کنند؟ و باوجود اینکه ایشان بعد از یک ماه از زایمان دومشان، مجدداً شروع به خدمت کردند، داشتم با خودم فکر می‌کردم در ارگان‌های دیگر زمانی که خانمی زایمان می‌کند ۶ ماه مرخصی دارند با حقوق و  می‌توانند از این شرایط استفاده کنند؛ اما خانم کماندار با تمام مسائل و زندگی شخصی که دارند، می‌آیند و حضور دارند و به امور کنگره رسیدگی می‌کنند و این برای من همیشه سؤال بوده با این حجم از کار، چگونه فرصت می‌کنند و چگونه می‌توانند برنامه‌ریزی کنند؟ در هفته دیده‌بان من به این مسئله فکر می‌کنم که دیده‌بان‌های محترم چگونه فرصت می‌کنند‌ هم به امورات زندگی‌شان برسند و حالشان خوب باشد و هم خدمتی به این سنگینی انجام بدهند؟ این جمله پایانی پیام لژیون سردار برای من همان جواب سؤالاتم بود؛ فرصتی که خداوند داده است. وقتی که یک انسانی دارد خالصانه خدمت می‌کند و اینقدر خواسته‌اش قوی است که حاضر است از خیلی خواسته‌های خودش بزند برای خدمت کردن به انسان‌های دیگر، بله؛ آنجاست که خداوند به او فرصت می‌دهد. زمان من و شما با زمان یک دیده‌بان یکی نیست؛ ۲۴ ساعت ما با یک دیده‌بان یکی نیست؛ آن برکتی که حتی درون این عزیزان است، متفاوت است و این به‌خاطر همین خدمت‌های صادقانه‌ای است که انجام می‌دهند و فرصتی است که خداوند می‌بخشد تا بتوانند انجام دهند. این جمله برای من این بار معنایی را داشت و اگر ما بخواهیم و واقعاً تلاش بکنیم و این خواسته واقعاً در درون ما باشد و برای رسیدن به آن تلاش بکنیم، خداوند این فرصت را به ما می‌دهد؛ چون این وعده اوست و وعده خداوند دروغ نیست. وعده داده است که من به شما کمک می‌کنم؛ حالا در هر مسیری که خودت انتخاب کنی، وقتی در جهت ارزش‌ها هستی به تو کمک می‌کنم؛ به وقتت، به وجودت، به خانواده‌ات، به پولت برکت می‌دهم تا بتوانی بیشتر استفاده کنی تا بتوانی کاری که انجام می‌دهی را قوی‌تر انجامش بدهی و این دقیقاً همان امداد الهی و وعده خداوند است؛ پس کافی است که بخواهیم و حرکت کنیم در این مسیر تا این فرصت به ما داده شود.

در سی دی «علم زندگی» استاد امین به زیبایی اشاره می‌کند: «همه چیز در حرکت است و انسانی که حرکت می‌کند و آگاهانه رنج را انتخاب می‌کند، انسانی است که نیروهای منفی نمی‌توانند به کالبدش و روانش نفوذ کنند؛ چون رنج را انتخاب کرده است.» گاهی نیروی منفی می‌آید که رنج را بدهد؛ ولی وقتی که من خودم رنج را انتخاب می‌کنم با من چه کاری می‌تواند بکند؟ چه چیزی را بالاتر از آن می‌تواند به سر من بیاورد؟ این انتخاب خود من است؛ پس نمی‌تواند نفوذ کند. پس بخواهیم و حرکت کنیم و مطمئن باشیم که خداوند این فرصت را به ما می‌دهد.

برمی‌گردیم به دستور جلسه؛ حالا من چه کاری انجام داده‌ام؟ خدمتتان عرض کردم در اوایل صحبت‌هایم که از دید من دو تا بعد دارد؛ یکی این سؤالی است که من می‌پرسم و دیگری بحث همین فرصت است؛ بحثی که دارد به من شیما می‌گوید تو هم می‌توانی که یک کاری را انجام بدهی؛ چون گاهی ما پیش خودمان این فکر را می‌کنیم که من یک رهجوی ساده هستم، حتی نمی‌توانم عضو لژیون سردار بشوم. به‌طور مثال از دید یک رهجو نگاه می‌کنیم؛ آقای مهندس هم که می‌گوید وضعیت کنگره خوب است؛ پس چه دلیلی دارد که من بخواهم کاری انجام بدهم؟ یا در یک شعبه ۴۰۰ نفر عضو هستند، حالا امروز من بروم یا نروم به جایی برمی‌خورد! اما این دستور جلسه می‌آید نقش من را به خودم یادآوری می‌کند؛ اینکه من چه‌کاره‌ام؟ من چه کاری انجام می‌دهم اول برای خودم، اول برای فهم خودم، اول برای آموزش خودم و بعد قدردانی از ساختار؟ به من شیما می‌گوید اصلاً مهم نیست که تو در چه جایگاهی قرار داری، یک رهجوی سفر اولی هستی، سفر دومی هستی یا راهنمایی یا ایجنتی یا اسیستانتی و ... تو چه کاری انجام دادی؟ به من می‌گوید: تو به‌عنوان یک انسان نقش خودت را بازی کن و خودت را کم نشمار. من این بعد دستور جلسه را به‌شخصه خیلی دوست دارم؛ چون که به من امید می‌دهد، این که تو کارت را درست انجام می‌دهی، تو یک سلول هستی، اگر یکی از سلول‌ها در بدن کارش را به درستی انجام ندهد، به‌فرض یک سلول از کبد اگر به درستی کارش را انجام ندهد، شاید یک سلول باشد؛ ولی در بعد بزرگتر، در کلیت ساختار کبد تأثیر می‌گذارد و آن حال بدش را به سلول‌های کناری القاء ‌می‌کند و انتقال می‌دهد. حالا اگر من شیما این‌گونه فکر کنم که خب اصلاً حالا من خدمت بکنم یا نکنم‌ چه فرقی می‌کند، این حال من نه‌تنها روی من تأثیر می‌گذارد که هیچ و من را از آن دریافت‌ها بازمی‌دارد؛ بلکه در کلیت ساختار هم تأثیر می‌گذارد؛ چون من هستم‌ و چند تا هم‌لژیونی‌هایم هستند، من می‌آیم روی آن‌ها تأثیر می‌گذارم و بعد می‌شویم یک تعداد زیادی، دقیقاً اتفاقی که در یک ساختار فیزیولوژی می‌افتد. همیشه تخریب از یکی دو سلول شروع می‌شود و بعد آرام‌آرام زیاد می‌شود و بعد می‌آید در کلیت و کارکرد و عملکرد آن ارگان مثلاً کبد یا کلیه تأثیر خودش را می‌گذارد و بعد یک‌دفعه می‌گوید که کلیه از کار افتاد، دقیقاً همین اتفاق می‌افتد.

این دستور جلسه این را به من می‌گوید که من شیما به‌عنوان یک عضو بسیار مهم هستم. فارغ از اینکه الآن همه‌چیز کامل است و شعبه مال خودمان است؛ ولی این دلیل بر این نیست که من به کناری بایستم، من باید کار خودم را انجام بدهم؛ آنجا است که وارد میدان می‌شوم و تلاش می‌کنم برای خدمت کردن؛ می‌آیم خدمت مالی و جانی انجام می‌دهم و از قسمتی از دارایی خودم با عشق می‌گذرم و پرداخت می‌کنم و بعد دریافت می‌کنم. آنجا است که آن اتفاق در درون من می‌افتد و حالا نه‌تنها من به استحکام پایه‌های مالی کنگره کمک کردم؛ بلکه به استحکام پایه‌های خودم برای اینکه بخشی از این ساختار باشم هم کمک کرده‌ام. همه ما به‌همدیگر وصل هستیم و همه ما به این ساختار کنگره اتصال داریم و وصل هستیم. ما یک‌سری نقاط اتصال داریم با این ساختار؛ حالا من می‌آیم با خدمت کردن آن اتصالات خودم را و آن پایه‌هایی که من را به کنگره وصل کرده را استحکام می‌بخشم و اینجا است که آن بازی می‌شود یک بازی دو سر برد و در واقع باز هم آن کسی که دارد می‌برد و دریافت می‌کند باز من شیما هستم. تمامی دستور جلسات بسیار مهم و ارزشمند هستند؛ اما این دستور جلسه به این دلیل مهم است چون من را به خودم برمی‌گرداند. از دید من دستور جلسه بسیار مهمی است و باتوجه به اینکه در لژیون سردار هستیم و تمام ایدئولوژی و آن تفکر لژیون سردار روی مسئله مهم بخشش دارد جاری می‌شود و اتفاق می‌افتد، این دستور جلسه خیلی می‌تواند به ما کمک کند.

در پایان چون آقای مهندس دستور داده‌اند در این خصوص در مورد خدمات خودتان صحبت کنید، من در مورد بخشی از کارهای خودم که در بخش سردار انجام داده‌ام، صحبت می‌کنم. من از سال ۱۳۹۸ برای اولین بار عضو لژیون سردار شدم؛ آن‌موقع عضویت در لژیون سردار ۵ میلیون تومان بود و من این مبلغ پول را در یک قرعه‌کشی خانوادگی شرکت کرده بودم و این مبلغ را این‌گونه جمع کردم و خاطرم هست سه هفته تمام طول کشید، هر دفعه تا من توانستم واریزی سردار را انجام بدهم و من درگیر این امتحان بودم؛ آن‌موقع در شرایطی هم بودم که ۵ میلیون تومان برایم خیلی زیاد بود و خیلی خواسته‌ها در ذهن داشتم و هر دفعه به بهانه‌ای جور نمی‌شد که من کارت بکشم؛ ولی سربلند از امتحان بیرون آمدم و سال بعدش سال ۹۹ به‌لطف خداوند دنور شدم و این اتفاقی بود که برایم خیلی دور به نظر می‌آمد. آن‌موقع یک‌سری جلسات را می‌رفتم در ساختمان پلاک ۲۰ که الآن ساختمان سیمرغ است و من به‌عنوان دبیر لژیون سردار حضور داشتم؛ چون لژیون مسافران و همسفران با هم بود و هر هفته یکشنبه‌ها از کرج به تهران می‌رفتم و در جلسات شرکت می‌کردم. خاطرم هست که آقای زرکش داشتند در مورد دنورها صحبت می‌کردند که یک جایگاهی به نام دنوری آمده است (آن زمان اصلاً جایگاه و بحث پهلوانی نبود) و هر کسی که ۵۰ میلیون تومان پرداخت کند، جایگاه دنوری را دریافت می‌کند و معنی آن هم بخشنده است؛ این را توضیح دادند و بعد فرمودند اگر کسی مشارکتی دارد می‌تواند صحبت کند. من با اعتماد به نفس کامل اجازه مشارکت گرفتم و گفتم آقای زرکش من فکر نمی‌کنم کسی بیاید و این کار را انجام بدهد، ۵۰ میلیون خیلی پول است؛ فکر نمی‌کنم چنین اتفاقی بیفتد. جوابی که دادند برایم جالب بود؛ ایشان فرمودند: «مطمئن باشید اگر این ظرفیت ایجاد نشده بود آقای مهندس اصلاً این جایگاه را مطرح نمی‌کردند و مطمئن باشید انسان‌هایی که باید بیایند و این خدمت را انجام بدهند، آماده‌اند و فقط منتظر دستور آقای مهندس بودند و از این به بعد ببینید چگونه انسان‌ها می‌آیند و این کار را انجام می‌دهند» و در کمال شگفتی من همان سال توانستم دنور بشوم و برای خودم یک باوری در ناباوری بود. سال بعدش، سال ۱۴۰۰ هم مجدداً دنور شدم و سال ۱۴۰۱ خداوند توفیق داد که بتوانم جایگاه پهلوانی را تجربه کنم و به نظرم جایگاه پهلوانی، جایگاهی است که کل خانواده در آن سهم دارند و نوبتی بود. ممکن است امسال نوبت من باشد و سال بعد به‌طور مثال نوبت فرزندم باشد و جایگاهی است که به‌نظرم کل خانواده در آن سهم دارند. سال ۱۴۰۲ مسافرم توانستند پهلوان بشوند و سال ۱۴۰۳ خداوند توفیق داد فرزندم پهلوان شد و ما تصمیم گرفتیم این کار را همچنان اگر خداوند توفیق و فرصت بدهد به ما، هر سال انجام دهیم و این‌ها همه به‌واسطه آموزش‌های کنگره بوده، آموزش‌هایی بود که من از استادانم گرفتم، آموزش‌هایی که همگی ما در رأس از آقای مهندس، از استاد امین می‌گیریم، آموزش‌هایی که من از راهنمای عزیزم خانم کماندار گرفتم، از دیده‌بان‌های محترم مخصوصاً در بخش سردار از آقای زرکش من بسیار آموزش گرفتم. به‌واسطه آموزش‌های این عزیزان بوده و ان‌شاءالله خداوند توفیق بدهد بتوانم در این چرخه حضور داشته باشم، سه دوره نگهبان لژیون سردار بودم، یک دوره دبیر بودم، در نمایندگی‌های مختلف بعد دستیار اسیستانت سردار شدم و بعد از آن هم به‌لطف خداوند و با اجازه آقای مهندس و خانم کماندار‌ در حال حاضر به‌عنوان اسیستانت لژیون سردار در خدمت شما عزیزان هستم. ان‌شاءالله خداوند توفیق بدهد در این چرخه خدمت حضور داشته باشم.

رابط خبری: همسفر مریم رهجوی راهنما همسفر زهرا (لژیون یازدهم) عضو لژیون سردار
تایپیست: همسفر فرزانه رهجوی راهنما همسفر زهره (لژیون هشتم) عضو لژیون سردار
عکاس خبری: همسفر مرضیه رهجوی راهنما همسفر مریم (لژیون پنجم) عضو لژیون سردار
ارسال: دنور راهنما همسفر زهرا نگهبان سایت
همسفران نمایندگی سهروردی اصفهان

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .