English Version
This Site Is Available In English

قبل از کنگره یک آدم ناامید و بی‌انگیزه بودم

قبل از کنگره یک آدم ناامید و بی‌انگیزه بودم

خدای خودم را شکر می‌کنم که با کنگره آشنا شدم و بهترین روزها و آموزش ها را دریافت می‌کنم، از آقای مهندس و خانواده محترمشان تشکر و قدردانی می‌کنم، از راهنمای بزرگوارم راهنما همسفر مهین کمال تشکر را دارم. قبل از ورود به کنگره یک آدم ناامید و بی‌انگیزه بودم و دائم گله و شکایت می‌کردم که چرا زندگی من اینطوری شده است، چرا مسافر من مصرف کننده است و...

اعتیاد به مواد مخدر، این بلای خانمان سوز هشت سال زندگی مرا درگیر کرده بود و مسافرم بعد از ازدواج مصرف کننده شیشه شده بود، اوایل زندگی من متوجه مصرف مواد مسافرم نبودم و هیچ شناختی از مواد مخدر نداشتم ولی بعدها متوجه این قضیه شدم که چه بلایی سر زندگی‌ام آمده است، کاری از دستم ساخته نبود می‌سوختم و می‌ساختم و ناامیدانه به زندگی تکراری و سراسر تاریکی خود ادامه می‌دادم و هر بار به مسافرم می‌گفتم راضی به ترک کردن نمیشد.

تا اینکه یکی از بستگان آدرس کنگره ۶۰ را به پدر شوهرم داده بود ولی مسافرم مخالف بود و دنبال بهانه بود و می‌گفت که آنجا هم مثل بقیه جاهاست و من نمیرم و از این حرفا، هر بار که اسم آنجا میومد مخالفت می‌کرد و ما هرچقدر باهاش صحبت می‌کردیم انگار نه انگار. تا اینکه یک روز که از سر کار آمد به من گفت که دیگه خسته شدم از مواد و می‌خواهم به کنگره بروم، من خیلی خوشحال شدم که مسافرم بلاخره راضی شد.

خلاصه فردای آن روز مسافرم به همراه پدرش به کنگره رفتن و وقتی به خانه برگشتند، مدام مسافرم از کنگره حرف می‌زد و خیلی خوشحال بود و راضی بود از محیط آنجا و می‌گفت که کاش زودتر با کنگره آشنا می‌شدم و سه جلسه که آمد به من گفت که همسفرها هم می‌توانند بیایند و از فردا تو هم همراه من بیا و من اوایل خیلی خجالت می‌کشیدم که به کنگره بیایم و همیشه استرس این را داشتم که نکند یک آشنا مرا اینجا ببیند و بفهمد که مسافر من مصرف کننده است، چون من اعتیاد مسافرم را از همه پنهان کرده بودم حتی خانواده‌ام هم نمی‌دانستن که مسافرم اعتیاد دارد.

اولین بار که وارد کنگره شدم حس عجیبی داشتم و کنگره تنها مکانی بود که همه با لبخند و روی گشاده همدیگر را به آغوش می‌کشند و برخورد خوبی داشتند، خیلی خوشحال شدم و در جلسه نشستم به مشارکت‌های همسفران گوش کردم و دیدم که چقدر حال همه خوب است و می‌خندند، بعد از تمام شدن جلسه، راهنمای تازه واردین همسفر فریبا آمد و با من صحبت کرد و گفت که تنها مکانی که مسافرت به درمان می‌رسد، همین جا است و مرا امیدوارم کردو بعد از سه جلسه من راهنما انتخاب کردم.

با آموزش‌های کنگره و با آموزش های راهنمایم همسفر مهین حال من کم کم خوب شد و به راهمان ادامه دادیم، با فرمانبرداری و رعایت قوانین کنگره سفر سالم و بی‌دردسری را طی کردیم و به روز موعود یعنی همان روز رهایی رسیدیم. شبی که قرار بود صبحش برای رهایی نزد آقای مهندس برویم اصلاً خوابم نمی‌برد به آن حال خرابی‌هایی که داشتیم فکر می‌کردم و خدا را هزاران بار شکر می‌کردم که راه کنگره برایمان نمایان شد.

همراه راهنماها راهی تهران شدیم و من خیلی استرس داشتم و مدام به راهنمایم می‌گفتم و ایشان مثل همیشه با آرامشی که دارد مرا آرام می‌کرد و ما بهترین و لذت‌بخش‌ترین سفری که رفته بودیم، همان سفر رهایی بود و خیلی عالی بود، وقتی به آکادمی رسیدیم و جمعیت خیلی زیادی بود و ما منتظر بودیم که صدایمان بزنند وقتی که نوبتمان رسید و رفتیم پیش آقای مهندس، همه آن دلشوره و استرس‌ها با دیدن آقای مهندس از بین رفت.

وقتی رهایی را از دستان پر مهر آقای مهندس دریافت کردیم، حال عجیب و غیر قابل وصفی داشتم، من احیای دوباره مسافرم و حال خوشمان را مدیون بنیان کنگره ۶۰ آقای مهندس، راهنمای مسافرم و راهنمای خودم هستم و از خداوند متعال برایشان سلامتی و طول عمر با عزت خواستارم، امیدوارم که همه مسافران و همسفران به رهایی و حال خوب برسند.

نویسنده و تایپ: همسفر فرنوش رهجوی راهنما همسفر مهین (لژیون ششم) نگهبان سایت 

ارسال: همسفر فرنوش ( نگهبان سایت)

همسفران نمایندگی حکیم هیدجی 

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .