English Version
This Site Is Available In English

از ناامیدی تا لبخند جان در کنگره۶۰

از ناامیدی تا لبخند جان در کنگره۶۰

هفته‌ی دیده‌بان را در رأس به جناب آقای مهندس دژاکام، و خانواده‌ی محترم‌شان و تمام دیده‌بان‌های کنگره ۶۰ تبریک و شادباش عرض می‌کنم. از زمانی که شعبه‌ کارون اهواز را افتتاح کردند، بی‌تاب دیدن شعبه‌ی جدید بودم. با وجود این‌که از دوری مسیرش برایم می‌گفتند، از اشتیاقم کاسته نمی‌شد. قرعه‌ی این دیدار برای‌ من به جشن دیده‌بان سال ۱۴۰۴ افتاد. اجازه دادند که همسفران و مسافران در این شعبه در کنار هم جشن دیده‌بان را برگزار کنند. جناب آقای ترابخانی برای جشن آمده بودند به شعبه‌ی خودشان. به قدری شور و اشتیاق داشتم که هیچ موضوعی نمی‌توانست مرا از نرفتن به این جشن باز دارد. در خانه و زندگی من هزار و یک مشکل بود، یک‌ جورهایی جنگ خانگی ویرانگر؛ اما من با دل و جان وارد شعبه شدم. به محض رسیدنم به شعبه‌ی جدید، بمب انرژی و حس و زیبایی این مکان، تمام وجود مرا فرا گرفت. وارد جشنی شده بودم که یکی از زیباترین جشن‌های زندگی من بود. جای تمیز و نورانی و درخشان، پُر از صدای عشق و محبت و نور ایمان. تمام جانم لبخند می‌زد و خوشحال بود. احساسی که می‌گفت این مکان برای انسان‌سازی است، برای درمان و نجات، و من هم در قرار داد فقط یک آجر این مکان سهیم هستم، این شور را صد چندان می‌کرد.

با تمام وجودم شکرگزار خداوند شدم. با تمام جان‌هایم خودم را مدیون تک‌تک خدمتگزاران کنگره۶۰ و خدمتگزاران شعبه‌ی دانیال اهواز و شعبه‌ی کارون اهواز شدم. از پهلوانان، دنورها، لژیون سردار، مرزبانان، راهنمایان، مسافران، همسفران و‌الخصوص تازه‌واردانی که می‌آیند و هنوز نیامده‌اند و شعبه به خاطر آن‌ها بنا شده؛ تا استاد بنا و کارگرش، خدا را با تک‌تک سلول‌های تنم شکر کردم و روزی را به یاد آوردم که زندگی‌ام پُر از جنگ و آشوب بود، و نشانی کنگره ۶۰ را پیدا کردم. وقتی که می‌خواستم وارد کنگره ۶۰ شعبه‌ی دانیال بشوم، وسط شهر اهواز، منطقه‌ی گلستان، به حدی احساس ناامنی داشتم که خدا فقط می‌دانست. اصلاً به دلم نبود، امّا تیری بود در تاریکی و یکی از هزاران راه که رفتم و جواب نگرفتم. بدتر از آن، منجلابی که درونش قرار داشتم، که قرار بر هیچ چیز نبود. امّا مهر و محبت کنگره ۶۰، آرامش کنگره ۶۰، تصدیق سخن و نوشتار بی‌شک و یقین شد برای من. کنگره، مکان امن و مقدسی می‌باشد که هیچ چیز و هیچ‌ کسی نمی‌تواند حتی کوچک‌ترین خللی در امنیت و مقدس بودن آن وارد کند.

زمانی را به یاد آوردم که به زور وارد کنگره ۶۰ شدم و از زندگی خودم سیر و ناامید بودم. هیچ چیز نمی‌توانست مرا آرام کند، جز احساس این‌که می‌توانم یا خودم را بکشم و یا مسافرم را. خداوند هیچ‌کجای زندگی من قرار نداشت. خودم را هم دوست نداشتم، چه برسد به خانواده. از همه بیزار بودم. امّا الان مشکلات هستند، امّا دیگر تحمل نمی‌کنم، صبر می‌کنم. با ایمان به خدا و لطف و رحمتش، امید دارم، و این امید حالِ الان مرا خوب می‌کند. همه چیز و همه‌کس را دوست دارم، خودم را هم دوست دارم، و این را مدیون بنیان کنگره و دیده‌بانان و دژبانانی می‌باشم که نه تنها ستون‌ها و چهارچوب این مکان امن می‌باشند، بلکه مانند عقاب تیزبینی، تمام کنگره و افراد کنگره و قوانین کنگره را رصد می‌کنند.
اگر آن‌ها نبودند، خدا می‌داند من الان سرگردان کدام ویرانی بودم. امّا امروز کنگره۶۰ به من احساس مهم بودن می‌دهد، و دیده‌بانان با محبت به من می‌گویند: ما توانستیم، اگر تو هم بخواهی و تلاش کنی، خواهی توانست. خداوندا از تو سپاسگزارم و خداوندا، تو را شکر، شکر، شکر.

 

نویسنده: همسفر مرجان رهجو راهنما همسفر زهره (لژیون دهم)
ویراستاری و ارسال: همسفر ملیکا نگهبان سایت

همسفران نمایندگی دانیال اهواز

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .