English Version
This Site Is Available In English

چهارده ستون استوار قبله خورشید

چهارده ستون استوار قبله خورشید

سلام بر دیده‌بانان عاشق، ستارگان تابناک آسمان رهایی. سلام بر شما که پروانه‌وار گرداگرد شمعِ‌روشنی‌بخش می‌چرخید.

دیده‌بانانی جان‌ بر کف که همچون عقابِ‌تیزبین بر بلندای کوه‌های کنگره‌۶۰ با پرچم برافراشته، ایستاده‌اید و با چشمان دقیق و نافذتان، حافظ و نگاهبان وادی‌های عشق هستید. چون سواران بر اسب‌های راهوار می‌مانید که کوه‌ها و دشت‌ها را در می‌نوردید تا خود را به سرمنزلِ مقصود برسانید.

چهارده رسول مخلص که وقتی پیرمراد، ندای‌"هَل‌مِن‌ناصرِ‌یَنصُرنی"‌سرداد، بی‌هیچ چشم‌‌داشتی، لبیک‌گویان، بی‌محابا به مسلخ عشق، پا نهادید.

آن زمان که گروهی شاد و سرمست در ساحل خوشبختی، روزگار را به روزمرگی می‌گذراندند، گروهی طوفان‌زده در دریای‌متلاطم و خروشان بی‌خردی، دست‌و‌پا می‌زدند و دیگر امیدی به زندگی دوباره نداشتند.

شاعری دلسوخته با صدایی لرزان، بانگ برآورد که: "آی آدم‌ها که در ساحل نشسته، شاد و خندانید، یک نفر در آب دارد می‌سپارد جان." هیچ‌کس صدای شاعر بی‌نوا را نشنید یا نخواست بشنوند. لحظه‌ای سکوت مرگبار، همه‌جا را فرا گرفت.

در میان دریای‌متلاطم، صحنه‌های دردناکی دیده می‌شد: کودکی زیبا که نوازش پدرانه را از یاد برده بود، نو‌عروسی که با هزار امید و آرزو، خانه‌ی‌بختش ویران و عشق آتشینش در نطفه خاموش گشته و از همه بدتر، مادرِ جگر سوخته‌ای که جوان برومندش، ذره‌‌ذره جلوی دیدگانش آب می‌شد و تا مغز استخوانش را می‌سوزاند.
چه صحنه‌‌های دردناکی! چه آبادی خرابی!
دلِ شیر می‌خواست و همت بلند و یک قلب عاشق، برای نجات این سودا‌زدگان.

بعد از مدتی، صداهایی به گوش می‌رسید. آری، کمی دورتر، مردی از قبیله‌ی خورشید، با ۱۴مرید عاشق، از جای‌جای وادی‌های‌عشق برخاستند و دل را به دریا زدند.

اما زنان و مردان قصه‌ی ما، مَرد بودند، از هیچ موج و طوفانی نترسیدند و همه‌ی طوفان‌زدگان را نوبت‌به‌نوبت، به ساحل نجات رساندند. چه صحنه‌های بی‌بدیل و تماشایی! به راستی که این خود، بهترین پاداش برای یاران آفتاب بود.

اینان ۱۴ستونِ استوارِ قبیله‌یِ خورشید هستند، همان یاران یَمینی که در مکتب عاشقی، مشق عشق کرده‌اند و در قاعده‌ی وفای به عهد، شهره‌ی خاص و عام گشته‌اند.

آیا اینان قابل ستایش نیستند؟ باید سر تا پای وجودشان را طلا گرفت و خاک قدوم متبرکشان را سُرمه‌ی چشم کرد و مجسمه‌ای بی‌بدیل از آنان بر دروازه‌ی‌ِوادی‌ها بنا کرد.

آری! به‌راستی که به خاطر وجود چنین انسان‌هایی، باید سر بر آستانِ دوست نهاد و سجده‌ی شکر بجای آورد و هزاران بار گفت:
"مَن لَم یَشکُرِ المَخلوق، لَم یَشکُرِ الخالِق."

نویسنده: راهنما همسفر فاطمه (عضو لژیون سردار)
رابط خبری : همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر معصومه (عضو لژیون سردار)
ویراستاری: مرزبان خبری همسفر ندا( عضو لژیون سردار)
ارسال : مرزبان ورزشی همسفر فاطمه ( عضو لژیون سردار) دبیر سایت 
همسفران نمایندگی بروجرد

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .