English Version
This Site Is Available In English

اولین شرط آموزش حضور است

اولین شرط آموزش حضور است

ستون‌های محکم برگزیده استاد عشق، نام دیده‌بان گرفتند. ناظرین زمین‌های حاصلخیز و مردم آبادی شدند که روزی ویرانه و خشک بودند، عاشق شدند در کنار معشوق با قصد وصال. ای حافظان حریم حرمت‌ها، شال سفید بر گردنتان نشانه پاکی و روشنی قلبتان است. هفته دیده‌بان را خدمت تمام دیده‌بانان کنگره‌۶۰ تبریک عرض می‌کنیم.
حضور آقای بابک لطفی دیده‌بان OT و دیده‌بان روابط عمومی را در نمایندگی غنیمت شمردیم، از هم‌صحبتی با ایشان بسیار آموزش گرفتیم و به مناسبت هفته دیده‌بان گفتگویی با ایشان ترتیب داده‌ایم که در اختیار شما قرار می‌دهیم.

مسافر بابک با ۱۴ سال تخریب آنتی‌ایکس مصرفی تریاک، شیشه، کوکائین و حشیش وارد کنگره شدند. به مدت ۱۳ ماه و ۲۴ روز به روش DST و داروی اپیوم به راهنمایی مسافر محمدصادق سفر کردند. هم‌اکنون به شکر خدا ۱۵ سال و ۱ ماه است که با دستان پرمهر آقای مهندس آزاد و رها هستند. ورزش ایشان در کنگره فوتسال است. در ادامه سفر نیکوتین داشتند با راهنمایی آقای مهندس دژاکام و رهایی از بند دخانیات ۱۲ سال و ۴ ماه است؛ ایشان توفیق حضور در اکثر جایگاه‌های خدمتی را ازجمله نگهبان نظم، مرزبان، ایجنت، مسئول OT نمایندگی‌های مختلف داشته‌اند و اکنون به‌عنوان دیده‌بان OT و دیده‌بان روابط عمومی در حال خدمت هستند.

با توجه به این‌که در کنگره خیلی از حس صحبت می‌شود چگونه می‌توانیم رد پای حس را در رفتار و گفتارمان بشناسیم و بتوانیم آن را پالایش کنیم؟

من فکر می‌کنم اکنون با آموزش‌هایی که در کنگره وجود دارد، برای این‌که ما بتوانیم حس خود را بشناسیم، قبل از هر چیزی نیاز داریم که ظرف خود را زلال کنیم؛ یعنی این‌که من باید با تزکیه، پالایش و با به کار بردن آموزش‌ها، فضا و بستر را مناسب کنم. برای این‌که حسم قوی شود نیازمند این است که قبل از هر چیزی خودم را بابت اشتباهاتی که داشتم ببخشم؛ یعنی اگر من خودم را نبخشم، با خود سر جنگ دارم و حس خوبی نسبت به خودم نخواهم داشت و اگر حس خوبی نسبت به خودم نداشته باشم، هیچ‌وقت آن بستر لازم برای این‌که بخواهم به یک حس خوب، قوی و سالم دست پیدا کنم به‌وجود نمی‌آید؛ بنابراین اگر بخواهم کوتاه جواب بدهم با تزکیه و پالایش می‌توانم به سمت کاربردی کردن آموزش‌های کنگره پیش بروم و این باعث می‌شود که تفکر و حس سالم داشته باشم.

آیا منظور از حس همان پنج حس ظاهری است، در ادامه این‌که می‌گویند حس خود را پالایش کنند، این ابهام به وجود می‌آید که آیا پالایش حس روی صور‌ پنهان قضیه است یا هر دو؟

دقیقاً همین‌طور است. با وام گرفتن از آموزش‌های آقای مهندس عنوان می‌کنم؛ فردی به تعادل می‌رسد و می‌تواند آرامش را تجربه کند که صور‌ آشکار و پنهانش بر همدیگر منطبق شود یا این‌‌که به همدیگر نزدیک شود؛ یعنی آن کسی‌که صور‌ آشکار و پنهانش بر همدیگر منطبق باشد، قاعدتاً اکثر آموزش‌ها را کاربردی کرده که توانسته به آنجا برسد؛ ولی من خودم با کاربردی کردن آموزش‌ها، کم کردن ضد‌ ارزش‌ها و بالا بردن ارزش‌ها سعی می‌کنم که این صور‌ آشکار و پنهان را به همدیگر نزدیک کنم، حال این‌که چه قدر موفق هستم ممکن است یک مسیر پر فراز‌و‌نشیبی داشته باشد. مسیر رشد یک مسیر از پایین به بالا نیست. در مسیر رشد یک وقت‌هایی آدم بالا می‌رود و یک‌وقت‌هایی پایین می‌آید و آن فراز‌و‌نشیب‌ها را طی می‌کند؛ اما نمودار این فراز‌و‌نشیب رو به سمت بالا است. به چه شرطی این اتفاق می‌افتد؟ به این شرط که از آموزش‌ها استفاده کنم و تمرین‌هایی را هر روز انجام دهم، این‌که ضد‌ ارزش‌های کمتر و ارزش‌های بیشتری داشته باشم، کارهای خوب بیشتری انجام دهم و فکرهای بد کمتری داشته باشم. یکی از آن چیزهایی که روی حس خیلی تأثیر می‌گذارد، ذهن و فکر کردن است؛ یعنی تصویرسازی ذهنی من و افکاری که روی صور‌ پنهانم تأثیرگذار است، تأثیر مستقیم روی حس می‌گذارد و قاعدتاً روی آن حس‌های بیرونی که همان پنج حس ظاهری هستند نیز به‌صورت غیر مستقیم تأثیرگذار است؛ ولی من فکر می‌کنم که بحث صور‌ پنهان خیلی مهم‌تر است؛ چراکه آقای مهندس در سی‌دی‌های خود می‌فرمایند: یک انسانی را که ما می‌بینیم ۲۰ درصد آن صور‌ آشکار و ۸۰ درصد مابقی صور‌ پنهان است.

شخصی که همیشه در کنگره خدمتگزار بوده اما یک‌زمانی خدمتگزار نیست؛ باید چگونه عمل کند که باز در کنگره حضور داشته باشد و به آموزش‌ها وصل باشد؟

ما در کنگره می‌گوییم که کنگره مقدس است. سنگ، چوب، سیمان و آجر که مقدس نیست؛ بلکه تفکر کنگره، مقدس است و اینجا را با جاهای دیگر متفاوت می‌کند. ما اگر در کنگره خدمتی انجام می‌دهیم یا در جلسات شرکت می‌کنیم، برای زندگی بیرون خود تمرین می‌کنیم؛ یعنی این‌که من اگر در کنگره بتوانم این تفکر کنگره‌ای را یاد بگیرم و از آن در همه قسمت‌های زندگی‌ام استفاده کنم، این اتفاق می‌افتد که تمام آن ارزش‌ها و آموزش‌ها را در بیرون نیز کاربردی می‌کنم، نه این‌که من در کنگره آدم خوبی باشم، با همه با محبت برخورد کنم، آدم صادقی باشم؛ ولی از در کنگره که بیرون می‌روم، دوباره به روال قبل زندگی و همان ضد‌ ارزش‌هایی که قبلاً داشته‌ام برگردم. حال اگر تفکر درست در من جاری باشد و در نهادینه شود تا آخر عمر هم خدمت نکنم، با آن حس انرژی و فکر کنگره‌ای که در من هست می‌آیم و از جلسه استفاده می‌کنم. می‌خواهم بگویم که حتی اگر به هر شکلی دسترسی به حضور در جلسات کنگره و فضای کنگره را نیز نداشته باشم، با استفاده از سی‌دی‌هایی که در اپلیکیشن می‌آید، کتابی که در دستم است یا جزوه‌هایی که از قدیم دارم و آن چیزهایی که یاد گرفته‌ام می‌توانم وصل باشم. یک زمانی می‌بینیم که یک نفر در جایی زندگی می‌کند که نه به اپلیکیشن دسترسی دارد، نه به کتاب عبور از منطقه ۶۰ درجه زیر صفر و نه بقیه نوشتارها و آموزش‌های کنگره دسترسی دارد؛ ولی کوله‌باری از گذشته دارد که اگر همه این‌ها در من نهادینه‌ شده باشد، قاعدتاً همیشه و همه‌جا با من است. اولین شرط آموزش حضور است؛ ولی برای این‌که من بتوانم از یک حال خوش نسبی برخوردار باشم باید آموزش‌های قبلی را کاربردی کرده باشم؛ حتی اگر حضور نداشته باشم، می‌توانم از آن‌ها استفاده کنم؛ ولی اگر کاربردی نکرده باشم قاعدتاً میسر نمی‌شود.

شما که در جایگاه دیده‌بانی قرار دارید این رابطه نزدیک و کنار آقای مهندس بودن چه آموزش ویژه‌ای برای شما دارد که شاید کمی از ما بیشتر باشد؟

در کنار آقای مهندس بودن خیلی خوب است؛ ولی به‌طور قطع مواظبت بیشتری را نیز می‌طلبد. آقای مهندس مانند خورشید هستند، از یک‌فاصله‌ای به خورشید نزدیک شدن، انسان را می‌سوزاند و از خورشید دور شدن باعث یخ‌زدگی می‌شود. افرادی که در کنار آقای مهندس افتخار خدمت داریم و در جایگاه‌های مختلف هستیم، لطف خداوند شامل حال ما شده است که از این نعمت استفاده می‌کنیم؛ ولی قاعدتاً مسئولیت ما را بیشتر می‌کند. این‌که گفتم مثل همان خورشیدی است که با نزدیک شدن به آن می‌سوزی یکی از مواردی است که مسئولیت ما را در عملکرد بیشتر می‌کند؛ یعنی این‌که ما باید بیشتر حواس خود را جمع کنیم، در همه موارد چه درونی و چه بیرونی، چه در برخورد با خودم و چه بقیه آدم‌ها که وظیفه‌ سنگین‌تری است. من دو چیز از آقای مهندس یاد گرفته‌ام که اگر اشتباهی از انسان‌ها سر می‌زند برحسب ناآگاهی آن‌ها است، حالا چه خودم و چه بقیه. وقتی این‌گونه به قضیه نگاه کنیم، دیگر از آدم‌ها بدمان نمی‌آید. آقای مهندس همیشه می‌گویند: از فعل بد آدم‌ها ناراحت شو، از خود آدم‌ها ناراحت نشو. وقتی من از فعل بد آدم‌ها و کار بدشان ناراحت می‌شوم، خودم را از انجام آن کار مبرا نمی‌دانم؛ ولی وقتی از شخصی که کار ناشایست یا بدی انجام می‌دهد، ناراحت می‌شوم، آن زمان دیگر خودم را جدا می‌کنم. مورد دوم آقای مهندس همیشه می‌گویند: سعی کنید در لحظه زندگی کنید که سوزنتان روی چیز‌های مختلف گیر نکند، ببینید و بگذرید، ببینید و رد شوید، نظاره‌گر باشید. یک‌زمانی لازم است که انسان از گود بیرون بایستد و نظاره‌گر باشد؛ حتی در موارد خیلی مهم و حیاتی. گاهی اوقات یک‌سری چیزها در ذهن من و تفکر من حياتی است؛ ولی اگر کمی از آن فاصله بگیرم می‌بینم، می‌توانم خیلی راحت از کنارش رد شوم و این شاید همان کلید اصلی به آرامش رسیدن و خوشبختی است.

افرادی هستند که به کنگره می‌آیند و اعتقادات خیلی قوی ندارند یا حتی خیلی از آموزش‌های کنگره را قبول ندارند و در زمان آموزش خیلی مقاومت می‌کنند؛ ولی همچنان حضور دارند با این افراد باید چگونه برخورد نمود؟

حتی خود من همین‌طور بودم؛ یعنی زمانی‌که به کنگره آمدم، اعتقادات قوی‌ نداشتم و شاید اعتقاداتی مخالف اعتقادات کنگره داشتم؛ ولی به قول آقای مهندس و همان‌طور که در قرآن آمده هرکدام از ما انسان‌ها تکه‌ای از وجود خداوند را در خودمان داریم و هر چه قدر این ضد‌ ارزش‌ها بیاید و مثل یک خاکستر روی آن را بپوشاند؛ چون تکه‌ای از وجود خداوند است و جنس آن‌ از جنس نور است با کمترین تحرک ممکن شاید از زیر خاکسترها بیرون بیاید و آن‌زمان نیاز به پرورش دارد و مثل یک نهال نیاز دارد تا ما آن را قوی کنیم و این حس در وجود همه‌ انسان‌ها وجود دارد. من وقتی جایی مراجعه می‌کنم و می‌بینم که اینجا سرشار از حس خوب، انرژی مثبت و محبت است؛ باعث می‌شود که به این مکان کشش داشته باشم و جذب شوم؛ حتی اگر در قسمت ناخودآگاه وجودم باشد و در خودآگاهم با یک‌سری از آموزش‌ها سر جنگ داشته باشم؛ ولی آن تکه‌ای از وجود خداوند که از رگ گردن به ما نزدیک‌تر است یا آن فر‌ ایزدی که در وجود هر انسانی هست؛ مثل یک آهن‌ربا این حس‌ها را جذب می‌کند و این باعث ماندگاری انسان می‌شود.

یک راهنما چگونه عمل کند تا عشقی که رهجو به راهنما دارد، تبدیل به وابستگی نشود و مثلاً اگر راهنمای آن‌ها قرار است امروز غیبت کند یا جمعه پارک نیاید آن‌ها هم نمی‌آیند چه‌کاری باید انجام دهیم که این اتفاق نیفتد یا رهجوها چگونه باید باشند؟

من فکر می‌کنم قبل از هر چیزی بزرگ‌ترین خدمتی که یک راهنما می‌تواند به کنگره برای رهجویش انجام دهد این است که اول برای خودش و بعد برای رهجو جا بیندازد که ما همه رهجوی کنگره هستیم و حتی رهجوی آقای مهندس نیز نیستیم؛ در مرحله اول رهجوی کنگره هستیم. آقای مهندس هم رهجوی کنگره هستند و رهجوی اساتید خودشان هستند، رهجوی آموزش‌های کنگره هستند چیزی که خودشان به‌عنوان بنیان به وجود آوردند؛ پس اگر همه ما این‌گونه فکر کنیم که همه ما رهجوی کنگره هستیم، من احساس مالکیتی روی رهجوی خودم نداشته باشم، رهجوی من هم قاعدتاً یک چنین احساسی را پیدا نمی‌کند که اگر من حضور داشته باشم او هم حضور پیدا کند و به خاطر من بخواهد به کنگره بیاید. این قاعدتاً به‌صورت مستقیم به عملکرد راهنما، نوع آموزش دادن و حس راهنما بستگی دارد که اگر من راهنما حس مالکیت را روی رهجوی خودم داشته باشم؛ حتی اگر به‌صورت مستقیم هم ابراز نکنم، این کاملاً روی رهجو تأثیر می‌گذارد. اگر این حس مالکیت را نداشته باشم و باور داشته باشم که همه ما رهجوی کنگره هستیم، همه ما اینجا حضور داریم که قبل از هر چیزی خودمان آموزش بگیریم و منی وجود ندارد؛ در بحث رهجو و کنگره، قاعدتاً این حس مالکیت به وجود نمی‌آید. من فکر می‌کنم آن معضلی که شما می‌فرمایید در تبادل حس مالکیت راهنما به رهجو و برعکس آن این اتفاق می‌افتد که من اگر راهنمایم حضور نداشته باشد، نمی‌روم. درحالی‌که درستش این است که راهنما شاید دیگر در کنگره حضور فیزیکی نداشته باشد؛ مهاجرت می‌کنند، شهر زندگی‌شان را تغییر می‌دهند، به دلایل کاری اصلاً در کنگره حضور ندارند یا تجلیل می‌شوند، اگر این‌گونه باشد که همه رهجوها نیز باید از کنگره بروند. درحالی‌که راهنماهای قدیمی که طبق اصول کنگره و آن اصل مهمی که گفتم عمل کردند، رهجوهایشان هنوز در کنگره خدمتگزار هستند و به بهترین نحو ممکن در حال خدمت هستند.

کلام آخر:

من برای همسفرها و مسافر‌های خوب نمایندگی دنا شهرضا بهترین‌ها را آرزو می‌کنم و امیدوارم که در مسیر رود خروشان کنگره همه ما در کنار همدیگر حضور داشته باشیم، در این خانواده بزرگ ماندگار شویم و این افتخار را داشته باشیم که موفقیت‌ها را در کنار همدیگر جشن بگیریم، این امر خیلی دور نیست موفقیت‌ها یکی‌یکی کسب می‌شود و به‌دست می‌آید. برای همه خدمتگزاران شهرضا آرزو می‌کنم که در این مسیر ماندگار باشند و همه ما بتوانیم کمک کنیم که یک تازه‌وارد، وارد سفر اول شود و یک سفر اولی بتواند به درمان برسد. ماهیت کار کنگره‌۶۰ به درمان رساندن افرادی است که مصرف مواد‌مخدر داشتند. ممکن است شاخه‌های مختلفی داشته باشد؛ ولی مهم‌ترین آن درمان اعتیاد است. در این مسیر من هر شالی با هر رنگی دور گردنم دارم، اگر این را به‌عنوان اصل، قرار دهم یک خدمتگزار خوب هستم که اگر غیر از این باشد، شالی که دور گردنم هست با یک تکه پارچه هیچ فرقی ندارد.

تایپ و ویرایش: همسفران گروه مصاحبه
عکاس: همسفر ثنا رهجوی راهنما همسفر سمیه (لژیون هفتم)
ویرایش و ارسال: همسفر زهرا رهجوی راهنما همسفر سمیه (لژیون هفتم) نگهبان سایت
همسفران نمایندگی دنا شهرضا

ویژه ها

دیدگاه شما





0 دیدگاه

تاکنون نظری برای این مطلب ارسال نشده است .