به مناسبت روز معلم، گفت و گوی گرمی داریم با راهنمای محترم، آقای وحید ریخته گر که در ادامه تقدیم نگاهتان می گردد.
لطفاً خودتان را به رسم کنگره معرفی نمایید.
سلام دوستان وحید هستم یک مسافر، مدت تخریب؛ ۱۲ سال، آنتی ایکس مصرفی؛ تریاک، شیره، متادون، الکل، مدت سفر اول؛ ۱۱ ماه و ۲۵ روز، راهنما؛ آقای بابک لطفی، شعبه؛ آکادمی تهران، در حال حاضر هم به لطف خداوند و کمکهای آقای مهندس و راهنمای عزیزم ۱۳ سال و ۱۱ ماه است که آزاد و رها هستم، در ادامه مسافر ویلیام بودم، راهنما؛ آقای کاظم نوروزپور، رهایی از بند نیکوتین، ۷ سال.
.jpg)
چگونه با کنگره آشنا شدید.
یک دوستی داشتم به نام؛ آقا سعید حاجی حسینی، ایشان مصرف کننده بودند، در تهران درمان شده بودند ولی بنده مدتی بود از ایشان خبر نداشتم، زمانی که پدرشان فوت شد، در مشهد مراسم یادبودی گرفته بودند که در مشهد با هم ملاقات کردیم و تغییرات را در ایشان دیدم و آنجا بود که من با کنگره ۶۰ آشنا شدم، زمان برگشت به تهران که ایشان بلیط گرفته بودند و من اصرار کردم که بلیط خودشان را کنسل کنند تا با هم راهی تهران شویم، ایشان با اطلاعاتی که از صورت مسئله اعتیاد داشتند، برای من بسیار جالب و شگفت انگیز بود چون صحبتهای ایشان برای من جدید و جالب بود وقتی تهران رسیدیم، مستقیم رفتیم شعبه آکادمی و آنجا پذیرش شدم و وارد کنگره ۶۰ شدم.
چه اتفاقی افتاد که تصمیم گرفتید جایگاه راهنمایی را کسب کنید.
در زمان سفرم که به تهران رفت و آمد داشتم، آنجا در لژیون بسیار حس خوبی داشتم، در مشهد هیچ اثری از کنگره نبود وقتی از تهران برمیگشتم، حالت افسردگی داشتم، این همه اطلاعات و معلومات جدید به من انتقال داده شده بود، دوست داشتم با دیگران به اشتراک بگذارم، با کسانی که مصرف کننده بودند، میخواستم مطرح کنم که یک راه درمانی هست، در کل هیجان زده بودم از اینکه راهی پیدا کردم و با کنگره آشنا شدهام، شاید هم در آن موقع به باور قطعی نرسیده بودم که درمان اتفاق میافتد، خیلی چیزها میشنیدم و میدیدم باور کردنی نبود چون میدیدم خیلیها رفتهاند کمپ و برگشتهاند و هیچ فرقی نکردهاند ولی اینجا اشخاص را کاملاً متفاوت میدیدم، مشخص بود که تغییر کردهاند.
میخواستم این اطلاعات را با دیگران به اشتراک بگذارم، دائم دنبال دوستان مصرف کننده بودم، با اجازه راهنما در آن موقع کتاب ۶۰ درجه را شروع کردیم با این دوستان به اشتراک گذاشتن و کار کردن تا اینکه راهنما گفت: اگر آنها طالب درمانند باید بیایند پیش شما و همین اتفاق افتاد.
در آن زمان تصمیم نداشتم راهنما بشوم همینطور که آمدم جلو، در خدمت قرار گرفتم، نشریات از کنگره میآوردم برای بچهها که مطالعه کنند، کم کم بچهها را بردم تهران تا شعبه آکادمی را به ایشان نشان بدهم، هر بار که میرفتم چند نفر را با خودم میبردم، تا اینکه لطف کردند، اجازه دادند و ما توانستیم رسماً کنگره ۶۰ را در مشهد راه اندازی کنیم، آقایان علی و محمد صداقت، آقای حکیمی، سلامی، اختری، بافنده اضافه شدند، کم کم اعضا بیشتر شد، اول در کوهسنگی بودیم بعد آمدیم بنگاه و بعد فرهنگسرای غدیر در بلوار ۲۲ بهمن و از آنجا رفتیم فرهنگسرای الهیه و من تصمیم گرفتم راهنما بشوم و در آزمونها شرکت کردم.
با تبریک روز معلم، لطفاً بفرمایید آیا بین شغل معلمی و جایگاه راهنما در کنگره ۶۰ ارتباطی وجود دارد.
من شغل معلمی را که تجربه نکردهام ولی فکر میکنم مسئولیتی که یک راهنما در لژیون دارد با توجه به آن تاریکیهایی که تجربه کرده است رنگ و بوی موضوع را با هم متفاوت میکند چون معلم به هر حال تدریس میکند، کسی به عنوان یک شاگرد آنجا مراجعه میکند، معلم اطلاعات را به او انتقال میدهد و آنجا که تقریبا همه هم سن هستند و در مقاطع تحصیلی متفاوت؛ راهنمایی، دبیرستان، پسرانه، دخترانه مراجعه میکنند ولی در اینجا من فکر میکنم راهنما قبول میکند با یک قشر کاملا آسیب خورده و تخریب شده در سن و سالهای مختلف کمک کند.
جایگاه معلمی هم بسیار بالاست ولی فکر میکنم همه قبول کنند که اینجا بسیار متفاوت است و کار کمی سختتر است، یک نکتهای میخواهم اشاره کنم که بسیار متفاوت است، معلم بابت کاری که انجام میدهد و در ازای شغلی که دارد، حقوقی دریافت میکند، راهنما از نظر مالی چیزی دریافت نمیکند
اگر کمی عمیقتر فکر کنیم، میبینیم از نظر معنوی دریافتی که راهنما دارد و حال خوب را تجربه میکند و ارتباط و عشق و محبتی که بین راهنما و رهجو برقرار میشود خیلی با ارزش و بالاتر است و آن ارتباط در جایگاه معلمی نسبت به شاگرد فکر نکنم تا این حد پررنگ باشد، لااقل من درک نکردم.
من هم معلم داشتم ولی فکر نکنم چنین عشق و محبتی بین معلم و شاگرد وجود داشته باشد.
آیا با رهجوها یک ارتباط استاد و شاگردی برقرار میکنید.
من نه چنین احساسی دارم و نه احساس دوستی دارم، احساس میکنم یک نفر آمده و دست یاری به سوی من دراز کرده و از من کمک میخواهد و قرار است به این انسان کمک کنم و هیچ دریافتی نداشته باشم، شاید رهجو در ابتدا که وارد کنگره میشود فکر میکند من برای چیزی اینجا هستم.
خودم شخصاً تجربهای که دارم اینجوری فکر میکنم که یک انسان است که در تاریکی است و یک سری نیروها بر او مستولی گشتهاند و من میخواهم به ایشان کمک کنم و اگر چیزی هم به من بگویند اصلاً ناراحت نمیشوم چون خود بنده قبول کردهام که یک انسان به هم ریخته را بدون هیچ چشم داشتی راهنمایی کنم و انشالله به درمان برسانم.
اگر در مسیر سفر رهجو یک زمانی کاری انجام دهد و من با او تندی کنم به خاطر همان عشق و محبت است، به هیچ عنوان شخصی و به خاطر خودم با او تندی یا برخورد نمیکنم، هر کاری میکنم فقط به خاطر خودش است که به صراط مستقیم برگردد و دوباره به عمق تاریکیها سقوط نکند.
متشکرم، به عنوان کلام آخر اگر توصیهای دارید بفرمایید.
من همیشه سعی کردم به رهجوها یادآوری کنم که آموزشهایی که انسانها میتوانند بگیرند و دریافت کنند به یک جا ختم میشود، اینکه بتوانند به دیگران کمک کنند و خدمت کنند و در هستی تاثیرگذار باشند، بتوانند یک چیز کجی را راست کنند و یک چیز خرابی را درست کنند و اگر میخواهند بدانند که چقدر ترقی کردهاند این است که بفهمند چقدر در هستی تاثیر مثبت گذاشتهاند.
سعی من این است که؛ رهجوها به این درک برسند که هیچ چیز بالاتر از خدمت کردن نیست و هیچ چیزی هم مثل آموزش نمیتواند آنها را به خدمت نزدیک کند.
ممنون و متشکر که در این مصاحبه شرکت کردید.
تایپ و ارسال خبر: مسافر علی لژیون نهم
تایید خبر: مسافر داوود لژیون سوم
مرزبان خبری: مسافر مصطفی
- تعداد بازدید از این مطلب :
58